هدایت، بوف کور و ناسیونالیسم
ماشاء الله آجودانی
انتشارات فصل کتاب
چاپ اول لندن . ۱۳۸۵ / نوامبر۲۰۰۶ میلادی
فهرست مطالب شامل: پیشگفتار، مقدمه، فصل اول، دوم و پیوست هاست، و کتاب در ۲۱۴ صفحه به پایان میرسد.
پیشگفتار و مقدمۀ بیست ونه برگی این اثر دقت و وسواس نویسنده و پیشینۀ دلبستگی اش به اصالت “بوف کور” هدایت را توضیح میدهد. وهمین، هشداری ست برای خواننده تا با صبر و حوصلۀ بیشتر درمطالعه پیش برود. گو اینکه پیشاپیش تحتِ تأثیر لحن و کلامِ نویسنده و فضای اطمینان بخشی که در ذهنیت خواننده شکل گرفته، باید که هشیار باشد و به دقت بخواند و مفاهیم سخن نویسنده را به درستی هضم کند. دراندیشۀ او:
«بوف کور فقط یک رمان است ونه رمان تاریخی. رمان کوتاه شاهکاری است که دردام هیچ تفسیری گرفتار نمیماند. تفسیرهای متفاوتی می پذیرد. اما به هیچ تفسیری – یکجا – تن درنمی دهد. این ویژگی شاهکارهاست. … … پس آنچه که درمتن این نوشته درباره بوف کور می خوانید نیر یک تفسیراست درمیان چند تفسیر نوشته شده وده ها تفسیر هنوز نوشته نشده ای که بعدها نوشته خواهد شد. پنهان نمیکنم که این تفسیر بازخوانی نسلی است که زخم های انقلاب اسلامی را به چشم دیده است. یعنی اگر انقلاب درنمی گرفت ممکن بود که دریچۀ چنین فهمی از بوف کور برمن گشوده نشود.» ابن تعبیر تازه نویسنده از اندیشه های هدایت، و آن وجه تمایز از روایتِ بوف کور با دیگر روایتگران در دیگرآثارش، خواننده را تکان میدهد. خواه ناخواه با تأمل بیشتر ماجراها را با وسواس دنبال می کند. «یکی گرفتن راوی بوف کور با راوی دیگرداستان های هدایت با او، خطای باصره ای است که به نتایح گمراه کننده ای منجر خواهد شد. منکر آن نیستم که آن نوشته ها از زیردست هدایت بیرون آمده است … … اما این بدان معنی نیست که هرچه از زبان راوی روایتی، یا «شخصیت»های داستان هایش بیرون جهیده است با حرف های او یکی باشد.»
این پیشگفتار با اطلاعات مفید، از نخستین کسانی که دربارۀ هدایت قلم زده اند و دیگرانی که تا نشر این دفتر با آرای گوناگون نقدی به آثارش نوشته اند را معرفی میکند و از آن ها نمونه به دست میدهد. و درپایان می نویسد:
«این نمونه ها را از آن جهت آورده ام تا بگویم هرکتاب و مطلبی که درباره موضوعی نوشته می شود، به کتاب ها و نوشته هایی که بیشتر ازآن کتاب درباره آن موضوع نوشته شده است – چه آنها مستقیما ارجاع داده باشد وچه نداده باشد – وام دارد. این نوشته ها هم ازاین قاعده مستثنی نیست.»
درمقدمه وحضورغیبت: با اشاره به دوران تجدد خواهی، نکته جالبی را یادآور میشود که علل بنیادیِ ناکامی وشکستِ مردم را در تجدد و مشروطه توضیح میدهد:
« تجدد درغرب از درون سنت و با نقد سنت آغاز شد و کم کم به تدریج به نقد همه جانبه آن پرداخت. حال آنکه ما سرنوشت دیگری داشته ایم. تجدد از درون سنت ما آغاز نشد، برما وارد شد. یعنی حاصل تحولات درونی ما نبود. ازاین رو نقدِ آن برسنت ما با سوء تفاهم های بسیاری همراه بود. … … از وقتی آخوند زاده رسالۀ “ایراد” و مهمتر ازآن رساله ی “قرتیکا” را درباره ی نقد نوشت و مبادی و مبانی نظری آن را – براساس فهم زمانه اش – برای مردم ما تعیین کرد و نمونه ای عملی ازنقد به دست داد بیش از یکصد و چهل سال می گذرد اما هنوز ازپس این همه سال، نقد واندیشۀ نقد پذیری و حتی شیوه های اصولی انتقاد، درجامعه ما بنیان استوار که هیچ، بنیان لرزانی هم نیاقته است.»
هدایت وناسیونالیسم
تبلیغاتِ افکار تجدد خواهی با سلطنت رضاشاه درایران شدت پیدا کرد و درفرهنگ جاری مسلط شد و با کندی و کاهلی بین مردم راه افتاد. یادآوری ازتاریخ گذشته ایران با پسوندهایی از قبیل پرافتخار وبا عظمت همراه بود. مجلۀ ایران باستان با مدیریت سیف آزاد، بلندگوی این تبلیغات بود که ایرانی ها را از نژاد آریائی، گل سرسبد بشریت و برترین نژاد انسانی معرفی می کرد. کاراین گزافه گوئیها به جائی رسید که دراثر تبلیغات نژاد پرستیِ آلمان نازی، ملت ایران با آلمانی ها قوم و خویش شدند. چون هردو از یک نژاد بودند. برنامۀ تقویت حس ناسیونالستی از مدارس شروع شده بود. به احتمال زیاد ممنوعیت زبان های اقوام ایرانی – ترکی – کردی – بلوچی وعربی و … درمدارس و دستگاه های دولتی و رسمی شدن زبان فارسی، ناشی ازهمین برنامه بوده است. درچنین فضای تر و تازه ازراه رسیده و مسلط، بادیدن مدارس با معلم های کت و شلواری درسطح ایران جا داشت که هدایت در۱۳۱۰ بنویسد:«ایران رو به تجدد می رود این تجدد درهمۀ طبقات مردم به خوبی مشاهده می شود…» چند سالی طول نمی کشد که شعاع دیدش باز و بازتر میشود. تناقض های کهنه و نو را تمیز می دهد. چرکینی های فرهنگی و اجتماعی را لمس می کند. و به قول نویسنده کتاب: «بوف کور مهم ترین و از لحاظ ساختار، مدرنترین شاهکار داستان نویسی معاصر ایران را خلق کرد.» اما نگرش دوگانه هدایت تداوم پیدا میکند. هدایت به شکوه و عظت ایران گذشته باور داشت.
«بیگانه ستیزی وبه ویژه عرب ستیزی، پرستش نژاد ایرانی و ضدیت با اسلام به عنوان یک دین غیرایرانی، ستایش ایران باستان و عصرساسانی ودین زرتشتی…» و همۀ بدبختی و فلاکت های امروزی را از اثرات هجوم عرب و دین اسلام «و به اعتقاد او خرافه های قوم عرب» می دانست. در«” اصفهان نصف حهان با دیدن مارمولک هایی به این فکر بیفتد که شاید هجوم عرب به ایران به طمع همین سوسمار ها بوده است.» در رهگذر این حوادث، نویسنده از هم اندیشان هدایت نیز یاد میکند و از گزافه گوئیهای میرزآقاخان کرمانی درباره شکوه و عظمت ایران در گذشته که با حملۀ عرب به تباهی کشیده شده؛ همچنین از عارف و عشقی با مستنداتی که دراین باره آورده است.
در مقایسه هدایت با جمال زاده به درستی وهشیاری مینویسد:
«باهمه نو آوری هایی که درآنها [داستان های جمال زاده] دیده می شود و حوزه مهمی از مسائل اجتماعی و سیاسی ایران رو به تجدد را دربرمیگیرد در مجموع داستان هائی است که درحاشیه این “تجدد” شکل گرفته اند. بدین معنی که نقد و گزارشِ او ازاین جامعه رو به تجدد، نقدی ریشه ای و عمق فلسفی نیست، نقدی است که بیشتر درسطح ظاهر پاره ای از تناقضات این جامعه رو به تجدد، درحرکت است. حال آنکه هدایت “تجدد” و سرنوشت این جامعه را درربط با تاریخ “گذشته” و “حال” آن را مورد نقد قرارداده است.»
فصل دو عنوان: در جهان نوشته ها را در پیشانی متن دارد. که نویسنده، آثار هدایت ازداستان های کوتاه و نمایشنامه ها را مورد بحث وتحلیل و نقد قرار داده است.
«داستان ها و نمایشنامه هایی که به وضوح دیدگاه های ناسیونالیستی او را در ساختار خود به نمایش می گذارد» مینویسد:
«هردونمایشنامه “پروین دختر ساسانی” و “مازیار” نمایشنامه هایی هستند که صریحاً علیه اعراب و آئین فرهنگ عربی به نگارش درآمده اند.» و سپس اشاره هایی دارد به متن نمایشنامه ها و شرح مظلومیت قهرمانان که ایرانی هستند و سرکوبگران و وستمگران که عربهای شترچران و چپاولگرهستند. و گفتن دارد که این نوشته های هدایت «براساس آن نوع آگاهی های تاریخی و ناسیونالیستی نوشته شده است که سال های پیش ازاعلان مشروطیت ساخته و پرداخته شده بود.»این جا این پرسش برلبها می نشیند که به احتمال زیاد درهمان سکون و خوابرفتگی دوران قاجار، تنها خمیرمایۀ این روایت ها ذهنبت تاریخی مردم کوچه و بازار بوده که سینه به سینه حوادث آن هجوم ویرانگر را ثبت و ضبط کرده، ازبیم وهراسِ عسس و فقدان زمینه برای آشکارگویی؛ درپردۀ استتار، درته لایۀ دل ها لانه بسته است تا زمان مناسب که لب ها گشوده شده برای درد دل ها و گفتنی های تلخ و یاد آوریِ مطالبات. «از زمان ونداد هرمزد تا زمان مازیار دو سه پشت عوض شده و درنتیجه آمیزش با عرب، خونِ مردم طبرستان فاسد شده بود و کثافت های سامی جای خود را درمیان ایشان باز کرده بود. … پروین دختر ساسانی ادعانامه بلند بالایی است علیه “تازیان بیابان نورد سوسمارخوار” که ایرانی را که رشک بهشت بوده است به “گورستان ترسناک مسلمانان” مبدل کرده اند.» این سخن نویسنده را هم باید جدی گرفت و ازدیدگاه های مختلف درآثار هدایت تأمل کرد. درسنجش “بوف کور” و “سه قطره خون” با “حاجی آقا” و “علویه خانم” و “طلب آمزش میگوید:
«دراینگونه داستان ها پیش فرض ها و محتوای ایدئولوژیگ “واقعیت” و تحول طبیعی و واقعی باز می دارند تا به واقعیت داستانی تبدیل نشوند. … و چون نویسنده سمت و سو دارد واقعیت را یکسویه تفسیر می کند.»
نگاه تند و تیز، و انتقاد آمیز نویسنده، راه و روش درست و منطقیِ “نقد” را برای مخاطبان توضیح میدهد. و هشدار جدیست به اهل قلم و ادب، به ویژه برای برخی از منتقدان عبرت آموز است. نویسنده، درکنار باورهای ناسیونالیستی هدایت، جابجا از “عرب ستیزی و جهود ستیزی و …” درنکوهش و محکومیتِ هدایت گام برداشته، با آوردن متن روایت های داستانی، از زاویه دید او [هدایت] خرافات حاکم بر جامعۀ “مسلمان” شدۀ کشور را نیز یادآور میشود. درداستان «طلب آمرزش» بازیگران اصلی، سه قاتل هستند و برای زیارت عازم کربلا شده اند و میخواهند مجاور شوند آمده است:
«خانم گلین، عزیرآقا و مشدی رمضان هرسه آدم کشته اند. عزیزآقا که ماجرای او حادثۀ اصلی داستان است و برای توبه به زیارت و مجاورشدن آمده درصحن حرم می زند زیرگریه وفریاد توبه او به آسمان بلند می شود.»
بالاخره آنها یکی یکی در جمع خود به آدم کشی هایشان اعتراف می کنند. در “علویه خانم” نیزهمۀ زوار:
« برای صیغه رفتن ودختر به صیغه دادن … و مسلمین قد و نیم قدی هستند که همه فاسد و فاسق وفاجر. … نفرت هدایت از اسلام به نقرت از آنها تبدیل می شود.».
نویسنده اضافه مبکند: هدایت تاسال های پایانی زندگی اش – براساس آنچه که از او در دست است، ضدیت باعرب و این شیفتگی به ایران باستانی و فرهنگ تمدن عصرساسانی را از دست ننهاد روایتی است که او درتوپ مرواری، از اعتقادات ناسیونالیستی پیشین اش دست کشیده … … سرآغاز و سرانجام ممالک محروسه ” ایران را در دو کلمه، به زبان طنز و به شیوۀ راویان، در روایتی جعلی از قول نخستین امام شیعیان، چنین خلاصه می شود:
«همه تحقیق چنین است و جزاین نیست که امروز سرآغاز وسرانجام ممالک محروسه را به دوکلمه اختصار کنم: بدانید وآگاه باشید که تاریخ ممالک محروسه از پیشدادیان شروع میشود و به پس دادیان خاتمه می پذیرد.»
شکافتن بوف کور و خوانش مدون آن؛ “دربرزخ بوف کور”، در”فشردۀ روایت” و در “روایت دوم” با شرحه شرحه کردن اجزای داستانی، نمایشی از تراژدی بزرگ “بوف کور” است که نویسنده به هوشمندی درپس شصت سال پس از مرگ آفریننده اش روی صحنه آورده است. در روایت اول :
« آنچه که درذهن راوی می گذرد: ارتکه تکه کردن دختر اثبری تا دفن او در حوالی شاه عبدالعظیم و پیداشدن گلدان راغه، همه و همه مربوط است به یک تخیّل به تصوّرآمده درباره ایران باستان».
در«فشردۀ روایت» «پس ازآنکه پیاله ای ازشراب زهرناک را دردهان دختر اثیری فرومی ریزد و پس از اطمینان ازمرگش با مردۀ او همخوابی میکند. میخواهد از چشم های ” مورب دختر ترکمنی” تصویری بکشد که چشم هایی که برای همیشه به هم بسته بود … تا آن که یک لحظه مرده چشم باز می کند و همین لحظه کافی بود که او حالت چشم ها را بگیرد و به روی کاغذ بیاورد. … بعد باکارد دسته استخوانی جسم دختراثیری را تکه تکه می کند و تکه ها رادر چمدانی می نهد تا درجای خلوتی دفن کند. … سنگین بود. درهوای مه آلود در جستجوی یافتن کسی بود که درحمل ودفن چمدان کمکش کند. دربیرون پیرمردی را می بیند (همان خنزرپنزری را که ازلای “دندان زرد کرم خورده [او] آیه های عربی بیرون می آید.) خنده خشک وزننده ای کرد و گفت اگر حمال میخواستی من خودم حاضرم.« با کمک او چمدان را بالای کالسکه نعش کشی میبرد وروی تابوت دراز میکشد « ففط سنگینی چمدان را روی قفسۀ سینه ام حس می کردم.» بعداز چال کردن چمدان می خواهد دستمزد گورکن را بپردازد اما او نمیگیرد و میگوید « من خونتو بلدم هان – وانگهی عوض مزدم من یه کوزه پیدا کردم یه گلدون راغه. مال شهر قدیم ری هان»
در روایت دوم همان ها تکرار میشود و این بار روایتگر در زمان حال سخن میگوید، درحالی که آثارِ فلاکت های تحمیلی در هیبت قانون و سنت و شیوه های جا افتادۀ زندگیِ روزانۀ مردم حاکم است؛ جاری و عادی، بیان میکند.
«بدین ترتیب دربیرون اتاق. شهر ری، عروس شهرهای جهان به گورستانی می ماند که در تصرف قصابی است که «بسم الله می گوید» و آستین ها را بالا می زند … درتصرف پیرمرد خنزرپنزری قرآن خوانی ست که شبهای جمعه با دندان های زرد افتاده اش قرآن خوانی می کند.» در اندیشۀ هدایت، گلدان، زن اثیری [زن خود راوی]، راغه، چمدان، ری، شاه عبدالعظیم، پیر مرد خنزرپنزری و کالسکه نعش کش همه میراث آن هجوم است که مانند زائیدۀ چرکین در بدنۀ این آب وخاک واندام زیندگانش نشسته وممزوج شده است. «شکل پیرمرد قاری، شکل قصاب، شکل زنم، همه اینها را درخودم دیدم.» ص ۱۱۹ . تعبیری هنرمندانه با بیانی پاکیزه و عریان از نفوذ عادت ها. و تجلیگاهِ مستند و روائی این امتزاج شوم شاهکار کم نظیر «بوف کور» است که سنگینی دردهای هدایت را روایت میکند.
پیوست ها ونتیجه و یادآوری، نیز مانند دو فصل، نشانگر تسلط نویسنده به آثارهدایت است. تحلیل های پر مغزش نشانه های این آشنائی و مسلط بودن را به مخاطبین یادآور میشود. و همچنین دقت و کوشش و نگاهِ نقادانه اش به آثارهدایت را که قابل حرمت است.
نویسنده با این جملۀ پایانی دفتر هدایت، بوف کور و ناسیونالیسم را می بندد:
«تأثیرپذیری مستقیم هدایت از منابع غربی، یک روی سکه ی واقعیت این تأثیرپذیزی ها است. روی دیگر این سکه، به همان تاریخ و فرهنگی مربوط می شود که من ازآن به فرهنگ و تاریخ عصر تجدد درایران یاد کرده ام و می کنم.»
من نیز بررسی این اثر پرمایه را همینجا می بندم با تآکید براین نکته که این کتاب منبع گرانبهائی ست برای پژوهشگرانِ آثارهدایت، که نویسنده به غنای فرهنگی تبعیدیان افزوده است.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد