دانی که کنون ، دلم چه می خواهد
هرجا که نظر کنم ، ترا یابد
خواهم که دو باره نزد من آیی
خورشید_ رخ ات ، به روی من تابد
خواهم بروم ، درون _ آن کو چه
کز هر قد م _ تو ، خا طر ه دارد
یا سر به کشم ، به بام_ آن خا نه
کز عشق _ من و تو ، پنجره دارد
خواهم بروم ، کنار _ آن بید ی
آنجا که به زیر _ سایه اش خفتیم
بو سه بزنم ، به ر یشه و سا قه
جایی که ز عشق ، ما سخن گفتیم
خواهم بروم ، به روی آ ن شن ها
در ساحل و در کرا نه ی د ر یا
آنجا که به عشق ، شستشو دادیم
هر پا ره ی جان و پیکر خود را
خواهم بروم ، میان _ آن شهری
جا یی که لهیب _ عا طفه بر پا ست
آنجا که من و تو ، دل به هم دادیم
هرکنج و گذر، نشان ز عشق_ ماست
خواهم بروم ، به سر ز مین _ نور
خورشید_ رخ ات ، به روی من تابد
دانی که کنون ، دلم چه می خواهد
هر جا که نظر کنم ، ترا یابد ...
بر گرفته از گلچینی از سروده ها
http://saadatnoury.blogspot.ca/
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد