logo





چه بد اقبالند رو شنفکران مرئی و نامرئی ی ايران!

شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۷ - ۰۷ فوريه ۲۰۰۹

محمد علی مهرآسا

mehrasa.jpg
هرسال در ماه های دی و بهمن به مناسبت سالگرد وقوع انقلاب اسلامی ايران در سال ۱۳۵۷ خورشيدی، اهل قلم به ياد آن حادثه ی شوم دردو جهت مثبت و منفی روايات وبرداشتهای خودرا برصحيفه ی کاغذ می نشانند و مطابق داده های انقلاب و يا گرفته هايشان از انقلاب قلمفرسائی ميکنند.
در اين تجزيه و تحليل ها معمولاً مطلب از چند نظر بررسی ميشود ولی در اين ميان، دو ديگاه از همه مهمتر است. يکی ديگاهی کاملاً مثبت نسبت به انقلاب و روند پيدايشش که انقلاب ضروری ارزيابی می شود؛ ديگر ديدگاهی که انقلاب را يک فتنه می شناسد و آن را زمين لرزه ای مهيب و سيلی ويرانگر برای نابودی و حذف دستاوردهای ۵۰ سال سلطنت خاندان پهلوی معرفی ميکند. دو ديدگاه مخالف و متضاد.
در اين نظريه پردازيهای اغلب اسير احساسات، هواداران دکتر شاپور بختيار متعصبانه تر از ديگر مخالفان تغيير رژيم سلطنت بر اين طبل می کوبند؛ و از اينکه روشنفکران ايران در شورش سال ۵۷ سينه سپر نکرده و به جدال توده ی ناآگاه برانگيخته نرفته اند، تمام فلاکت اين سی ساله را به پای چند ده قلمزن آن زمان می اندازند. آنچه که از محتوای گفتار و نوشتار اين هموطنان درک ميشود آن است که گويا آغاز و انجام انقلاب سال ۱۳۵۷ را روشنفکران رقم زده بودند و انقلاب چيزی بود همانند اتوموبيل با رانندگی روشنفکران. و اين روشنفکران بودند که در لحظه انتصاب دکتر بختيار به نخست وزيری ترمز خودرو شورش را نکشيدند و سبب شکست دکتر بختيار شدند.
گويا هنوز خيلی زمان لازم است تا من و امثال من درک کنيم که روشنفکر ايرانی کيست و چيست و از کدام گروه است؛ و در اصل، اين بداقبالان جامعه ی ايران چه تعدادند و از چه جنمی هستند که از يک سو انقلاب ۵۷ را سامان می دهند و به پيروزی می رسانند و ارتش پنجم رزمی جهان را فلج می کنند و فرمانده اش را به فرار واميدارند، و از ديگر سو، هرآنچه نارسائی و فلاکت در کشور به وجود می آيد و به چشم می خورد، ناشی از کارکرد(شايد هم سوء مديريت!) آنان رقم می خورد. به فرض اگر من از شناخت اين جماعت عاجزباشم، چون خود در بطن جريان بوده و به بسياری از علت و انگيزه های انقلاب آگاهم، دستکم بايد بدانم اين غايب از نظرها و اين موجودات نامرئی فزون بر شناسائی و معرفی، نيازمند حمايت دربرابر اين همه بهتان و تهمت هستند.
انقلاب مردم ايران که در سال ۱۳۵۷ خورشيدی رخداد، چون مانند تمام رخدادهای تاريخ ملت بدشانس ايران بد سرانجام بود؛ و مُسَخّر فرهنگ حمق مذهب شد، هيچ گروه و فردی حاضر نيست گوشه ای از مسئوليت آن را به عهده بگيرد؛ و مانند مال دزدی و يا جسم داغ و سوزانی هرکس می کوشد آن را به سوی ديگری پرتاب کند. همچنانکه برعکس اگر به پيروزی و عاقبت به خيری می انجاميد، بی ترديد سدها ارباب و قهرمان پيدا ميکرد.
رخدادی که در وقوعش „ابر و باد و مه و خورشيد و فلک“ دست درست هم نهاده بودند، و ريشه در استبداد و استثمار کهن و زمان داشت و محصول افت و خيزهای ناموفق پيشين ملت بود، چون مانند تمام انقلابهای ديگر جهان به بيراه رفته و بد سرانجام بوده است، کسانی که به هر دليل و علت، نظری به سوی خاندان پهلوی دارند – از سلطنتطلبان دبش، مشروطه خواهان جديد الولادهی، تا هواداران شاپور بختيار و حقوق بگيران نهضت مقاومت آن مرحوم - کل ماجرا را نتيجه ی انديشه- حتماً باطل- و کارکرد- حکماً غلط- روشنفکران آن زمان ايران فرياد می زنند. هر يک از وابستگان اين طيفها، زمانی که دست به قلم می برند تا از آن خيزش سخن گويند و معضلات مردم ايران و اوصاف حکومت اسلامی را بازنويسند و ايراد گيرند، نخستين خاکريزی که به آن هجوم می برند و عزم پريدن از روی آن را دارند، ديوار روشنفکری و روشنفکران ايران است؛ و چه کوتاه است اين ديوار!
انقلاب ايران اگر چه بنيادش را کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ پی ريزی کرد؛ و موضوعی است که آگاهان و جامعه شناسان خودی و بيگانه به آن اشاره دارند، ولی بايد اقرار کرد که با توسل به دين و مذهب آغازيد و نسج گرفت؛ و خمينی در مبارزه با رفورمهای آريامهری در سال ۱۳۴۲ که زير نام „انقلاب سفيد شاه و مردم“ صورت گرفت بر مبنای مذهب شيعه سنگ بنايش را نهاد؛ و برسرش نيز ۱۵ سال تبعيد را تحمل کرد.
انقلاب، نه واژه اش زيباست و نه حاصلش گوارا. انقلاب در هرحال و هر نوعش پديده ای زشت و بد عاقبت است. انقلاب اگر زيانش از جنگهای کلاسيک بيشتر نباشد دستکمی از آن ندارد. در تمام انقلابهائی که تاريخ به گونه ی رسمی از آنها يادميکند، مردمان انقلاب کرده و انقلابزده ازجمله ی بدفرجامترين مردمان تاريخ بوده اند. هيچ روشنفکری نه آرزوی انقلاب دارد و نه خواهان جنگ است. انقلاب ايران را روشنفکر اگر آرزو هم کرده باشد، در بنيادش سهيم نبود. انقلاب ايران از درون مساجد و محافل شريعت شيعه نسج گرفت. به ياد آوريم شورشهای تبريز و قم و ديگر مکانها را که همگی برروی ايمان مذهبی و به مناسبت چهلم شهدای خيالی و يا واقعی نسج می گرفت و به انجام می رسيد. همچنين ياد آوريم شعارهائی را که در راهپيمائيها فرياد زده ميشد و همه در مساجد تهيه ميشد و رنگ و بوی مذهبی داشت.
بی شک روند حکومت شاه و نگاهش به ملت به عنوان رعيت و مردمانی نادان که لياقت آزادی را ندارند، بيشينه ی درسخوانده های کشور را ازدربار و شخص محمد رضا شاه متنفر کرده بود و هر گروه و فرد، به نحوی آرزوی تغيير و تحول در آن استبداد و اليگارشی را داشتند. روشن است که جوانان و بويژه دانشجويان در اين ميدان هم متعصبتر بودند و هم کوشاتر. بديهی است منظور از دانشجويان تنها محصلين آن زمان دانشگاه ها نيست. بلکه از سال ۱۳۳۲ تا آن زمان، جوانانی که از دانشگاه های کشور فارغ التحصيل شده يا از خارج به ميهن برگشته بودند، در رقم اکثرِت همان طرز انديشه ی مخالفت با استبداد را در ذهن خويش نگهداشته و باخود همراه داشتند. اين را هم می پذيرم که بسيارانی از آنان جذب کارهای دولتی شده و کار ديوانی می کردند و از رفاهی نسبی برخوردار بودند؛ اما اين مانع نفرت از استبداد و چشم پوشی از فساد نبود.
من مايل نيستم مکررات را تکرار کنم. چون بسيار گفته و نوشته اند و شنيده ايم که در مدت بيست و پنج سال حکومت مطلقه ی شاه، به دليل خفقان و سانسور و استبداد، جوانان آرمانگرا روشی ديگر برای مبارزه جز توسل به اسلحه نيافتند و در نتيجه جذب گروه هائی شدند که مدينه فاضله شان را انقلاب می ساخت.
اما کدام روشنفکر مطرح در آن زمان روش ترور و مبارزه ی مسلحانه را پيشنهاد و يا تأييد می کرد که چنين بايد امروز چوب حماقت دربار پهلوی را بر کتف او بکوبند؟ نگاهی به مقالات دکتر مهدی بهار و دکتر رحيمی که شجاعانه دربرابر حکومت مذهبی ايستاده بودند و حتا منجر به کتک خوردن و شتم و جرح دکتر بهار و فرزندش در خيابان شميران شد، ثابت می کند که زلزله ی ده ريشتری را با چند ستون و شمعک نمی توان مهار کرد. توده ی عوام را آخوند با ارکستر امامت و سمفونی تشيع به رقص آورده بود که کفن پوش در جلو تانکها -ی بی فشنگ- می خوابيدند. هيچ گروه سياسی در آن زمان قادر به خيابان آوردن چند هزار نفر نبود؛ اصولاً کدام گروه سياسی مانده بود که مطرح باشد و سخنش روا!؟ در حاليکه مساجد برای روز تاسوعا چندين ميليون ايرانی را درسراسر کشور به خيابان ريخت.
روشنفکر خود را نسبت به جامعه اش مسئول ميداند و دارای مسئوليت است؛ و اگر جامعه او را با چنان لقبی می شناسد، بايد پايبند چنان مسئوليتی باشد. روشنفکر موظف است کژيها، کاستی ها، ناروائی ها و نابسامانيها را درهر برهه و مکان بنماياند و برملا کند؛ و از هيچ ملامت و شماتتی نهراسد. روشنفکر هيچگاه با حکومت و قدرت نيست، بل بر حکومت است. روشنفکر، منزه طلب است و تماميت خواه؛ و لاجرم هميشه منتقد و ناخوشنود. امتناع روشنفکر از ايراد و نقد نارسائيها و ناروائيها، خيانت محسوب ميشود. روشنفکر تيزبين تر و باريک بين تر از ديگران است؛ و نماياندن نقائص و نقصانها را جهت اصلاح انجام ميدهد نه به منظور انقلاب. اگر حکومت و زمامدار گوش شنوا ندارد تا ناحوشنوديها رابشنود؛ اگر ديده ی بينا ندارد تا فساد و رذائل را ببيند، اگر جاهل است و مردمش را نمی شناسد، مجرم او است. و اگر به جای توجه به نقدها و پاسخ مناسب، به زندان و زجر و دشنه متوسل ميشود، لاجرم بايد منتظر سيل ويرانگر شورش توده ها و فنای حکومت و کشور باشد.
زمانی که در سال ۱۳۲۸ محمد رضا شاه دستور تشکيل مجلس مؤسسان فرمايشی را صادر کرد تا قانون اساسی را به سود خويش تغيير دهد، اين قوام السلطنه بود که با همه ی محافظه کاری اش از فرانسه در نامه ای به شاه فرياد برآورد که:“... اعليحضرت اين کار غلط است و اگر انجام شود، سرانجام به فنای سلطنت و مملکت منجر ميشود...“ اما به جای توجه به سخن ناصح، لقب جناب اشرف را از او پس گرفتند!
هوادارن آقای بختيار چنان سخن می گويند و به چنان نظريه پردازيهائی رو آورده اند که گويا در آن لحظات آخر که شاه مرتب „مَخلص“ می جُست؛ و سقوط سلطنت را باور کرده و درانديشه ی فرار بود، اگر روشنفکران همرائی و همراهی می کردند، آقای بختيار در مقام منجی جلو آن سيل مهيب را می گرفت. اين گونه بررسی در وضع زمامداری ۳۷ روزه ی مرحوم بختيار توسط هواداران، اين تصور را در ذهن به وجود می آورد که گويا بختيار اصولاً در مسير و متن انقلاب نبوده است؛ و آقای شاپور بختيار همان روز پيشنهاد نخست وزيری، ازعالم غيب برای نجات ايران به دربار رسيده است؛ و اگر روشنفکران مانع نميشدند، هم سلطنت از سقوط می رست و هم کشور به دامن آخوند نمی افتاد... زهی تصور باطل!... خير! چنين نيست و چنان نبوده است. آقای بختيار تا چهل روز پيش از ۲۲ بهمن مثل ديگر مردم درکوران خيزش بود. اين همان شاپور بختيار است که سال پيش از آن در کاروانسرا سنگی همراه يارانش در جبهه ملی، از ساواکيها و ژاندارمها کتک خورد و استخوان بازويش شکست.
روشنفکران ايران هرکه بودند و هرکه هستند، می دانستند که اگر شاه خودشيفته در فکر نجات کشور و مردم بود، می بايد زمانی که هويدا را کنار نهاد يکی از مليون - مثلاً آقای بختيار- را به نخست وزيری می گماشت؛ نه هنگامی که توده عوام عکس خمينی را در ماه می ديدند و برروی بامها نوای الله اکبرشان به گوش ارتشبد اظهاری هم می رسيد.
زمانی که مرحوم بختيار به سپهبد مقدم پيغام داد „ به اعليحضرت عرض کنيد اکنون که شرط دکتر صديقی را درعدم خروج اعليحضرت از کشور نپذيرفته است، من با شرايط اعليحضرت حاضرم قبول مسئوليت کنم...“ سيلاب انقلاب چنان بالاگرفته بود که هزاران پيل هم نمی توانست از آن جلوگيرد. زنده ياد دريادار احمد مدنی تعريف می کرد که:“دکتر بختيار در ترکيب کابينه اش از من خواست پست وزارت کشور را بپذيرم. من پاسخ دادم: آقای دکتر بختيار اگر شما بتوانيد مرا به اطاقم در وزارتخانه ببريد، حاضرم قبول کنم...“ يعنی در آن زمان انجمنهای خودروی اسلامی که از مجموع مستخدمين و کارمندان دون پايه شکل ميگرفت، چنان در وزارتخانه ها قدرت را قبضه کرده بودند که به دستور امام! وزيران را به ساختمان وزارتخانه راه نميدادند. به همين خاطر اغلب وزيران کابينه ی بختيار هميشه در ساختمان نخست وزيری و همراه نخست وزير بودند.
درچنان فضا و محيطی روشنفکران ايران چگونه می توانستند سد مقابل اين سيل باشند. جامعه ی ايران در آن زمان مقهور فقيهان و شريعتمداران مذهب تشيع بود و قشر روشنفکر جز در دايره ی محدود شماری از دانش آموختگان - نه تمام آنها- سخنش خريداری نداشت. فزون براين، روشنفکر که همواره چوب ارتداد از جانب متوليان مذهب را خورده بود، با چه قدرت و نفوذی می توانست مانع اين سيل شود که امروز بايد تمام مصيبتها را به پايش بنويسند؟
آيا چون انقلاب کبير فرانسه به کشتارهای بيدادگرانه با گيوتين انجاميد و سررشته ی کارها به دست روبسپيرها افتاد، بايد „ژان ژاک روسو“ „ولتر“ و „ويکتور هوگو“ ها را ملامت و شماتت کرد که چرا نوشتند و روشنگری کردند؟
برعکس اينگونه نگرشها به مسئله، هم محمد رضاشاه بختيار را فريب داد تا سقوط سلطنت و کشور را به نام او رقم بزند؛ و هم دکتر بختيار با پذيرش نخست وزيری و قبول ريسک سد درسد، به خويشتن خويش ستم کرد.

کاليفرنيا ۶- ۲ - ۲۰۰۹

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد