logo





مدیریت علمی، رهبری شایسته سالارانه،
رهبری کاریزماتیک؛ و مرد بیمار خاورمیانه

چهار شنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۱ - ۱۳ ژوين ۲۰۱۲

بهرام خراسانی

برآمدن "رهبران" و رویکرد رهبر خواهی، ریشه در ویژگیهای پیشا مدرن هر جامعه دارد. ویژگی ملتی که "به قهرمان نیاز دارد". قهرمانی که بتواند به جای همه بیندیشد و زحمت اندیشیدن را از دوش دیگران بردارد، به جای آنها تصمیم بگیرد، و به جای آنها بجنگد، گیرم با دست، زندگی، و هزینه خود مردم. اما من می پندارم که باتوجه به ساختار طبقاتی و جمعیتی کنونی کشور؛ این رویکرد در جامعه ی ایران، فراگیر، همگانی، و چیره نیست؛ مگر به گاه درماندگی آشکار و ژرف.
1) وجود "سازمانهای اجتماعی" کارآمد؛ در هر سطح، لایه، و بخشی از جامعه ی مدرن؛ شرط نخستین دستیابی به هدف در آن بخش از جامعه است. خواه این لایه یا بخش دولت رسمی باشد، یا حزب و جبهه سیاسی همسو یا ناهمسو با حاکمیت؛ یک نهاد صنفی، علمی و ادبی؛ و یا یک بنگاه کار و پیشه. با افزایش گستره ی کارکرد هر سازمان، طرح ریزی و مدیریت آن نیز پیچیده تر و دشوارتر می شود. این موضوع به ویژه در سازمانها و نهادهای سیاسی و اجتماعی ناهمسو با حکومتهای رسمی؛ و یا اپوزیسیون آنها؛ بامعناتر می شود. معمولاً؛ حکومتهای خودکامه؛ تمایلی به ایجاد سازمانها و نهادهای سیاسی غیر حکومتی یا اپوزیسیون ندارند. اما گرچه نبود چنین سازمانهایی می تواند برای مدتی از درد سرهای حکومت بکاهد، اما همهنگام، هم امکان سازش و تفاهم بین حکومت و مردم را از میان می برد، و هم بر امکان فروپاشی سازمان نایافته نظام سیاسی چیره، می افزاید. سرانجام نیز، هم چنین سازمانهایی ایجاد می شوند، و هم حکومت، واژگون میشود. با هزینه، و درد و رنج اجتماعی بیشتر. یعنی حکومت؛ و مردم؛ هم چوب را می خورند، هم پیاز را.

متناسب با شرایط زمانی و مکانی؛ سازمانها شکلهای گوناگونی به خود خواهند گرفت. اما در هر جامعه ی مدرن، بی آنکه سازمان مناسب و کارآمدی وجود داشته باشد و یا ایجاد گردد؛ دسترسی به هر هدفی، ناشدنی است. به هر سازمان، از دو سو میتوان نگاه کرد. یکی شرایط اجتماعی و بدنه ی اجتماعی سازمان، و دیگری لایه ی مدیریتی و رهبری آن. بسته به شرایط اجتماعی و چیستی و مأموریت هر سازمان؛ درون مایه، کیفیت، چگونگی پیوند میان این دو سو یا بخش، و نسبت شمار افراد آنها، دگرگونه خواهد بود. اما در همه حال، چنین سازمانی بایسته، و گریز ناپذیر است. ماندگاری نسبی هر حکومت سیاسی یا بنگاه اقتصادی نیز، در گرو بودن سازمانهای موردنیاز، و ماندگاری سازگاری درونی آنها است. همانگونه که پیروزی یک حزب و یا توده مردم در اصلاح، و یا دگرگونی و واژگون سازی حکومت موجود نیز، در گرو وجود حزب و سازمانهای سیاسی کارآمد است. حتی چانه زنی با حکومت موجود و تلاش برای بهبود آن، بی آنکه چنین سازمانهایی در جامعه وجود داشته باشند، شدنی نیست. سازمانها، برپایه نیازها، انگیزه ها، منافع گروههای اجتماعی و برخورداری از نیروهای حرفه ای ویژه پدید می آیند، رشد می یابند، و به گاه ناپدید شدن هریک از این عوامل؛ کارکرد خود را از دست میدهند.

امروزه؛ سستی و نبود سازماندهی و رهبری در میان اپوزیسیون و کنشگران سیاسی ایران، برکسی پوشیده نیست. راستی اینست که این سستی و نارسایی و دست نیافتن اپوزیسیون به یک سازمان سیاسی یکپارچه، دلایل پرشماری دارد که همه ی آن را در این نوشتار نمیتوان بررسی کرد. اما هرچه هست، مشکل سازمانی امروزین اپوزیسیون ایران، در نبود پشت جبهه و یا بخش اجرایی سازمان و سازماندهی نیست. روشهای نادرست مدیریت ارشد کشور، زمینه را برای پدید آمدن ناخرسندی گسترده و فزاینده بخش های زیادی از مردم، و آمادگی آنها برای پشتیبانی از یک سازمان شناخته شده و کارآمد اپوزیسیون، فراهم ساخته است. رویدادهای پس از خرداد ماه سال 88 نیز نشان داد که بیشینه ی مردم، آماده پرداخت هزینه های لازم برای اصلاح یا واژگونی این حکومت درصورت لزوم و اطمینان نسبی از درستی راه و شعارها ، هستند. کنشگران اجتماعی و سیاست ورزان باتجربه نیز، چه از میان جداشدگان از حکومت، همراهان کنونی آن، و همچنین اپوزیسیون بیرون از نظام در داخل و خارج از کشور، کم نیستند. آنچه اکنون مهم است، شکل گیری بخش دوم سازمان اجتماعی اپوزیسیون، یعنی مدیریت و رهبری آن است.

آنچه در چند سطر بالا گفتم، نه بر کسی پوشیده است و نه سخنی نو. کنشگران سیاسی اپوزیسیون نیز سالها است درپی بازکردن این گره هستند. اما از آنجایی که گاه گفتگوهایی پیرامون مفهوم و مبانی تئوریک رهبری سازمانهای سیاسی در نشریات اپوزیسیون و رسانه هایی همانند تلویزیون فارسی آمریکا انجام می شود، من وظیفه خود پنداشتم تا در حد توان خویش، به روشن شدن بیشتر این مفاهیم کمک کنم. در این نوشتار، من سه مفهوم همپیوند "مدیریت (گردانندگی)"، "رهبری شایسته سالارانه"، و "رهبری کاریزماتیک" را، "ابزارهای سه گانه جامعه گردانی" می نامم و به بررسی فشرده آن، خواهم پرداخت. اما پیش از آن، یادآوری می کنم که این "سه گانه"، در یک پیوستار همراستا و یگانه جای میگیرند، گاه همپوشانی دارند، و هیچیک از آنها، به تنهایی قابل بررسی نیستند. فزون بر آن، شناخت بهتر این سه گانه، می تواند برای دستیابی به یکپارچگی سازمانی اپوزیسیون سودمند باشد. اما به خودی خود و به صرف آگاه شدن از مفهوم مدیریت و رهبری؛ یک یا چند سازمان یکپارچه و همسو، زاده نخواهد شد.

2) "مدیریت (Management)"، یا گردانندگی، یعنی فرایند برنامه ریزی استراتژیک یا عملیاتی برای رسیدن به یک هدف از پیش تعیین شده، سازماندهی و فراهم سازی زیرساخت ها و منابع مورد نیاز برای اجرای این برنامه ها، به کارگیری به هنگام منابع و انجام برنامه، و ارزیابی دست آوردها برای اصلاح و به روزرسانی برنامه. این تعریف از فرایند مدیریت، با در نظر گرفتن مراحل تخصصی آن که در این نوشتار جای سخن گفتن از آنها نیست، در هر لایه و یا هرگونه سازمان اجتماعی، کاربرد دارد و درست است.

مفهوم "مدیریت"، همزاد و همپیوند با مفهوم "سازمان" است. به گونه فشرده، میتوان گفت که هر سازمان (Organization)، نهادی اجتماعی است که برای دستیابی به هدفی معین، شکل میگیرد. سازمانها، میتوانند در شکلهای گوناگونی خودنمایی کنند. مانند یک شرکت یا بنگاه اقتصادی، دانشگاه، پلیس، دولت، حزب سیاسی، سندیکا یا نهاد صنفی و تخصصی، و مانند آن. در سازمانهای بزرگ یامتوسط؛ معمولاً؛ مدیریت یک فرایند "ساخت یافته" و سامانمند است. هرچه سازمان گسترده تر باشد، این ساخت یافتگی نیز بیشتر خواهد شد. و هرچه ساخت یافتگی بیشتر باشد، امکان خوردن تیرِ برنامه به کانون هدف نیز، بیشتر میشود. منظور از ساخت یافتگی، یعنی برخورداری از پیوندهایی منطقی و سیستمی تعریف شده، در مراحل گوناگون انجام کارها. در مدیریت ساخت یافته، هر کاری باید برپایه ی اهداف و استراتژیهای مشخص، در چارچوب سازمانهایی کارآزموده و آموزش دیده (یعنی دانش و تجربه انباشته سازمانی) و روشها و دستورالعملهای مشخص و از پیش تعیین شده، به دست نیروهای کارآزموده و آموزش دیده (یعنی دانش و تجربه انباشته کنشگران یا اعضای سازمان)، انجام شود. دانش (Science) مرتبط و مهارت حرفه ای، بنیادی ترین نیازمندی یک مدیر مدرن، برای گردانندگی سازمان است. در یک بنگاه کار و پیشه، مدیر باید بتواند با بهره گیری از دانش خاص (مانند مهندسی مکانیک،) و تجربه حرفه ای مانند مهارت برقراری ارتباط سازنده با ذینفعان، به هدفهای سازمان دست یابد. در یک سازمان سیاسی، مدیر یا مسئول سازمان، باید با چیرگی بر مبانی دانش اجتماعی، تاریخ و دیگر دانشها، وارد چانه زنیهای سیاسی شود، بخشی از مردم را برای مبارزه سازماندهی کند، و در شرایط بحرانی، با بهره گیری از تاکتیکهای ویژه، به هدفهای حزب یا سازمان دست یابد.

مدیریت (گردانندگی) و سازمان در گذر روزگار، همواره وجود داشته اند. اما با مفهوم و ویژگیهایی که گفتیم، این پدیده ها بیشتر پدیده هایی مدرن و همزاد با جهان سرمایه داری هستند. دست کم، در این نوشتار، ما به این گونه از سازمان و مدیریت خواهیم پرداخت. بنا براین، هم گردانندگان و هم پشتیبانان و هموندان یک سازمان امروزین، اعضای یک جامعه مدرن و نهادهای وابسته به آن هستند. حزب سیاسی (با هر نامی که باشد)، سازمانی است که کارکرد آن، عبارتست از مشارکت در گردانندگی فرایندهای سیاسی، یا اداره کردن یک جامعه یا کشور. چه همسو با فرمانروایی موجود، چه ناهمسو و در برابر آن. معمولاً هر حزب سیاسی، از منافع یک یا چند طبقه یا گروه بزرگ اجتماعی، پشتیبانی و جانبداری می کند. هر حزب سیاسی، به ویژه حزبی که در پی دگرگونی یا واژگونی یک نظام سیاسی موجود است؛ باید بتواند شرایط کلان درونی و پیرامونی کشور را به خوبی شناسایی و ارزیابی کند؛ توازن قوا و فرصت های اجتماعی پیش برنده و بازدارنده را بشناسد؛ و برپایه آن، برنامه و استراتژی عملیاتی خود را برای آینده تدوین و به جامعه ابلاغ کند. رهبر، رئیس، عضو کمیته مرکزی، یا هر نام دیگر؛ هدایت این کارها در شرایط متعارف را بردوش دارد. بی آنکه چنین کارهایی انجام شود، حزب یا سازمان سیاسی توانمندی ایجاد نخواهد شد. اگر هم بشود، پاهایی سست و لرزان خواهد داشت که با آن، راه به جایی نخواهد یافت.

در روزگار شکل گیری سازمانهای اقتصادی و اجتماعی بزرگ و چندملیتی؛ شکل سازمانهای سیاسی نیز؛ حتماً با شکل سازمانهای سیاسی چند دهه ی پیش، متفاوت است. اما برخلاف برخی اظهار نظرها، بایستگی وجود آن، به ویژه برای گروههای اپوزیسیون که هیچ دستگاه اجرایی دیگری ندارند، هنوزهم گریز ناپذیر است. حکومتها، می توانند با استفاده از دستگاههای اجرایی رسمی خود، نبود احتمالی حزب را جبران، و این دستگاهها را جایگزین حزب سازند. نمود بیرونی این سازمان یا سازمانها، ممکن است به صورت یک یا چند حزب فراگیر، ائتلافی بین حزبهای همسو و همانند آن، باشد. اداره ی این سازمان یا سازمانها، باید به "مدیر"ان یاگردانندگان حرفه ای و توانمند سپرده شود. مدیرانی با یگانگی فرماندهی برپایه ی هدف و برنامه، و همسو و همداستان برای رسیدن به این هدف. اینکه به کارگزاران این ابزار یا سازمان گردانندگی چه نامی بدهیم، چندان مهم نیست. بگوییم اعضا و رهبری سازمان، بگوییم کادرها، بگوییم مدیران، بگوییم هموندان، بگوییم رفقا یا برادارن و یا هرچیز دیگر. به آن سازمان نیز میتوانیم بگوییم جبهه، حزب، سازمان، باهماد، گروه و یا هرچیز دیگر. مهم اینست که یک چنین نهادی برپایه ی یک یا چند هدف اجتماعی فراگیر برپا شود، در جامعه نمود یابد، و بخش های چشمگیری از مردم، طبقه ها و گروههای اجتماعی، از آن پشتیبانی کنند.

راستی اینست که هر جامعه یا سازمان سیاسی در جهان امروز، کارکرد و درون مایه ای همچون یک شرکت سهامی یا تعاونی دارد. در هر جامعه، سازمان، یا نهاد اجتماعی و سیاسی، هر کسی خواست، سود و انگیزه ای برای همکاری دارد. البته، خواست، حتماً و همواره مادی و قابل لمس نیست. خواست میتواند برخاسته از یک پندار، باور، عشق و یا گوهری مادی باشد. مانند انسانگرایی، حقوق بشر، میهن دوستی، و همچنین خواستهای رفاهی و اقتصادی. اما در همه حال، برای دوری یا نزدیکی مردم به یک سازمان، باید انگیزه و سودی قابل اندازه گیری، وجود داشته باشد. فزون بر آن، قانون بورژوایی عرضه و تقاضا، هنوز در همه جا کاربرد دارد. چه ماخوشمان بیاید، یا نیاید. همواره کالاهای متفاوت، با مشتریانی متفاوت وجود دارند. هر کالایی نیز مبلغین و بازاریابهای خود را دارد. چه کالای مادی و چه غیر مادی. یکی مشتری آثار باستانی تخت جمشید و کاخ آکروپولیس است، دیگری مشتری قبرستان بقیع و خرابه های شام. یکی مشتری بتهون یا شجریان است، دیگری مشتری فلان مداح ورامین و شهر ری. یکی خواهان دموکراسی است، دیگری درپی یک حکومت یزدان سالار. ابزارها و قدرت تبلیغات نیز، بر گستره ی این بازارها، اثر جدی میگذارند.

اگر بخواهیم این دیدگاه را در پدیده یا ابزار مدیریت از "ابزارهای سه گانه ی جامعه گردانی" بررسی کنیم، میتوان گفت که در جامعه ی امروز ایران؛ سرمایه داری مدرن، طبقه متوسط جدید، و بخشهای پیشرو طبقه ی کارگر؛ مشتری "مدیریت" سیاسی هستند. یعنی، "ابزار مدیریت"، نقش بیشتری در سازماندهی و کشاندن اعضای این طبقه ها به کنش اجتماعی، بازی میکند. این سخن، در گوهر خود، این باور را نیز بازتاب میدهد که هنوز، خاستگاه طبقاتی و اجتماعی متفاوت انسانها، نقش زیادی در تعیین سمت و سوی کنش اجتماعی آنها، بازی می کند[1]، بی آنکه تنها عامل باشد. یکی از ویژگیهای مدیریت (در برابر رهبری)، عبارتست از پاسداری از نظم موجود سازمان؛ چه حکومت و چه حزب اپوزیسیون؛ اجرای بایدها و نیایدهای مصوب، و پایبندی به ضوابط پذیرفته شده. معمولاً، مدیر کسی است که یک اسب زین کرده را سوار می شود. اما تنها کسانی می توانند از این اسب به خوبی سواری بگیرند، که هم سوارکار باشند، و هم راههای تیمار و نگهداری اسب را بلد باشند.

برپایه ی آنچه گفتیم، گزینه ی سازماندهی برپایه ی عنصر و ابزار مدیریت در جهان امروز و شرایط خاص ایران، گزینه ی برتر و قابل اتکاتر از دو ابزار دیگر جامعه گردانی است. در این شکل از جامعه گردانی، امکان رفتار دموکراتیک، بیشتر است. اما امکان خودکامگی نیز، وجود دارد. اما خبر بد آنست که به دلیل شرایط تاریخی خاص ایران زمین، که بر خوانندگان این نوشتار پوشیده نیست، این ابزار آن هم در شرایط حساس کنونی کشور، از جایگاهی بایسته، برخوردار نیست. به دلیل سرکوبهای پیاپی به ویژه در نزدیک به 34 سال حکومت جمهوری اسلامی؛ و نیز رویکرد پیشامدرن و آنارشیستی بخشی از روشنفکران و نخبگان در نفی همهنگام هرگونه دولت و سازمان مدرن و متمرکز در سد سال گذشته؛ هیچیک از سازمانهای پرشمار سیاسی و حزبی کشور؛ به مرحله برومندی نرسیده اند. یعنی، اکنون اسب رهوار و رام شده ای در اختیار کنشگران سیاسی نیست. ریشه دارترین حزب سیاسی مدرن کشور یعنی حزب توده ایران، بیش از هر حزب دیگر، آماج یورش دوست و دشمن قرار گرفته و بارها ویران شده است. تقریباً همه ی حزبهای سیاسی حکومتی پس از انقلاب نیز، حزبهایی یک بار مصرف بوده اند که با برآمدن و فروخفتن جناحهای سیاسی چیره در حکومت، آمده اند و رفته اند. اگر فعلاً کاری به کار اپوزیسیون خویشاوند با حکومت جمهوری اسلامی نداشته باشیم، به روشنی می بینیم که بخش چشمگیری از اپوزیسیون ناخویشاوند با حکومت، هنوز در دام جانکاه فرقه گرایی و آنارشیسم، گرفتار است. در این بازه ی زمانی؛ بازی نمادین با مفهوم دموکراسی سازمانی و کشمکشهای بیهوده، و بی بهرگی از هرگونه چشم انداز و استراتژی برای آینده ی کشور، راه بهانه جویی و فرقه گرایی را برای بسیاری از سیاست دوستان آرمانی، گشوده است. بسیاری از این سیاست دوستان، با چسبندگی به رویکردهای آیینی و پیشامدرن به سیاست ورزی؛ هنوز در گوشه دنج دخمه های محفلی خود جا خوش کرده اند. گاهی نیز سر از پنجره بیرون می کنند و از "مشد حسن و گاو" او پرسان میشوند، و شاید به روح غلامحسین ساعدی، درود می فرستند. وجود این محفل های چند نفره پرشمار و بی خاصیت، که هر یک سرداری خودخوانده و بی سپاه دارد، شکل گیری یک سازمان بزرگ را کند میکنند. اکنون، این محفلها، آفتی هستند برای بالندگی و برومندی سازمانهای سیاسی مدرن در ایران. چه در اپوزیسیون سیاسی، و چه در بین فرمانروایان چیره. تقریباً در همه سد سال گذشته، چنین بوده است.

اگر بخواهم به این بخش از سخن خود در این نوشتار پایان دهم، باید بگویم که سازماندهی مردم و نیروهای اپوزیسیون با بهره گیری از ابزار مدیریت علمی، هنوز بهترین روش و ابزاراست. ترکیب کنونی طبقاتی و جمعیتی کشور نیز، با این شکل از جامعه گردانی، همخوانی بیشتری دارد. اما، این یگانه ابزار نیست، و گروههای مدرن جمعیتی کشور، تنها مشتریان این بازار، نیستند. در ترکیب جمعیتی و طبقاتی ایران، کسان بسیاری نیز وجود دارند که ممکن است به شکلهای دیگری از جامعه گردانی، روی خوش نشان دهند. ابزار یا روش مدیریت علمی جامعه گردانی، نیازمند حوصله، و از رویه به ژرفا رفتن است. اما به نظر می رسد که متاسفانه، هنوز بسیاری از وابستگان به اپوزیسیون ناخویشاوند، چنین حوصله ای ندارند. شاید بسیاری از خوانندگان همین نشریه ای که در دست دارید، و نشریه های همانند، به بخشهای ژورنالیستی و گاه جنجالی نوشته ها، بیشتر کشش و گرایش دارند تا به بخشهای تحلیلی آن. از این رو و همانگونه که خواهیم دید، حتی برای ساماندهی هواداران برخی گرایشهای فکری و یا اعضای طبقه متوسط جدید نیز، نمی توان تنها به ابزار مدیریتی، بسنده کرد. ابزارها و روشهای "رهبری شایسته سالارانه" و "رهبری کاریزماتیک" از "ابزارهای سه گانه ی جامعه گردانی" هم، هنوز نقش و جایگاهی چشمگیر در ساماندهی تلاشهای اپوزیسیون، دارند که در زیر، به آن خواهیم پرداخت.

3) گرچه واژگان مدیر و رهبر، و یا مدیریت و رهبری، گاهی همسنگ باهم به کار میروند، اما بین آنها تفاوتهایی وجود دارد که در این نوشتار، به آن می پردازم. فزون بر آن؛ گرچه فرایند رهبری میتواند فردی یا گروهی باشد؛ در این نوشتار؛ من به گونه فشرده و در حد جایگاه نوشتار؛ تنها پیرامون رهبر یا رهبری فردی، سخن خواهم گفت؛ و از ورود به جزئیات تاریخی و فنی موضوع؛ خودداری خواهم کرد. در ادبیات سازمان و مدیریت، "رهبری(Leadership)" ، یعنی فرایند تأثیر گذاری اجتماعی یک فرد یا گروه بر رفتار و تصمیم دیگران، و جلب پشتیبانی داوطلبانه یامشتاقانه ی آنها در انجام کارها. رهبر، کسی است که توان یا ویژگیهای دست یابی به چنین دست آوردی را دارد. رفتار و کنش یک مدیر با رهبر، ممکن است در موارد زیادی همانند باشد، و یا همپوشانی داشته باشند. اما در این نوشتار، ما بیشتر بر دوگانگی ها انگشت خواهیم گذاشت. ویژگی رهبری، ممکن است در هر سطحی و در هر سازمان یا جامعه ای پدیدار شود. کوچک یا بزرگ، و اهورایی یا اهریمنی. از سازمانهای بشردوستانه و خیریه بگیر، تا سازمانها یا باندهای تبهکار. از مسیح تا چنگیز و تیمور. از گاندی تا هیتلر و موسولینی. از یک تیم فوتبال، تا یک هیئت سینه زنی. همانگونه که گفتیم، رهبری ممکن است بر تواناییها و شایستگی های حرفه ای استوار باشد، و یا بر جذابیت های غیرحرفه ای یا کاریزماتیک. در این بند از نوشتار،نخست به بررسی رهبران شایسته سالار خواهیم پرداخت، پس از آن به رهبری کاریزماتیک. اما پیش از آن، یادآوری میکنیم که هر رهبر کاریزماتیک، میتواند همهنگام، حرفه ای و شایسته سالار نیز باشد.

بر خلاف مدیر که معمولاً در پیوند با یک سازمان رسمی مشخص تعریف میشود، یک رهبر ممکن است با یک سازمان مشخص پیوندی تعریف شده داشته، یا نداشته باشد. فزون بر آن، میتوان گفت که رهبران، بیشتر پای در سازمانهای غیر رسمی، ناشناخته، و سایه، دارند. همچنین، برخلاف مدیر که قدرت او از حق فرماندهی بر دیگران سرچشمه میگیرد، قدرت رهبر، از همکاری و بودن با دیگران، سرچشمه میگیرد. معمولاً مدیر رفتار و کنشی ساخت یافته دارد، اما رهبر، رفتار و کنشی ساخت نایافته و یا کمتر ساخت یافته. چه از نظر روش، و چه از نظر سازمانی. برخلاف یک مدیر خوب که رفتار و تصمیم های او بر دانش و مهارت استوار است، رفتار و تصمیم های یک رهبر، ضمن اینکه می تواند بر سطح بالایی از دانش هم استوار باشد، اما بیشتر بردانایی (Knowledge)، خرد (wisdom) و یا شهود و حدس زیرکانه، استوار است. فزون بر آن، رهبر ممکن است هیچ دانشی هم در پهنه ی مورد بحث نداشته باشد، اما بتواند دیگران را در آن راه، بسیج کند. برخلاف مدیر که رفتار او معمولاً بر قانون و ضوابط مصوب و موجود استوار است، رهبر بیشتر تصمیم ها و رهنمودهایی خلاقانه دارد، و تأثیر اجتماعی او، ممکن است از هیچ منبع قانونی، سرچشمه نگرفته باشد. مدیر، چشم انداز را اجرا میکند؛ اما رهبر، ممکن است چشم انداز یک سازمان یا جریان اجتماعی را، ترسیم کند. به سخن دیگر، رهبران می توانند جریان ساز باشند. جریانی که میتواند به بهشت پایان یابد، یا به دوزخ. در رفتار و تصمیم اجتماعی رهبران، آرمان و رؤیاهای وسوسه انگیز، یا واقعیت بالقوه، جایگاهی برتر از دانش و واقعیت موجود دارد. همهنگام، باید گفت که پدید آمدن رهبران اجتماعی بیشتر در هنگامه های درماندگی جامعه از گشودن گره هایی که با دست باز نمی شوند، رخ میدهد. هنگامی که واقعیتها دیگر واقعی به نظر نمی رسند، و پای استدلال های متعارف، چوبین شده است. در هنگامه های انقلاب، بحران، و ناپایداری اجتماعی. در دگرگونیهای بزرگ اجتماعی، رهبر جنبش، بازتاب دهنده ی نیروی مصرف نشده ی جامعه برای رهایی، و تصمیم چشم بسته آن به پاره کردن گره کور نخ، با دندان است. ریشه ی ناپایداری و نامشخصی پی آمدهای ابزار رهبری در جامعه گردانی نیز، در همینجا نهفته است. آنکه رهبری همچون کاسترو بیاید، همه چیز را در دستان خود بگیرد و دیگر نرود. و یا به وارون آن، کسی چون نلسون ماندلا، جامعه را برای رسیدن به هدف وروجاوند خود رهبری کند، و به هنگام و بی درنگ پس از پیروزی، همه چیز را به نمایندگان مردم، بازسپارد.

برخلاف مدیر که معمولاً منصوب میشود، رهبر از سوی دیگران، برگزیده میشود. از ویژگیهای بارز یک رهبر، اینست که در شرایط بحرانی و ویژه، می تواند با بهره گیری از نفوذ و اعتبار شخصی و یا خردمندی، و یا حتی بی خبری از هرگونه پیامد احتمالی زیانبار، راهکاری قابل اجرا را، چه درست و چه نادرست، با قاطعیت پیشنهاد کند و دیگران را به پذیرش و اجرای آرمانگونه ی آن، برانگیزاند. به سخن دیگر، بر خلاف یک مدیر که معمولاً هدف های تعیین شده را اجرا می کند، یک رهبر ممکن است یک هدف و روش تازه یا دگرگونه را پیشنهاد کند، و توان آن را داشته باشد که پشتیبانی دیگران را نیز برای اجرای ضربتی آن، به دست آورد. توان بسیج گسترده مردم چین توسط مائوتسه تونگ، و یا به کنش واداشتن فدائیان توسط حسن صباح، یک پدیده برخاسته از ویژگی رهبرانه است، نه مدیرانه. یا ملی کردن صنعت نفت توسط دکتر مصدق، و یا کنترل هدفمند جریان انقلاب انقلاب 57 توسط آیت اله خمینی. برخلاف مدیران که رفتاری دستوری و قانونی دارند، رهبران با پیروان خود، گیرم در ظاهر، رفتاری دوستانه و برابر حقوق دارند. رهبران، بسی ریسک پذیرتر از مدیرانند، با شجاعت بیشتر، و احتیاط کمتر. برخلاف مدیران خوب که معمولاً با گذر از فرایندی خاص پدید می‌آیند، رهبران، در بسیاری از موارد، سر زده وارد تاریخ، جامعه، یا سازمان میشوند. گاه بی اراده خود، و شاید بی دعوت جامعه. اما در همه حال، در آغاز، آغوش باز جامعه آنها را می پذیرد و بر بالهای خود، به پرواز در می آورد. حتی اگر در پایان، او را با خشم و نفرین، از جامعه برانند.

4) رهبری کاریزماتیک، نوع دیگری از ابزارهای جامعه گردانی سنتی است. ماکس وبر، کسی است که بیش از دیگران در تئوریزه کردن این رویکرد سهم داشته است. از دید او، "رهبری کاریزماتیک یا رهبری مبتنی‌بر جاذبه استثنایی، به‌گونه‌ای از رهبری گفته می‌شود که دارای قدرت و توانایی الهام‌بخشی به پیروان باشد و این در حالی است که توانایی‌ها صرفاً از نیروی شخصیت و تعهد فرد سرچشمه گرفته باشد. در این نوع رهبری، رابطه‌ای بدون استفاده از پاداش‌های مالی و اعمال زور برقرار می‌شود".

یک رهبر کاریزماتیک، می تواند ویژگیهای دو شکل دیگر جامعه گردانی؛ یعنی مدیریت علمی و رهبری شایسته سالارانه را؛ داشته، یا نداشته باشد. او، میتواند تنها برپایه ی جذابیت، فریبایی، و دیگر ویژگیهای فردی خود، این نقش را بازی کند. کاریزما (Charisma) که در اصل یک واژه یونانی است، به معنای فرّ، شکوه، فریبایی، و هدیه الهی به کار میرود. رهبر کاریزماتیک، کسی است که برپایه این ویژگیهای شخصی، ارثی، یا موقعیتی؛ در جامعه یا محیط های سنت گرا، می تواند انبوهی از مردم را جذب خویش کند و به کارهایی که می خواهد، وادارد. گرچه رهبری کاریزماتیک ریشه در سنتهای پیشامدرن دینی و پادشاهی کهن دارد، اما ویژگیهای رفتاری آن، در سازمانهای مدرن نیز می تواند کاربرد داشته باشد. شکوه و فره ایزدی، جلال و جبروت بارگاه قدسی و موارد همانند آن؛ به همراه شیفتگی خوش باورانه ی عوام و توده های مستبد؛ سرچشمه قدرت رهبری کاریزماتیک است. همانند آنکه میلیونها مؤمن ارتودوکس در همین سده ی بیست و یکم، برای دیدن شخص پاپ، در خیابانهای برخی شهرهای اروپایی صف بکشند. یا اینکه میلیونها مردم در سراسر جهان، برای دیدن مراسم ازدواج یک عضو خانواده سلطنتی انگلیس، در یک زمان مشخص، پای تلویزیونها بنشینند. برخلاف رهبری شایسته سالار، رهبری کاریزماتیک می تواند بی آنکه هیچ شایستگی و اثر مثبتی از خود نشان داده باشد، از هر مؤمن و پیروی، کار بی مزد و منت بکشد. رهبران کاریزماتیک دین سالار، هنوز هم می توانند انبوهی از مردم را با افتخار به کام مرگ بفرستد، به آنها شربت شهادت بنوشاند، و نفرت دینی و قومی را در سراسر گیتی بگسترانند. به بهانه سوزاندن یک قرآن، یا گم شدن موی سر یکی از پیامبران الهی در کشمیر.

بسیاری از مدیران سازمانهای اقتصادی و یا رهبران سیاسی سکولار و مدرن هم، آگاهانه و یا غیر آگاهانه، از ویژگیها و اداهای یک رهبری کاریزماتیک، بهره میگیرند. مانند موسولینی، هیتلر و دیگران. همانند برخی از رهبران دینی مسلمان و نامسلمان، برای مردم دعا و آنها را تبرک میکنند. پاپ، دالایی لاما، رهبران برخی فرقه های دینی مانند اسماعلیان، و مفتی ها و مراجع دینی شیعه تا دو سه دهه ی پیش و هم اکنون؛ نمونه رهبران کاریزماتیک دین سالار یا مینوی، به شمار می روند. ملکه انگلیس و برخی شاهان دیگر را نیز میتوان در زمره رهبران کاریزماتیک سکولار یا گیتیایی، به شمار آورد.

به رخ کشیدن شکوه و جلال درباری، زرق و برق پوشش، و مدیحه سرایی هدفمند و کاسبکارانه ی اطرافیان و وابستگان؛ از ابزارهای اصلی تقویت جایگاه رهبران کاریزماتیک، به شمار می رود. مانند شکوه و جلال بارگاه امام هشتم شیعیان در مشهد. در اینجا بد نیست بخشی از یکی از شعرهای نعمت میرزا زاده (م.آزرم) در دهه ی 40 خورشیدی ایرانی را نقل کنم که رابطه ی "فعله" های فقیر و فلک زده ی در انتظار کار را در نزدیکی این بارگاه نقل کنم، و به این بخش از سخن خود خاتمه دهم. آزرم در حالیکه بیکاران منتظر کار در میدان "مجسمه" مشهد را تصویر میکند، با اشاره به این بارگاه میگوید:

".... در دوردست مرز نگاه ملولشان
گلدسته ها و گنبد پوشیده از طلا،
جز خنده تمسخر مکنت به روی فقر،
گویای هیچ موهبتی نیست...."

5) این روزها، برخی از کنشگران سیاسی ایران زمین، خود را با گونه ای سر درگمی و درماندگی در گشودن بن بست و بحران کنونی جامعه، رو به رو دیده اند. آنها چنین می پندارند که گویا راه یگانه و چندان روشنی برای رهایی از این بن بست، به چشم نمی خورد. و یا بیشینه کنشگران، در گزینش یک راه مشخص, همداستان نیستند. ناپیدایی هدف و استراتژیهای سیاسی نسبتاً همه پسند مانند همداستانی چیره در سرنگونی یا اصلاح حکومت موجود، نبود سازمانهای سیاسی فراگیر و مؤثر در اردوی اپوزیسیون، ناپایداری چشمگیر در ساختار نظام سیاسی حاکم و شکستگیهای جدی در آن؛ سرچشمه ی این نگرانیها است. برپایه ی این برداشت ها، اینک این پرسش پیش آمده که آیا بازهم شرایط برای پدید آمدن یک رهبر فردی شایسته سالار و یا کاریزماتیک در جامعه ی ایران فراهم شده است؟ آیا شانس برخورداری از سازمانهای سیاسی استوار بر رویکردهای مدیریتی جامعه گردانی به پایان رسیده است؟ و آیا برآمدن یک رهبری فردی، بازهم راه را برای یک دوره خودکامگی در آینده، هموار نمی سازد؟.

در گذر روزگار، جهان رهبران فرهیخته زیادی به خود دیده که نماد آشتی، انسان دوستی و دموکراسی بوده اند. همچون لوترکینگ، گاندی و مانند آنها. همچنین رهبرانی را به خود دیده که به گاه نیاز، بر خیزاب خشم عمومی مردم سوار شده و خواست مردم را برآورده اند، اما پس از پیروزی، هیچگاه از تخت قدرت فرود نیامده اند. همچون کاسترو، و عمرالبشیر. همچنین، جهان رهبران کاریزماتیکی را به خود دیده که در درازنای تاریخ؛ جز جنگ، ویرانی، خونریزی، و "غزوه" مقدس؛ نه ره آورد دیگری برای انبوه برون از شمار توده های مستبد و شیفته ی پیرو خود داشته اند، و نه برای تمدن جهان. چه همچون عیسای مسیح با نیت نیک آمده باشند، و چه همچون چنگیز، تیمور و قوم تاتار؛ با هدف آشکار کشتار، جهانگشایی، و غارت و تاراج.

راستی اینست که هم شکل گیری این پرسش در شرایط سیاسی کنونی ایران زمین طبیعی و ناگزیر است، هم احساس نگرانی از این پدیده، و هم در دسترس نبودن پاسخی یگانه و بسنده به این پرسش. دست کم تا جایی که من میدانم. برآمدن یک رهبر سیاسی شایسته سالار یا کاریزماتیک در جامعه ای که احساس درماندگی میکند؛ اگر امکان چنین چیزی وجود داشته باشد؛ می تواند هم یک "فرصت" باشد، و هم یک "تهدید". این دوگانه ی فرصت یا تهدید؛ هم به رهبری که ممکن است بیاید بستگی دارد، و هم به میزان آگاهی و چگونگی ر فتار مردم. در عین حال، می تواند کفاره ی دیگری باشد بر فرصت سوزیهای پیشین ما. فرصت سوزی در برپایی یا بازسازی سازمانهای استوار بر مدیریت علمی در بیش از 30 سال گذشته، و نپرداختن به تدوین هدف و استراتژیهای جنبش کنونی. فرصت از این دیدگاه که شاید این رهبر یا قهرمان، بتواند یا مردم را در راه دست یابی به هدف خود بسیج کند، یا اینکه آنچنان احترامی در نزد کنشگران سیاسی و نخبگان داشته باشد، که آنها را همسو سازد، و به گشایشی در کار، کمک کند. تهدید نیز از این بایت که میتواند به رشد گونه ای پوپولیسم، سازمان ناپذیری روشنفکران و نخبگان، و ماندگاری پسماندهای اندیشه های پیشامدرن و آنارشیستی در ذهن آنها، میدان دهد. بنا براین، نتیجه کار، برآیند آمیزه ای از رخدادهای به ظاهر تصادفی و کور، و کنش آگاهانه و هدفمند روشنفکران و نخبگان سیاسی، در هر دو سوی معادله ی قدرت، خواهد بود.

برآمدن "رهبران" و رویکرد رهبر خواهی، ریشه در ویژگیهای پیشا مدرن هر جامعه دارد. ویژگی ملتی که "به قهرمان نیاز دارد". قهرمانی که بتواند به جای همه بیندیشد و زحمت اندیشیدن را از دوش دیگران بردارد، به جای آنها تصمیم بگیرد، و به جای آنها بجنگد، گیرم با دست، زندگی، و هزینه خود مردم. اما من می پندارم که باتوجه به ساختار طبقاتی و جمعیتی کنونی کشور؛ این رویکرد در جامعه ی ایران، فراگیر، همگانی، و چیره نیست؛ مگر به گاه درماندگی آشکار و ژرف. اما در بخشهایی از جامعه، وجود دارد. به گمان من، رویکرد رهبری شایسته سالار؛ در بخش چشمگیری از جمعیت شهرهای بزرگ، سرمایه داران مدرن و طبقه متوسط جدید، بوروکراتها و طبقه کارگر؛ شانس زیادی برای گسترش ندارد. اما در میان بقایای پیشامدرن ایلی و قبیله ای؛ برخی از جمعیت های قومی درون کشور و روشنفکران قوم گرای خارج نشین، بخشی از خرده بورژوازی و تهیدستان شهری، و نیز کشاورزان سنتی؛ زمینه گرایش به این رویکرد، کمابیش وجود دارد.

جایگاه رویکرد رهبری کاریزماتیک، از این هم سست تر به نظر میرسد. حنای رهبری کاریزماتیک دین سالار، یعنی مراجع و آیات عظام، از هر زمان دیگری در تاریخ این سرزمین، رنگ پریده تر شده است. گرایش طالبانی و حکومت الهی دین پیشگان ایران، گرچه هنوز زنده است، اما بٌرا نیست. مگر اینکه بازهم درِ رحمت یکی از خزانه های غیبی، در یکی از کشورهای جهان، به روی این "مرد بیمار خاورمیانه"، باز شود. به نظر می رسد که رهبری کاریزماتیک گیتیایی، یعنی جریان مشروطه سلطنتی، جایگاهی بهتر از رهبری کاریزماتیک مینوی دارد و نقش هواداران آن، چشمگیرتر به نظر می رسد. اگر چنین شود، این خود یک فرصت است نه تهدید. به این دلیل که این جریان، بی آنکه بتواند جایگاهی تعیین کننده بیاید؛ هم سکولار است، هم ایرانی است، و هم نشانه هایی از آمادگی برای همکاری با دیگران، از خود نشان داده است. شاید بتوان گفت که این جریان سیاسی، از هر جریان دین سالار یا مینوی موجود در کشور، حتی اپوزیسیون خویشاوند با جمهوری اسلامی؛ آمادگی بیشتری برای همکاری با دیگران، و برون رفت کشور از بن بست کنونی، دارد.

با اینهمه، نمی توان هیچ سخن قطعی پیرامون این یا آن احتمال بر زبان آورد. هیچ چیز قابل پیش بینی قطعی، نیست. همچنین، گرچه من به تئوری توطئه باور ندارم، اما نمیتوانم بر امکان رهبر سازی قدرتهای جهانی برای همه ایران زمین، یا بخشهایی از آن، چشم فرو بندم. هرچه هست، می توان گفت که تلاش در راستای برپایی سازمانهایی با رویکرد مدیریتی نوین از سوی سیاست ورزان و اپوزیسیون ایران، تنها کاری است که می تواند بر امکان بهره گیری بیشتر از فرصتهای موجود در گرایش به رویکرد رهبری در سه گانه جامعه گردانی بیفزاید، و از تهدیدهای آن، بکاهد.

پیروز باشیم

24 خرداد 1391

[1] - من دیدگاه خود پیرامون طبقات اجتماعی را در مجموعه 13 قسمتی بررسی توازن قوای سیاسی و طبقاتی جامعه ایران، در نشریات اخبار روز و عصر نو، بیان کرده ام.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد