logo





کم و کیف خمینی در گمانه زنی های قائد

دوشنبه ۵ تير ۱۳۹۱ - ۲۵ ژوين ۲۰۱۲

مهدی استعدادی شاد

mehdi-estedadi-shad.jpg
رسانه های صدا و سیمای کشور سالها ست که از هفتۀ دوم خرداد ماه چرخاندن گردونۀ ثنا گویی و ستایش از نخستین پیشوای جمهوری اسلامی را شدت میبخشند. مبادا غفلت و تزلزلی در روند بت سازی رسمی از آیت الله خمینی و جانشینش پدید آید و کسی سالگشت مرگ وی را فراموش کند.

مطبوعات و روزنامه نگاران هم اگر بخواهند بهر قیمتی حیات خود را تضمین کنند بایستی در بساط عزاداری و هیجان آفرینی حاکمیت حاضر باشند. البته کسی را با ماموران و توجیه معذوری شان کاری نیست که در تبلیغات و شستشوی مغزی میدانداری میکنند. اما از کنار مطلب محمد قائد، که سابقۀ سردبیری نشریات مستقل را داشته، بی اعتنا نمیتوان گذشت که این روزها به ارزیابی کارنامۀ آیت الله خمینی در سالگرد مرگش نشسته است.

پیشاپیش نمیشود به کار قائد سوءظنی داشت. وی که بخاطر سنجشگری، قدرت قلم و نکته بینیهایش تاکنون مورد توجه فرهنگیان و ناظران افکارعمومی بوده است. بنابراین او را نمیتوان بصورت قضا و قدری همنوای بلندگوهای رسمی خواند. آنهم به دلیل سابقۀ نقادی که داشته است.

اکنون با چنین ذهنیتی سراغ مطلب قائد برویم که از نُه بخش تشکیل شده و زیر عنوان "ظهور، صعود و معضلات جانکاه" در اینترنت انتشار یافته است. برخی از نویسندگان مهاجر همین مطلب قائد را حتا در شمار مطالب دندانگیر در سایت شخصی خود آورده اند.

مطلب نامبرده با ظهور خمینی در سال 57 شروع میشود که گویا از غیبتی بیرون آمده است. قائد در رابطه با امر ظهور به نوشته هایی اشاره میکند که در آن ولولۀ جابه جایی قدرتمداران نگاشته شده اند. اما به تاثیر پذیری نویسندگانشان از تبلیغات جاری در فضا ارجاع نمیدهد که میتوانستند در اصطلاح امروزی جوّ گیر شده باشند.

به جز گرفتاری مفاهیم دوقلو و در عین حال متضادی چون غیبت و ظهور که کاربردشان بحث را اسیر واژگان مذهبی میکند، واژگانی که با سحر و افسون سروکار دارد و با واقعیت ملموس مرتبط نیست، سخن قائد به گره کوری میرسد. چون که در روایت از ظهور، مبدا غیبت را معین نمیکند. در واقع وی نمیتوانسته غیبت آیت الله خمینی را تعیین کند. چون غایب که هیچ، آیت الله خمینی به معنای دقیق کلمه حتا تبعیدی هم نبوده است تا از زادگاهی به غربت غریبی رفته باشد.

رفتن آقای خمینی از ایران را نبایستی قیاس با تبعید یا حتا مهاجرت این سالهای ایرانیان کرد که به گوشه و کنار جهان پهناور رفته اند. وی از حوزۀ علمیه قم به حوزۀ علمیه نجف رفته و تغییراساسی در فضای مانوس خود نداشته است. تازه در اینجا دستش برای ایجاد گرایش و فراکسیون خود در میان طلاب بازتر بوده است. بگذریم که روحانیونی از شمار آقای خمینی در گتو و فضاهای بسته خود روزگار میگذرانند و کاری به گردش در جاهای دلباز و پرسه در پاساژ و بلوارهای شهر ندارند.

با این توصیفات در سال 57 غیبت و ظهوری در کار نبوده است که غولی از چراغ جادو بیرون زده باشد. شخصی با گرایش شدید به سیاست ورزی و میل کسب قدرت، که اتفاقی لباس روحانی بر تن داشته، از آغاز دهۀ چهل خورشیدی در ایران و بر زمینه ای مساعد برای رسیدن به اهداف خود استارت زده است. سپس تا توانسته با پراگماتیسمی زیرکانه رویدادها و امکانات را به نفع خود استفاده کرده است.

در شرح حال آیت الله خمینی، که خود را از جوانی در جنگ بر سر منافع خود و حفظ ملک و املاک خانوادگی دیده، هیچ نکته اسرار آمیزی غیر از اراده ای مصرانه در تحقق بخشیدن به خود همچون نهاد و پیکره فراگیر سیاسی نبوده است. البته پراگماتیسم زیرکانه اش جنبۀ فریفتن مردمان را هم در برداشته که، با مدعای نماینده خدا بودن، حکمرانی خود را بنام خلافت الاهی به مریدان حُقنه و به افکار عمومی عرضه کرده است.

تا اینجا با ایدۀ قائد از امر ظهور روبرو شدیم که مثل سایر ایده هایش در مقاله یادشده همراه با گمانه زنی است. گُمانه زنیهایی چند که چون ذهنی هستند راهی برای فهم درستی یا یافتن مصداق عینی شان نمییابیم.

مثلا وقتی قائد در آغاز مطلب خود به تفسیر روایت صناعی در مورد ظهور خمینی مینشیند این نکته را ابراز میدارد که روحانیت در زمان آیت الله بروجردی "به سیمای قابل احترام نیاز داشت".

منتها برخلاف درک و دریافت قائد از مطلب و زمانه مربوطه اش که آقای خمینی را آن "سیمای قابل احترام" دیده، پرسیدنی است که مگر خود آیت الله بروجردی تیپ قابل احترامی نبوده است تا نیاز آنروزگار نهاد روحانیت را برآورد.

زاویه یافتن تدریجی ما با ارزیابی قائد از آیت الله خمینی البته فقط به روش گمانه زنی وی خلاصه نمیشود. چرا که جُستار نویس خوش قلم دیروزی ناگهان تن به استفاده از واژگان رسمی و پروپاگاندای رژیم میدهد و چندین بار صفت حکومتی "امام راحل" را در مورد آقای خمینی بکار میبندد.

بدین ایراد همزبان شدن مقاله نویس مستقل با مصوبه های حکومتی، البته باید عادت طعنه زنی قائد و لُغزخوانیش برای ایران دوستان را هم افزود. عادتی که بیش از هر جایی در اسم رمز گذاشتن برای ایران (همچون نیرنگستان آریایی – اسلامی) توسط وی آشکار میشود.

قائد مدعی میشود، برغم نوشته های بسیاری که در مورد آیت الله خمینی وجود دارد، سه نکته همواره دیده نشده است.

اما جالب اینکه اولین نکته در تشخیص وی چیزی نیست جز همان عادت لُغزخوانی که گفتیم برای گرایش ایران دوستی چاق میشود. قائد در این رابطه برداشت شخصی خود را ملاک تشخیص عمومی دانسته است. وی چهرۀ آقای خمینی را بیشتر شبیه "نیمرخهای حجاری شدۀ ایرانیان باستان" میبیند تا صورت سران رژیم سابق را.

البته دو نکته بعدی، که قائد تصمیم میگیرد درباره شان روشنگری کند، به اندازه نکته بالایی ریشخند دیگران را در خود ندارند. اما گفتن از این نکته ها نیز، برغم جدی بودن، خالی از ایراد و کمبود نیست. مطلب آن دبیر مطبوعات مستقل اشکالات دیگری را در خود دارد که گفتیم در صدرشان گمانه زنی است. بطوری که پرسش زیر ایجاد میشود که نکند فقط با حدسیات و اسپکولاسیون روبرئیم؟

بگذریم که در جاهایی از این گمانه زنیها، نویسنده تلویحا در لطف و مهرورزی به "امام راحل" را نیز میگشاید. چنان که پس از یادآوری قدرت گیری آیت الله خمینی در سن هفتاد و چند سالگی، سنی که بزعم قائد و در قیاس با جوامع دیگر سن بازنشستگی از منصب و مقام است، مقاله این تائیدیه را صادر میکند که حضرت آیت الله " بیشتر از پیروانش آموخت و تغییر کرد".

گوئیا در رابطه مرید و مرادی، که نظام خودکامه را قدرت و قوام میبخشد، پیروان اصلا امکان تغییر و آموختن را دارند. البته قائد اظهار نظرهای خود را وحی منزل ندانسته و نگفته که حکم قطعی صادر کرده است. از این فراتر در رابطه با مقاله بلند خود معترف شده که "تاریخ ایران انتهای قرن بیستم نوشته نشده و آنچه میخوانید تنها مقداری مشاهده و تامل و خیال است و نه بیشتر".

البته این اعتراف به کمبود، بنوعی انگیزه نگارش مطلب را نیز میسازد تا سهمی در نوشتن تاریخ ایران در پایانه قرن بیستم را بعهده گیرد. منتها گاهی برخی اظهارات وی این پرسش را پیش میآورد که گفته به قلمرو تامل تعلق دارد یا به قلمرو خیال. این نکته از جمله در بخشی که به مسئله صعود آیت الله خمینی بر مسند قدرت میپردازد، بیشتر پیش میآید.

این را که در نظامی بی قانون و بیش از هر چیزی وابسته به حال و هوای رهبر اصلا صعود چه منفعتی برای مردمان دارد، پرسشی بی پاسخ میماند.

قائد از همان دست گمانه زنیهای خود برای نظریه پردازی سود میبرد و در جملاتی که صراحت و ارتباطشان با وقایع زیاد روشن نیست، از جمله مدعی میشود که "همه پرسی" به معنای به سازش نرسیدن نیروهای سیاسی بوده و سپس رهنمود میدهد که" چارۀ کار ائتلاف است اما با طرز فکر و عادات این مردم، محال خواهد بود".

به جز تاکید وی برمفهوم "محال" که ادامه هر بحثی را منتفی میکند، از رهنمود خود این نتیجه را میگیرد که" در ایران هیچ جناحی نمیتواند به 51 درصد آرای عمومی برسد".

در کنار این خیال ورزیها در عرصه افکار عمومی و پیامدش در سیاست، در بخش "صعود"، قائد به تاملاتی در مورد پیاده شدن طرح خیالی آقای خمینی میرسد. طرحی که در برخورد با واقعیِِِّت وادار به تغییر راه و رسمی شده است که دهه ها آنرا همچون پرنسیب و الفبای رفتار خود تبلیغ کرده است. در این رابطه قائد با اشاره به برخی از برخوردها این تشخیص را میدهد که " دولت نمیتواند عین دیانت باشد و عبادت هم محدوده ای دارد که بانک و کارخانه را در بر نمیگیرد".

بدین ترتیب سخنی که از زبان شیخ حسن مدرس مطرح شده و از جانب خمینی تکرار گشته، یعنی دیانت ما عین سیاست ماست، در برخورد با واقعیت مجبور به عقب نشینی میشود و بی اعتباری خود را در واقعییت آشکار میسازد.

منتها این تشخیص "صعود" کار سختی نبوده است. چون آیت الله خمینی بصراحت اعلام کرده بود که برای تداوم حکومت میتوان مبانی اسلام را هم زیر پا گذاشت. البته بازبینی یا ریویزیون از سوی کسانی مورد نکوهش قرار میگیرد که نگاه راست کیشانه یا پیوریتن به سیاست دارند. سیاستی که در واقع بینانه ترین تعاریف، خود را هنر استفاده از امکانات میداند.

باری. در بخش پرداختن به صعود آقای خمینی بر اریکۀ قدرت، قائد حتا وارد بحثهای دین شناسانه شده که در آنها بزمانی اصل خاتمیت مطرح بوده است. ولی پیشکسوتان دیندار در زمانی دیگر با اصلهایی نظیر امامت و مهدویت بن بستهای اصل پیشینی را دور زده و سعی در گشودن راه نفوذ خود کرده اند.

اشکال دخالت قائد در چنین بحثهایی اینست که نه فقط موضوع سخن در حیطه دلبستگیهای فرد سکولار نیست بلکه از آن فراتر به جانبداری از این تفسیر و عمل در مقابل تفسیر و عمل دسته دیگری از روحانیت منجر میشود. کاری که وی تلویحا در دفاع از پراگماتیسم آقای خمینی صورت میدهد. وقتی رهبر "جیم الف" در سنگربندی علیه سنتگرایان حوزه قرار میگیرد و بنفع تداوم کار دولت سخن میگوید.

در این رابطه قائد چنین با قلم خیالپردازانه خود به جای آیت الله خمینی اندیشیده و چنین پاسخی را سرهم بندی کرده است:" حرفش به مدعیان فقاهت این بود: شما که یک عمر تقیه کرده اید و با قدرت مسلط کنار آمده اید حالا چرا ناگهان روی دست طراح و معمار و مجری این سیستم اسلامی بلند میشوید؟"

قائد اما فقط بجای آیت الله خمینی فکر نکرده تا از این راه پاسخ و توجیهی بزعم خود تراشیده باشد. وی در نزدیک شدن به پرسوناژ روایت تخیلی خود از "ظهور، صعود و ..."، فاصله لازم با موضوع را از کف داده است. بدین خاطر است که جمله های زیر را نوشته است:"خوب که نگاه کنیم، بیش از آنچه از فردی در نهمین دهۀ زندگی انتظار میرود در برابر "مسائل مستحدثه" انعطاف نشان داد. و کمتر از آنچه در تصویر سیاسی اش گنجانده شد شخصا به دستکاری در بافت اجتماعی و تغییر رفتار همگانی اقدام کرد".

قائد اما از نوع دستکاری نمیگوید و از پیامدهایش. در اینجا نه رهنمود رهبر در ترغیب مردم به جاسوسی علیه یکدیگر بازگو میشود و نه بی اخلاق شدن خیل پس نمازانی که رفتار پیشنمازان را هروزه میبینند و دیگر هیچ هنجاری را رعایت نمیکنند. بر چنین روالی است که قائد مقاله خود را به پایان میبرد. پایانی که نیاز آنچنانی به شرح نمیبرد. زیرا خود ذات نادرست خویش را افشاء میکند:

" آیت الله فقید به پیروانش کمک کرد به واقعیتی این جهانی برسند و چهره ای اندکی واقعی تر از خویش در آینه ببینند. با توجه به این گام عظیم در توهم زدایی، شایسته لقب قدیس است".

بواقع جالب است که آیت الله خمینی بخاطر توهم زدایی از سوی قائد به لقب قدیس مفتخر میشود. در حالی که نظام خلیفگانی که وی در پایانه قرن بیستم در ایران برپا کرد یکه و تنها بواسطه احیاء افسون زیر بود. این که فرد منتخبی میتواند به نمایندگی خلافت الاهی را بر زمین ایجاد کند. بنابراین از آن پس هر نامردمی که توسط نظام یادشده اجرا شد دودش به چشم دین و ایمان رفته و خیانت به خدای پندار ما بوده است.

البته نرسیدن به نتایج درست در ارزیابی از کارنامه آیت الله خمینی فقط به لقب قدیس بخشیدن از سوی قائد خلاصه نمیشود. وی حتا ستیزه جوییهای آیت الله خمینی را آنطور که باید و لازم است، عیار سنجی نمیکند. نمونه اهمال کاری قائد در این رابطه وقتی است که از تهدید دیگران به تعرض فیزیکی یاد میکند و نقل قول زیر از آقای خمینی را بدون توضیحی به حال خود رها میکند.

وقتی او در اثر "ولایت فقیه" خود جوانها را به برداشتن عمامه علمایی فرامیخواند که به سلیقه وی نمیخورند و "مفسده در جامعۀ مسلمین ایجاد میکنند". در ادامه همین جمله ها آیت الله خمینی نوشته است:" من نمیدانم جوانهای ما در ایران مُرده اند؟ کجا هستند؟ ما که بودیم این طور نبود. چرا عمامه های اینها را بر نمی دارند؟ من نمیگویم بکشند. اینها قابل کشتن نیستند... لازم نیست آنها را خیلی کتک بزنند. لیکن عمامه هایشان را بردارند نگذارند معمم ظاهر شوند...".

به واقع یکی از موضوعهایی که در آینده بایستی مورد مطالعۀ میدانی روانشناسی شخصیتی قرار گیرد، رابطه ایی است که آیت الله خمینی در پروژۀ بقدرت رسیدن خود با جوانان برقرار کرده و به آنها رهنمودهایی در جهت منافع خود داده است. شاید هم به پیرانه سری همواره حسرت جوانی از دست رفته را خورده است. جوانی که به گفته خویش در جنگ و نبرد با دشمن سپری گشته است.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد