logo





رحمان هاتفی،روزنامه نگار روزنامه نگاران ایران

سیری در اعتصاب تاریخی مطبوعات در سی و امین سالگرد انقلاب بهمن:

شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۷ - ۰۷ فوريه ۲۰۰۹

سهيل آصفی

So.asefi@gmail.com
شهرگان

« پدران،ای پدران!
نگرانی تان از چیست؟
ما خطاهامان را معترفیم.
به مکافات خطاهاست که اکنون این سان سرگردانیم
در زمانهایی مجهول
به دیاری پر هول.
وزن زنجیر کمرهامان را می شکند
زخم های تن مان خون می بارد
و چنان باری از خفت مان بر دوش است
که نه اشکی بر چشم توانیم آورد از شرم
و نه آهی بر لب از بیم...
نگرانی تان از چیست؟
ما خطاهامان را معترفیم
و به جبران خطاهامان می کوشیم.»
"پیغام"، الف.بامداد،1360 خورشیدی

روز،روز دیگریست حالا . سالها، پر شتاب شماره شدند. شماره شدند اما از نفس نیفتادند.شماره شدند از آن روز که خسرو گلسرخی را از آن تحریریه بردند تا "خلق" را گواهی دهد.شماره شدند تا آن روز که بامداد در "پیغام" با مختومقلی سخن گفت. باری،فصل،فصل سرد دیگریست حالا. فصل سرد روزنامه و روزنامه نگاری در میهن که مقارن است با سی و امین سالگرد انقلاب بهمن که قرارش بود تا طرحی نو در اندازد.
های هوی اکنون را وا می گذاریم و با مرور یادهایی دور تا حالا، با سیری در اعتصاب سراسری مطبوعات ایران که بگواه مورخان و صاحب نظران انقلاب ایران،همپای اعتصاب کارگران شرکت ملی صنعت نفت ، نقش تعیین کننده ای در روند پیروزی انقلاب بهمن در سال 57 ایفا کرد، یاد تحریریه کیهان و سردبیر جانباخته اش رحمان هاتفی ( حیدر مهرگان) را در مروری پر شتاب زنده می کنیم .لحظه ئی دیگر،این رویا باز از نو. لحظه ئی دیگر و پیمودن این راه دراز از نو...
.............................................................

در شهر بی خیابان می بالند
احمد زیبرم، با تغییر قیافه سوار بر یک موتورسیکلت همراه با اسناد راهی خانه تیمی می شود. سحرگاه است و آسمان تاريك روشن. چراغ خانه ها از دور سوسو مي زند. پاسبان گشت شب به او مشکوک می شود. او گمان می کند که پاسبان مامور ساواک است. می گریزد. حالا محله نازی آباد تهران از زمین و هوا به محاصره پلیس در آمده است. زیبرم موتور را رها می کند و به طرف کوچه ای می دود.ماموران ساواک داد می زنند که این "خرابکار" را بگیرید. پیرمردی او را بغل می کند. زیبرم می گوید،ول کن پدر. ماموران ساواک نزدیک تر مي شوند. زیبرم تیر هوایی در می کند و از شر پیرمرد خلاص می شود. وارد کوچه ای دیگر می شود. کوچه بن بست است. آخرین در نیمه باز است. به سرعت وارد حیاط خانه می شود. می بیند که زن خانواده در حال شستن رخت در یک تشت است. شوهر بیمار است و در ایوان خوابیده. پسر بچه در حیاط مشغول توپ بازی است. ساواک تمام پشت بام ها را به محاصره خود در آورده. فشنگ ها را در می آورد و اسلحه را خرج می دهد. سطل پلاستیکی کنار تشت را برداشته و فشنگ ها را داخل آن می ریزد. از زن می خواهد که چادر او را بگیرد و با پارچه چادر فشنگ ها را روی شکم خود می بندد. پولی را از جیبش در آورده و می گوید بیا خواهرم این پول چادر و سطل پلاستیکی تو. بچه را بغل می کند و در زیر زمین خانه پناه می دهد. بقیه را هم یکی یکی در زیر زمین پناه می دهد. لحظاتی بعد است که ساواک شلیک می کند. زیبرم پشت پنجره سنگر گرفته است. چند تير شليك مي كند. رگبار گلوله بر سینه اش گل می دهد...
در شهر بی خیابان می بالند
در شبکه مورگی پس کوچه و بن بست،
آغشته دود کوره و قاچاق و زرد زخم
قاب رنگین در جیب و تیر کمان در دست،
بچه های اعماق
بچه های اعماق...
الف.بامداد،گفتار برای یک ترانه،در جانباختن احمد زیبرم
.......................................................

برق شور دامنه ها

حالا روزهای پر شماره ای گذشته است از فرجام کودتایی که در بیست و هشتم مردادماه 32 سپهر تحولات آتی میهن را به سمت و سویی دیگر برد. دهه پنجاه خورشیدی است. اینجا دیگر "برق شور دامنه هاست".جنگل سبز، زنان و مردانی را میزبان شده است و روزنامه نگاری سختکوش در تحریریه کیهانی نشسته که فصل ها به خود دید تماشایی! کیهانی که نخستین شماره آن به عنوان جانشین «آینده ایران» از عصر ششم خرداد ۱۳۲۱ و در تیراژ دو هزار نسخه در چهار صفحه و با صاحب امتیازی عبدالرحمان فرامرزی و سردبیری مصطفی مصباحزاده در تهران و با قیمت 5/1 ریال انتشار یافت و از سال 1328 به بعد تعداد صفحات آن به شش و هشت صفحه افزایش یافت.تعداد پرسنل این روزنامه در ابتدای کار پانزده نفر بودند و در سال 1355 این روزنامه 1500 نفر روزنامه نگار ، کارمند و کارگر را در خود مشغول نموده بودکیهانی که از مصطفی مصباح زاده و مهدی سمسار و امیر طاهری آمد و تا رسید به رحمان. رحمان هاتفی! و آمد و آمد تا برسد به اکنون تماشایی...
محمد بلوری ،روزنامه نگار پیشکسوت و نویسنده ی گزارش جانباختن احمد زیبرم در صفحه اجتماعی کیهان ما را می برد به سالهایی دور. دور تا حالا. «ما همین مساله [ماجرای درگیری و جانباختن احمد زیبرم در محله نازی آباد] را آمدیم در صفحه دو کیهان با مرحوم جلال هاشمی نوشتیم. کیهانی که دکتر سمسار سردبیر آن بود. عین واقعیت را نوشتم. چاپ این مطلب مانند انفجار یک بمب بود در جامعه. مردم را تکان داد که آیا این ها خرابکارند؟ اگر خرابکارند چطور پول چادر را می دهد. مردم را پناه می دهد و... رادیو بغداد هم گزارش مرا مو به مو خواند. که اینها خرابکار نیستند. دارند در راه مردم جان می دهند و... مملکت به هم ریخت. شاه تلفن کرد به وزیر اطلاعات و فحش زن و بچه به او داد.» ساواک به دنبال محمد بلوری،خبرنگار صفحه حادثه کیهان است. او می گریزد. بلوری ممنوع القلم می شود. می رود به بندر برایتون در بریتانیا و پس از آنکه آب ها از آسیاب افتاد باز می گردد.

اعتصاب سراسری مطبوعات

این روزنامه نگار با نمی از اشک به یاد می آورد سردبیر سفر کرده ی کیهان را در روزهای بهمنی، رحمان هاتفی(حیدر مهرگان). « رحمان هاتفی! بچه ای نجیب و مهربان. يگانه بود. هر روز شوخی. یادم است لپم را می کشید و آن زمان که جوان هم بودم می گفت،پیرمرد چطوری؟ حتی یک نفر امروز نیست که از او دلخوری داشته باشد. رحمان به عنوان ویراستار آمد کیهان. بعد آرام،آرام در زمان امیر طاهری معاون سردبیر شد و پس از رفتن طاهری سردبیر کیهان شد در دی ماه سال 57.» دو اعتصاب جریان ساز مطبوعات ایران،یکی شش روزه و دیگری دو ماهه می رود تا با همگامی اعتصاب بعدی کارگران صنعت نفت کشور شاید که نقشی نو زند تحولات آتی میهن را. یکی از اعضای هیات تحریریه کیهان، با "تاریخی" عنوان کردن اعتصاب روزنامه نگاران به یاد می آورد اعلامیه مشترکی را که از سوی ارباب رسانه ها با دولت شریف امامی سر مساله سانسور امضا شد. « گفتیم دولت آقای شریف امامی باید اعتراف کند که تا حالا سانسور می کرده و بعد از این دیگر سانسور نکند. اولش زیر بار نمی رفت ولی برای اینکه می خواست قال قضیه را بکند و "دولت آشتی ملی" اعلام کند زیر بار رفت.» اما جرقه اعتصاب تاریخی مطبوعات چگونه زده شد؟ بلوری می گوید « ما نشسته بودیم در روزنامه، دیدیم سه تا سرهنگ آمدند وارد تحریریه شدند. گفتند می خواهند نظارت کنند. رفتند به اتاق شورای سردبیری که در آنجا برای تیتر تصمیم می گرفتیم. من بودم. خدابیامرز رحمان هاتفی بود. فریدون گیلانی و عباس حاجیان . دیدیم بعضی از مطالب را در شورای سردبیری رد می کنند و بعضی از آنها را نگه می دارند. به غیرت ما برخورد. داشتیم خبرها را ادیت می کردیم که یک دفعه دیدیم سکوتی برقرار شد و تق تق ماشین ها خوابید. برگشتم دیدم همه بچه ها دست از کار کشیده اند. هیجان زده شدم. گفتند،اعتصاب می کنیم! گفتیم بسیار کار خوبی می کنید. مدیر روزنامه آمد گفت چه اتفاقی افتاده ،گفتیم ما کار نمی کنیم. با شریف امامی حرف زد و شریف امامی با شاه تماس گرفت و گفت اویسی این کار را کرده،اجازه بدهید ما بگوییم این سرهنگ ها از محیط روزنامه ها بیایند بیرون و روزنامه ها کار خود را انجام دهد. تلفنچی به من گفت که شریف امامی با تو کار دارد. نخست وزیر! او گفت که من با شاه تماس گرفتم. اویسی کار غلطی کرد و سرهنگ ها دیگر رفتند. روزنامه را در بیاورید. گفتم،نه آقای شریف امامی. در نمی آوریم. گفتم سانسور هست و تا سانسور هست روزنامه در نمی آوریم! به خواهش و التماس افتاده بود و من زیر بار نمی رفتم. عصبانی شد و گفت بدرک و تلفن را قطع کرد. بچه ها وقتی دیدند اینها رفته اند هورا کشیدند که کار را شروع می کنیم. گفتم نه بچه ها. اعتصاب ادامه دارد. ما اصلا کار نمی کنیم! رحمان آمد و گفت بلوری عاقبت کار را در نظر داری؟! گفتم خیالت راحت باشد. راهی است که باید برویم. شمس سردبیر اطلاعات زنگ زد و گفت بلوری روزنامه را در آوریم. سرهنگ ها رفتند. گفتم ما در نمی آوریم.گفت ما در می آوریم. بعد از چند دقیقه تلفن شد گفتند جلوی روزنامه اطلاعات غوغاست. مردم گرفته بودند روزنامه اطلاعات را آتش زدند! فرهاد مسعودی می گوید روزنامه ها را بریزید دور. روزنامه های چاپ شده را دور می ریزند و درها را می بندند. گوران از آیندگان زنگ زد. گفت،شنیدم اعتصاب است. ما هم هستیم. اطلاعات هم آقای صفری زنگ زد و گفت ما هم هستیم. نمایندگان روزنامه ها آمدند. از کیهان من بودم. از آیندگان گوران و سیروس علی نژاد،از اطلاعات صفری که دبیر سندیکا هم بود. نمایندگان کارگران چاپخانه و حروفچینی و... هم بودند. هیاتی هفت هشت نفره درست شد و دولت گقت حاظریم با شماحرف بزنیم. رفتیم نخست وزیری. نخست وزیر از وضع مملکت گفت. گفتیم ما اینها را شنیده ام. ما می خواهیم که شما به ما تضمین کتبی بدهید که سانسور نباشد. اعلامیه ای هم خطاب به ملت گرفتیم که حتی چاپخانه ما هم از ترس راضی به چاپ آن نشد. زیراکس گرفتیم و آن را در شهر پخش کردیم که چرا ما اعتصاب کردیم. شریف امامی و دکتر آزمون معاونش می گفتند ما می دانیم. مردم پیروز می شوند و اول ما را تیرباران می کنند. اتفاقا همین طور هم شد.»
اما اعتصاب شش روزه مطبوعات با پیشگامی کیهانی که حیدر مهرگان گل سر سبدش بود به سامان رسید و پس از یک هفته، انتشار روزنامه ها از سر گرفته می شود.

دکتر بختیار چه در چنته داشت؟

حالا دکتر شاپور بختیار به مثابه آخرین تیر ترکش نظام پادشاهی به میدان می شود. پرسشی تاریخی را با بلوری در میان می گذارم.چه داشت و چه نداشت در چنته اين كامل مرد بختياري برای مهار امواج توفنده انقلاب و جلوگیری از قدرت گرفتن روحانیون در ایران؟! « به هیچ وجه!، به هیچ وجه امکان ماندگاری دولت بختیار وجود نداشت. بهمنی آمده بود که در نزدیکی پایین کوه دیگر غول شده بود. داشت جاده را می بست که انقلاب پیروز شد. شاپور بختیار آخرین تیر ترکش بی اعتبار شاه و شریف امامی بود. شریف امامی دیگر نمی توانست کاری کند. در آن زمان دیگر همه چیز تمام شده بود. از هم گسسته بود. شیرازه آن نظام از هم گسسته بود. اگر می توانستند کاری بکنند شاید پیش از شریف امامی بود.در زمان بختیار کار دیگر تمام شده بود.» حالا بیست و ششم دی ماه 1357 خورشیدی است، آخرین پادشاه ایران، دست در دست شهبانو، پاویون سلطنتی را ترک می کنند تا ايران، در بزنگاهی دیگر، "سلطنت" را به موزه اشیای باستانی بسپارد و تا شاید که طومار دو هزار و پانصد سال استبداد از ایران برچیده شود.

تجربه ی تلخ شورایی و تسخیر کیهان

اما تحریریه کیهان با تیتر مشهور "شاه رفت" آن، در چه حال و هوایی بود در آن روز که قرار بر رفتن "خودکامه" بود و "خودکامگی" نیز شاید. محمدبلوری به یاد می آورد« هیجانی جامعه را فرا گرفته بود. بچه ها از فرودگاه خبر دادند. بمب بزرگی در تحریریه منفجر شد. یک خبر تاریخی بود. اوج هیجان تاریخی. یادم است با رحمان ، هوشنگ اسدی،مهدی سحابی و.... نشستیم گفتیم تیتر همین است دیگر. اصلا این تیتر جاری بود بر زبان ها. چیزی نبود که یک نفر بگوید. همین طور گفتیم تیتر؟ : شاه رفت! اطلاعات هم همین را زده بود.»اینگونه بود که درست سی سال پیش از این و در روزهای پیروزی بهمنی تیتر مشهور "شاه رفت" با فونت چوبی فراتر از 84 بر پیشانی کیهانی نشست که از نخست قربانیان تحولات بعدی بود. اما نقصان های کار گروهی و تعامل اندیشگی در آنچه موسم کوتاه "بهار آزادی" اش خواندند کم نبود. بلوری می گوید « آن زمان تجربه تلخ شورایی را کشیدیم. یک نفر توده ای، یک نفر فدایی و... یادم می آید یک بار بازرگان نطقی کرده بود در حمله به چریک ها. بردیم چاپخانه و گفتیم خب نطق نخست وزیر است و باید همه آن چاپ شود،ناگهان از حروفچینی آمدند و گفتند که یک بخش از نطق بازرگان نیست. یکی از بچه های عضو شورای سردبیری چریک بود و بعد از سالها از زندان آزاد شده بود که گفتند کار این رفیق ماست. دو مرتبه دادیم چیدند و رفت روی صفحه. بعد از نیم ساعت که روزنامه داشت می رفت زیر چاپ. باز گفتند آقا آمد دو مرتبه برداشت! [می خندد] آخر سر رفتم بالای سر صفحه ایستادم و مطلب را تشییع کردم تا ماشینخانه.»
حالا با رشد انجمن های اسلامی در موسسه فرهنگی و مطبوعاتی کیهان،روز، روز دیگر می شود و آنگونه که باقر مومنی در کتاب "تسخیر کیهان" روایت کرده است، آغازی است بر تحولات پیش رو . بلوری می گوید «دیدیم که دیگر باید برویم. فایده ای ندارد. اینها یک گروهی هستند که می خواهند روزنامه را تصاحب کنند. آن زمان "مهدیان" آمده بود. به "مهدیان" گفتیم می خواهیم برویم. رحمان هم گفت بلوری این روزنامه دیگر فایده ندارد...»

رحمان هاتفی،روزنامه نگار روزنامه نگاران ایران

باری، مگر فراز دماوند، پایان تپه جلجتا نیست؟!پس " تاج خارت را بنه، رها شو" رحمان در میانه آن شلوغی ها رفت... «ما هم گفتیم بازخرید می شویم. شصت نفر اعضا تحریریه بودیم که تنها پنج نفر ماندند. بعدها شنیدم که رحمان ،طاهریان،هوشنگ اسدی و نوشابه امیری و... می خواهند برگردند. گفتم رحمان می دانی اینها چه واکنشی نشان می دهند؟ گفت نه،می رویم کارها را روبه راه می کنیم!... گفتم رفتن تو و بچه ها در این جو ملتهب درست نیست،ممکن است به شما بی حرمتی کنند... بعدها مثل اینکه مشخص شد حزب[ توده ايران] چنین تاکتیکی داشته است.در یک بعد از ظهر شنیدم که رحمان و برو بچه های اطرافش با دسته گل رفتند کیهان که همان دم در اینها را حتی به تحریریه راه نداده بودند! با بی حرمتی جواب کرده بودند. طفلک رحمان خیلی ناراحت شده بود و تمام. بعدها گروهی آمدند که "کیهان آزاد" را پایه ریختند که بعد از یک شماره مثل اینکه به جایی نرسید. آنها می گفتند نام "کیهان" مال ماست. اما آنها هم ناکام شدند...» واپسين دیدار بلوری با رحمان هاتفی (حیدر مهرگان)در تحریریه کیهان است. « طفلک این بچه خیلی عمیق بود. چیزی را بروز نمی داد. اما مسلم است که از انقلاب طرفداری می کرد. در گذشته هم در مقالاتش آن افکار و عقایدش را بروز نمی داد. وفتی خودمانی می نشستیم،او هم مانند هر روشنفکر دیگری نگرانی خود را از روند تحولات در آن برهه حساس اعلام می کرد...»
ذز سالهای اخیر مقالاتی جستخه و گریخته در مورد فعالیت های مطبوعاتی و سیاسی رحمان هاتفی در فضای مجازی توسط دوستان و همکاران او انتشار یافته اند و از جمله دکتر صدر االدین الهی ،از پیشگامان روزنامه نگاری نوین ایران که "روزنامه نگار سبز چشم خنده بر لب" را بیاد می آورد و از "‏خونسردي ها"، "نرمش ها" و "قابليت هاي" رحمان هاتفی در "آن روزهاي تلخ و سخت" می گوید و امید به اینکه دوستان و همکاران او در این باره بیشتر بنویسند.در میان تمام تصاویر هاتفی تنها دو عکس از چهره ی وی در دست است و تصاویر دیگری از جمله از سالهای آخر پیش از دستگیری در فضای مجازی موجود نیست.بنا بر اسناد شفاهی موجود، رحمان هاتفی، در حالی در سلول بازداشتگاه کمیته ی مشترک ضد خرابکاری (زندان توحید) در فاصله ی 7 اردیبهشت 62 تا 19 تیرماه همین سال زیر شکنجه جان باخت که هنوز که هنوز است در سی امین سالگرد انقلاب بهمن، روایتی مستند از آنچه بر او رفت منتشر نشده است. هنوز داستانها ورد زبان است از پایان تراژیک روزنامه نگار روزنامه نگاران ایران...


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:


دکتر مهر
2009-04-16 08:52:57
هموطن گرامی آقای سهیل عاصفی عزیز، از اینکه این خاطره را در باره یک روزنامه نگار قهرمان و با هوش بعد از سی سال نگاشته اید لایق ستایش است و شهامت شما را می ستایم. متأسفانه امروزه به دلیل ترس از وابستگی به یک ایدئولوژی خاص کمتر کسی جرأت می کند در باره شخصیتهای بزرگ میهنمان مانند احسان طبری، همین رحمان هاتفی و دیگران که تعدادشان انگشت شمار است، چیز مثبتی بنویسند.آرزو می کنم روزی با حاکمیت دمکراسی و رهائی از پیش داوریها این ترس شکسته شود.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد