چون تو هستی
حضور توامشب چه لذتی ست
پیراهن دشت رنگ تو
سوغات از آب گذشته است
با بو بادِ بی دردی
و نم اشکِ حسودان
چه پر ستاره شبی ست
وگرچه ابر سیاهی چادر برسر جاده کرده
و باران چشم انتظار تا غرق آبش کن
باز حضور تو خود ستاره ایست
پر نور و
بی نورهیچ ستاره ای
چه پر ستاره شبی ست
چون تو هستی
المان ۲۲ مای ۲۰۱۲
********
زمستانک
این زمستانک سرد
چه بلایی به سر ما آورد .
لخت از برگ بشد ، قامت خوش رقص درخت
پنجره یخ ببستی شب و روز
و زمین از چمن خود دلگیر
باغ از میوه تهی
و خیالم همه خام
و امید، سرگردان
به قندیلکِ آویختهِ بدادیِ ، دل خویش .
این زمستانک سرد
چه بلایی بسر ما آورد .
رضا بایگان
المان آخرین روزهای زمستان ۲۰۱۲
باسردرد سرماخوردگی
********
نه زرد و نه آبی
نه زرد و نه آبی
شاید قصه ای ،
دست مایه گرفته
از نجابت خورشید ؟
(که بی هیچ چشم داشت
شب را به خانه اش روان میدارد ).
نه زرد و نه آبی
شاید چند کلام از جادو ؟
(که کهنه تر از آن را
هیچ خدایی درباورش ندارد) .
نه زرد و نه آبی
شاید چند حرفِ در باغچه پنهان ؟
(که مادر شیرآبه ورا
به دهان کودک می ریزند
تارنگ رفقات وعاطفه در دل بماند) .
نه زرد و نه آبی
شاید بودن را به تجربه نشستن ،
در کنار فریاد و باد ؟
(که تا شمشیری بشکل تعمق
ارثیه جای مانده پدران باشد
تا که فرزندان سکون را از مرزچمن خانه دور سازند).
نه زرد و نه آبی
و یا شاید هیچ از هیچی که بتواند خود رنگی باشد ؟
نه و نه و نه و نه
شاید و شاید و شاید ،
امیدمان تنها بتواند بدانمان باشد ،
که . . . . . .
گذرپرندگان عاشق
وعبور باد بهاری
و جاری مهربانی
توانشان باشد
این کلبه را دوباره گرم بدارد .
رضا بایگان
آخرک های این زمستانک
۱۶/۳/۲۰۱۲
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد