logo





رستم و اسفندیار

دوشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۱ - ۱۸ ژوين ۲۰۱۲

رضا اغنمی

نگاهی نو به داستان رستم و اسفندیار
ابراهیم خرم آبادی.
چاپ اول بهار۱۳۸۱
ناشر: نفش کلک . تهران

این دفتر ازسوی دوست عزیز و نادیدده ام آقای کرم، درآوریل ۲۰۰۷ وسیلۀ انتشارات «فروغ» از کلن به دستم رسید. با تورقی گذرا برای مطالعه بین کتابها رفت که متأسفانه فراموش کردم. در خانه تکانی چندی پیش چشمم وقتی به این دفتر افتاد با احساس شرمندگی، این بار کتاب را دم دست گذاشتم تا پیش چشمم باشد. حالا چه می توان کرد با ابن غفلت! آن هم پس از چهارسال و خرده ای جزعذرخواهی از آقایان خرم آبادی و کرم؛ و دل بستن به امید کریمانه؛ که این مسامحه را نادیده بگیرند.

این دفتر ۱۲۶ برگی، همان گونه که درپیشانی دفتر نشسته، «نگاهی نو به داستان رستم و اسقندیار» است. پژوهشگر با مطالعه متون و آثارو آرای دیگران – چه مخالف و چه موافق – را رودرروی هم قرار داده وبا نقل روایت هریک، اصل داستان را درمنظر دید مخاطبین قرار داده است. این نظر خرم آبادی را باید ستود که دست به تلاشی برده و روایت های هر یک از اصحاب بحث وجدل را دریک دفتر آورده، برای کشف واقعیت. با اینکه میداند سخن سرای بی نظیر درسراسر تاریخ ایران، هرآنچه که در “شاهنامه” آورده «حماسه» است و روایتگر اسطوره های این سرزمین کهن. که سینه به سینه از اجداد و نیاکان از گدشته های دورو دراز و کهن، به ارث رسیده و درود فراوان به روح آن بزرگوار روستازادۀ خراسانی که آن همه قصه را جمع آوری کرده و گنجیۀ بی نظیری ازاسطوره ها را درقالب سروده ها به یادگار گذاشته است.

«بنابه روایت شاهنامه، اسفندیار پس از کشتن ارجاسب و نجات خواهرانش ازبند تورانیان خواستار عملی شدن وعدۀ پدرش گشتاسپ و سپردن تاج و تخت شاهی به وی شد. … … گشتاسپ از تقاضای فرزند آگاه می شود و قبل از هرکاری جاماسب را که مردی دانا وبزرگترین ستاره شناس عصر است برای مشورت فرا می خواند. جاماسب پس از تأمل درمی یابد که اسفندیار بسیار زنده نخواهد ماند و به دست رستم زابلی کشته خواهدشد. گشتاسب از جاماسب می پرسد که اگر اسقندیار با رستم مواجه نشود و به هیچوجه خاک زابلستان را هم به چشم نبیند آیا زنده خواهد ماند؟ جاماسب درجواب از ناگزیری سرنوشت اسفندیار خبر می دهد و چاره اندیشی گشتاسپ را دریاری فرزند را بیهوده می خواند.» این جاست که داستان قضا و قدر و رقم خوردن سرنوشت انسان به دست گرداننده و گردانندگان ناشناخته ماندۀ ازل و ابد هستی مطرح میشود. وتزلزل در دردل گشتاسپ، پدر اسفندیار راه پیدا میکند.

«رستم و اسفندیار باهم مواجه می شوند و دعوت ملتمسانۀ رستم به صلح و دوستی و سرباززدن از جنگ وخونریزی در اسفندیار کارگر نمی افتد. رستم به ناگزیر تن به جنگ می دهد. در مبارزۀ اول رستم مغلوب می گردد ودرحالی که به شدت مجروح شده است برای رهایی ازچنگ اسفندیار دست به حیله می زند وازوی می خواهد تا به او مهلت دهد تا شب را به خانه برود و فردا خود را تسلیم کند.»

رستم به خانه میرود«زال سیمرغ را احضار میکند» و با کمک او به رستم یاد میدهد که با تیری درجای مخصوصی از تن اسفندیار بنشاند و او را ازبین ببرد. وهمین کاررا میکند و رستم … «تیرمخصوص را به چشم اسفندیار که تنها نقطۀ آسیب پذیر اوست پرتاب می کند و اسفندیار قهرمان نیرومند آئین زرتشت بر زمین می افتد.»

نویسنده درنقل و قول روایت ها با دقت پیش میرود. بدون تعصب هرآنچه را که دیگران گفته و نوشته اند را روی دایره میریزد. ازقول فردوسی سخنان گشتاسپ وکتایون پدرو مادر وبهمن فرزند اسفندیار، که همگی در تمجید رستم سخن گفته اند را میآورد. حتا در کنار این تمجید وتعریف ها اشاره به شکست رستم از اسفندیار نیز روایت می شود. «رستم جهان پهلوان گریخته و به سمت کوه پا به فرار میگذارد و قامت استوار و برومندش سست و لرزان می شود … اسفندیار به رستم پوزخند زده او را مسخره می کند.» فردوسی که این ها را سروده و نقل کرده با این حال دوست ندارد که پهلوان ایران زمین چنین خوار و خفیف شود. درماندگی و پریشانی رستم را پژوهشگر امانتدار اینگونه به عریانی شرح میدهد.

« فرو ریختن عظمت رستم به هیچ وجه خوشایند فردوسی نیست. رستم برای فردوسی نمونۀ انسان کامل است و براین عقیده است که خداوند هرگز هیچ بنده ای چون رستم نیافریده. …» بعد از آوردن سروده های فردوسی، رستم که شکست خودرا پذیرفته و درحال فرار دنبال بهانه ایست که خود را نجات بدهد. و «اسفندیار پبروزمندانه بک شب به رستم زینهار می دهد. … رستم توان مقابلۀ مجدد را نیز درخود نمی بیند و تنها چاره ای که به ذهنش میرسد فرارکردن وپنهان شدن است. …» اما رقم زن تقدیر و آفریننده داستان تصمیم براین گرفته که رستم پهلوان از این معرکه سربلند و پیروز برون آید.

«چون بنا براصل داستان باید حتما اسفندیار به دست رستم کشته شود. … اگر زال به فکر یاری گرفتن از سیمرغ نمی افتاد کار رستم تمام شده بود.»

این واقعیت را نیز باید گفت که «تقدیر» در سراسر داستان های فردوسی سایه انداخته است. گوئی که سخنسرای بزرگ، خود بعنوان منادی و پیامبر تقدیر، آفرینش شاهنامه را پی ربخته است.

«آقای قدمعلی سرامی تقدیررا اصلی ترین درونمایۀ شاهنامه دانسته و ۷۴ مورد را بیان می کند که درآنها تقدیر نقش اصلی را بازی می کند ونمونه های زیادی از پیش بینی های اخترشناسان را ذکر می کند که همۀ آنها بدون هیچ کم و کاستی عملی می شوند.»

تلاش وفادارانه نویسنده برای دسترسی به واقعیتِ ماجرائی که میداند حماسه است وآفریدۀ خیال. اثبات و نفی اش هم مسئله ای را حل نمیکند، جز اینکه اعتماد وباور به میزانِ تمیز پژوهشگررا نشان بدهد، چیز دیگری نیست. همین انگیزۀ پاک و سالم نویسنده کافی ست که کارش ستودنی باشد و خواندنی. به ویژه سبک و سیاق پژوهشش هم متواضعانه است و هم، همخوان با موازین درستِ علمی.

خرم آبادی، تنها و یکجانبه به قاضی نرفته، مانند برخی از مدعیان پژوهش؛ “قلم” را به خودخواهی های عوام پسندانه نیالوده و درمقام مرشدِ حکمت و تاربخ حکم صادر نکرده است.


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:


رضا
2012-06-20 05:35:23
نگاه شاهرخ مسکوب هم در مقدمه ای بر رستم و اسفندیار را هم داریم جالب و خواندنی نه از نگاه تقدیر گراای رفتار اسفندیار رو به روی رفتار گیخسرو است او هنگامی که زمین را پر از داد می کند و هدفی دیگر در فراروی ندارد در تاریکی و درمیان برف و باران ناپدید می شود و اسفندیار این گونه نبود او پس از گشترش داد و آیین دین بهی که گرگ و میش از یک جوی آب می خورند دیگر هدفی درپیش ندارد این بی هدفی اورا از راه بدر می برد و بازش نمی دارند پس در پی به دست گرفتن تاج و تخت به راه دیگر می افتد ،مادر فرزند و طبیعت بر راهش می ایستند و او دراهی که بنا به گفته سقراط " شجاعت هر چه بیشتر تباهی افزون تر خود را به نابودی می کشاند فردوسی نیروی بی هدف را ویران گر می داند

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد