شهرزادنیوز: خاطره دانش آدمی است از گذشته، درک اوست از دیدهها و شنیدهها که بایگانی ذهن هستند. خاطره رابطه انسان است با گذشته او، یادماندههای سالهای سپریشده. یادآوری گذشته، و بازنگری در آن؛ تحلیل و بررسی و یا سفر به دورانی که دیگر نیست.
سفر به گذشته از دریچه واقعیتی می گذرد که از آن آگاهیم، پس خاطره روایتِ حقیقتِ ماست از گذشته. تاریخ خود می تواند به شکلی خاطره باشد؛ خاطره یک گروه، ملت و یا کشور.
چگونگی به خاطر سپردن و بیان خاطره با شخص راوی و شناخت و جهانبینی او در رابطه است. به یاد آوردن گذشته، اگر تکرار آن باشد و در ناآگاهی انجام پذیرد، می تواند به مرض ختم گردد، شکلی که نمی تواند راه به آینده داشته باشد. خاطره که مکتوب گردد، ثبتِ تاریخ می شود. در پی جنبش رنسانس، در گام به سوی مدرنیته، خاطرهها مکتوب شدند تا انسانها دچار فراموشی نگردند.
ثبت خاطرات، جاودان کردن آن بر ذهنِ تاریخ است. جامعهای که بدان موفق نگردد، در خود تکرار می شود و گرفتار فاجعه می گردد. مکتوب کردن همانا دیدن و بازدیدن است، همیشه به خاطر داشتن، یعنی انتقال یک تجربه به نسل آینده است.
باید روایت کرد تا در ذهن بماند و مبارزهای پویا با گذشته بدین سان تداوم یابد. زمان چه بسا خواهد کوشید تا همهچیز نابود کند، مبهم گرداند، ویران کند. برای مبارزه کردن با این موقعیت و زنده نگاه داشتن گذشته، باید خاطرهها مکتوب کرد.
تاریخ سراسر تجلیل شاهان و بزرگان است. روایت ما از گذشته در برابر آن قرار می گیرد تا به روایت رسمی حکومتها و دولتها و افتخارات آنان از نگاهی دیگر نگریسته شود. یاد کشتهشدگان، قربانیان، زجرکشیدگان، و شکنجهشدگان در این راستاست که ارزش دارد و باید وظیفه تاریخی نسل ما باشد.
رضا علامهزاده، نویسنده و سینماگر تبعیدی، در همین راستا خاطرات خویش را از یکی از مشهورترین پروندههای سیاسی دادگاه نظامی رژیم شاهنشاهی پس از 38 سال بازمیگوید. اگر "نیاز و اشتیاق نسل تازه را به دانستن از پُرجنجالترین پرونده سیاسی حکومت شاه"، نگاه نگران او به آینده و تاباندن نوری بدان محسوب داریم، بیشک خواهیم پذیرفت که؛ "اگر روز به روز شاهد انتشار واقعیاتی مخدوش از آن پرونده و بازیگرانش نمی بودم، هرگز انگیزه کافی برای بازگشتِ دردناکِ ذهنیام به آن دوران، و گزارش کردن آن به صورت یک کتاب، در خود نمی دیدم."
آنچه را که برای "یوزف ک." شخصیت اصلی رمان محاکمهی کافکا که در سال 1914 نوشته شده، رخ داد، شش دهه بعد در ایران اتفاق می افتد. اول مهر سال 1352 زنگ آپارتمان رضا علامهزاده که تازه تحصیل به پایان برده و به عنوان کارگردان در "تلویزیون ملی ایران" مشغول به کار است، به صدا در می آید. در را باز می کند، دو مرد جوان مسلح وارد خانه می شوند، بی آنکه علتِ بازداشت را به وی بگویند و به خواهش او مبنی بر اطلاع به همسر توجه کنند، او را با خود می برند و فرزند یازدهماههاش را در خانه تنها می گذارند.
"به محض رسیدن به اوین، در زیرزمین" آن، دست و پایش را به "یک تخت فلزی بستند و سه نفر با کابلهای باریک و کلفت" شلاق بر کفِ پایش می زنند. پنج ماه این رفتار ادامه می یابد. بازجوها از او می خواهند به کاری اعتراف کند که از آنها اطلاعی ندارد. از گروه دوازده نفرهای که او نیز در شمار آنان است، و به روایتِ ساواک قصد "گروگانگیری شهبانو" و "ترور ولیعهد" را داشتند، جز دو نفر کسی را نمی شناخت.
علامهزاده در رابطه با گروه مذکور فقط این را می داند که به دوستی از همپروندهایهایش گفته، جایزهای از یک جشنواره سینمایی به او تعلق گرفته و احتمالاً آن را از دست شهبانو دریافت خواهد کرد. او به آن دوست پیشنهاد می کند که در این موقعیتِ مناسب می توانند با به گروگان گرفتن شهبانو، آزادی زندانیان سیاسی را طلب کنند. پیشنهاد به همین شکل پس از مدتی بین آن دو مسکوت می ماند ولی به خاطر همین "حرف خشک و خالی"، سازمان امنیت رژیم پروندهای پُرسروصدا تدارک می بیند، چند گروه و افرادی را که حتا یکدیگر را نمی شناختند، بههم در پیوند قرار می دهد تا از همه آنان گروهی بسازد که به "گروه خسرو گلسرخی و دانشیان" معروف است. پس از دادگاهی جنجالی، دو نفر از این گروه اعدام، سه نفر به حبس ابد و بقیه به مدتهای مختلف زندان محکوم می شوند. ظنز تلخ اینکه، تاریخ برگزاری فستیوال کذایی، یک ماه و نیم پس از بازداشت آخرین افراد این گروه بود.
"گلسرخی در هر دو دادگاه با برخوردی طوفانی و تهاجمی جوّ دادگاه را به کلی درهم ریخت بهطوری که هنوز پس از سی و هفت سال که از آن روزها می گذرد گیرایی چهره بیپروا و مهاجم او اجازه نمی دهد گوهر نحیف حرفهایش که ملغمهای از تعلیمات ابتدایی مارکسیستی و اعتقادات عقبمانده اسلام شیعی است به درستی وارسی شود." دفاعیات کرامت دانشیان "از نظر شکلی به دفاع گلسرخی شباهت داشت و به همین خاطر سرنوشت مشترکی را برای آندو رقم زد." علامهزاده به همراه عباس سماکار و طیفور بطحایی "هر سه دفاع حقوقی" می کنند، ابتدا به اعدام و سپس به حبس ابد محکوم می شوند.
علامهزاده در "دستی در هنر، چشمی بر سیاست" آنگاه که به پایان گزارش دادگاه می رسد، پنداری باری سنگین را بر زمین گذاشته است، اتوبیوگرافی خویش عملاً در فصل نخست کتاب پایان می دهد. در صفحات بعدی یعنی سه فصل دیگر، در واقع یادماندهها و خاطرات خویش را از زندانهای قصر و اوین و کرمان باز می گوید که انگار به شکلی به پرونده اصلی سنجاق شدهاند.
در این فصلها که البته شکنجه و کشتار پشتِسر گذاشته شده، جذابیتِ ویژه خویش را دارد. نگاه نویسنده به انسانهای آن زمان و رفتار آنها انسانیست. از میان حرفهای اوست که می فهمیم مقدم سلیمی انسان والایی بود که به زیر شکنجه تاب مقاومت از دست داد و نادم گشت، مرتضی سیاهپوش به صرفِ تقاضای عفو در شمار نادمین قرار گرفت. علامهزاده دنیای انسانها را سیاه و یا سفید نمی بیند و این امتیاز این کتاب است. در این نگاه می توان در کنار مأموران وحشی، بازجو و یا زندانبان و یا حتا معاون رئیس زندانی را نیز یافت که با سیمایی انسانی بازشناخته می شوند، چیزی که در فرهنگ "خاطرات زندان" ما جایی ندارد.
در این اثر همچون دیگر آثاری که از این موضوع نوشته شدهاند، انگیزه ساواک از بازسازی این سناریو معلوم نیست. تا کنون نیز چیزی از آن آشکار نگشته، ولی آنچه روشن است اینکه ساواک اجرای چنین نمایشی را در سر داشت و دنبال بازیگر می گشت. قرعه در این میان به نام قربانیان این پرونده شکل گرفت. ظاهر داستانِ "پروژهی" ساواکساختهی این گروه آشکارتر از آن است که تکرار گردد. در پسِ پرده نیز معلوم می گردد، خسرو گلسرخی و مقدم سلیمی شش ماه پیشتر بازداشت شدهاند. بقیه از طریق شخصی به نام امیر فطانت که در ظاهر رابط کرامت دانشیان با چریکهای فدایی خلق و در واقع مأمور ساواک بود، لو می روند.
انتظار ساواک از متهمین عبارت بود از: "قبول اتهام و اعتراف به جرم، رد افکار و ایدئولوژی شخصی و گروهی؛ و در نهایت، پوزشخواهی و طلب عفو از شخص اول مملکت." اکثریتِ افراد انگار "حوصله کشمکش ندارند"، آنقدر شکنجه شده و آزار دیدهاند که "دفاعیهشان را مطابق میل بازجوها تنظیم" کردند. عدهای نقشِ اجباری خویش در آن، به خواست کارگردان اجرا نکردند، به مرگ و یا حبس ابد محکوم شدند، عدهای اما در نقش خویش درخشیدند. حال که به گذشته بنگریم، بازنده اصلی در این بازی همانا حکومت بود.
رضا علامهزاده خلاف "یوزف ک."ی کافکا که هیچگاه علت بازداشت و محاکمه خویش ندانست، شانس می آورد، "یک سال بعد ...از همه حقایق با جزئیات" آن آشنا می شود.
"پرونده گروه گلسرخی" یکی از پُرسروصداترین پروندههای سیاسی حکومت محمدرضاشاه است، پروندهای که بر توهمات تنی چند از افراد این گروه و سناریوی ساواک تنظیم شد.
علامهزاده صرفاً به این علت که "واقعیت روشن را لاپوشالی نکند" و "پردهپوشی" را کنار بگذارد، یادماندههای خویش را از آن پرونده، پس از سه دهه مکتوب کرده است. او می خواهد این تابو را که "در جامعه دیکتاتورزده...یا باید خفقان گرفت یا فریاد زد"، بدرد و در این راه هیچ باکی از این ندارد که "خالیبندیها"ی دوستانِ همپرونده را هم که راه جهنم با صداقت پیموده بودند، نشان دهد و شهامتها و ضعفهای آنان، آنسان که بودهاند، ننویسد. او خود با جسارت اعتراف می کند که همین "خالیبندی"ها زندگیاش دگرگون کردهاند.
آسیبهای روانی که در گذشته متحمل شدهایم، زخمهایی هستند روحی که می کوشند پیوستهایام ما را به گذشته بکشانند. تا وقتی که نتوانیم مسیر و نگاه این خاطرات را متوجه آینده گردانیم، خطر تکرار گذشته همچنان باقی خواهد ماند.
فروید در مقاله "سوگواری و مالیخولیا" به خاطر آوردن را نوعی کار و عمل می داند. سوگواری در خاطره انسان اتفاق می افتد. سوگواری عملی دردناک است که موجب التیام درد می شود، آشتی کردن با دردی است که واقعیت است. این رفتار را می توان به جامعه و یا کشور بسط داد. در مالیخولیا ناامیدی حاکم می شود و انسان امید خویش از دست می دهد.
جامعهای که کمبود خاطره داشته باشد، بیمار است. اگر فرویدی بنگریم؛ به مالیخولیا دچار می گردد و گذشته دردناک خویش تکرار می کند. اگر بپذیریم که سوگواری کنار آمدن با گذشته و آشتی کردن با آن است، مالیخولیا چیزی نیست جز حاصل تکرار گذشته.
علامهزاده در زندان، در گریز از "مالیخولیا"، به "نوشتندرمانی" روی می آورد. نزد خویش تحصیل هنر را ادامه می دهد و می نویسد. در پناه نوشتن است که جدایی همسر، دوری پسر، تبعید به زندان کرمان و ...را تاب می آورد. می نویسد تا از وسوسه "خودکشی" رها گردد. او می داند که آثار روانی زندان به شخص او و درون زندان محدود نخواهد شد، نه تنها روان، بلکه هستی خانواده و آشنایان را در بیرون از زندان نیز برای سالیان سال خواهد آزرد.
خاطره که مکتوب نشود، از آن سوءاستفاده می شود، سعی می گردد بخشی از آن حذف شود تا بخشی دیگر عمده گردد. این شکل از سوءاستفاده برای ما که جامعهای بدون حافظه تاریخی روشن هستیم، بسیار ملموس است.
خاطره که به دام حذف گرفتار آید، کانالیزه خواهد شد تا ذهن را به سمت و سویی از پیش تعیینشده هدایت کند. خاطرات را نباید برای خوشآمد کسی و یا کسانی نوشت، اگر چنین شود، هیچ فرقی با تاریخسازیهای حکومتی نخواهد داشت. آنکس که بخواهد خاطرات خویش به نفع "خلق"، "توده مردم"، "حکومت" و یا قدرتی دیگر به قصد تهیج، حذف و لاپوشالی بنویسد، در واقع واقعیت را غربال و سندسازی کرده است.
"دستی در هنر، چشمی بر سیاست" به دور از چنین رفتاری، روایت علامهزاده است از یک پرونده تاریخی که می تواند در کنار و یا در برابر دیگر روایتها از این پرونده قرار گیرد، چیزی که لازم است و می تواند دستمایه پژوهشگران در تاریخنویسی قرار گیرد.
"دستی در هنر، چشمی بر سیاست" را در 245 صفحه "شرکت کتاب" در آمریکا منتشر کرده است.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد