logo





پشت صحنه مذاکرات هسته ای

سه شنبه ۹ خرداد ۱۳۹۱ - ۲۹ مه ۲۰۱۲

مجيد سيادت


اگر در مسکو به توافق روشنتری برسند بايد منتظر اقدامات و اتفاقات ديگری بود. امريکا و ايران بايد به تفاهم نوينی در مورد مسئله فلسطين برسند. احتمال دارد که مثلا سوريه هم به يک آتش بس واقعی دست یابد ويا ايران هم به نوعی جدی در صحنه افغانستان اعلام موضع نمايد. دراين میان ، مسئله حقوق بشر در ايران، در حاشیه می ماندو يا حتی به فراموشی سپرده خواهد شد.
مذاکرات هسته ای بين ايران و گروه 1+5 در نشست استانبول انتظارات فراوانی را به وجود آورد. از آن پس همه به نشست بغداد چشم دوخته بودند. کاهش قيمت دلار در بازار ايران و کاهش قيمت نفت در بازارهای جهانی هم هر دو به پيشواز اين انتظارات می رفتند.

نشست بغداد به توافق اعلام شده ای دست نيافت ولی همينکه طرفين مذاکره اظهار رضايت می کردند و تصميم گرفتند دور بعدی را به فاصله کوتاهی در مسکو برگزار کنند علامت مساعدی بود و بايد به فال نيک گرفت.به نظر می رسد خطر جنگی سرنوشت ساز که ايران را تهديد می کرد کمتر شده است. مردم ما حق دارند نفسی راحتتر بکشند و صلح دوستان جهان هم بايد از کاهش نسبی تشنج در خاورميانه دلشاد باشند.

در همين حال اين تصور که تعيين تکليف با برنامه هسته ای ايران برابر تعيين تکليف با سئوال جنگ يا صلح است تصور درستی نيست. رهبران امريکا و رهبران جمهوری اسلامی – هر کدام به شيوه خود و از زاويه منافع خود – به اين تصورغير واقعی دامن می زنند. برنامه هسته ای ايران در سبد اختلافات ايران و امريکا وجود دارد ولی برای درک تحولات رابطه ايران و امريکا بايد صورت مسئله را به نحوی کاملتر عنوان کرد. تا اين کار را انجام نداده ايم نمی توانيم درک همه جانبه ای از جايگاه اين مذاکرات و از چشم انداز احتمالی آن داشته باشيم.

در اين نوشته به اين سئوال می پردازم که آيا برنامه هسته ای ايران گرهگاه اصلی در روابط ايران و امريکاست؟ سپس می کوشم چارچوب تنش بين ايران و امريکا رانشان دهم و چارچوبی ترسيم کنم که با داده های دردسترس خوانائی بيشتری دارند. در اين قسمت به ابعاد چندگانه روردروئی منافع ايران و امريکا اشاره خواهد شد. تنش موجود چندين بعد دارد و رسيدن به صلح نيازمند توافقها، و بده بستانهائی، است که همگی آنها را در بربگيرد. صرف توافق بر سر برنامه هسته ای ايران برای رفع تنش کافی نيست. بنابراین اگر طرفین به توافقی ملموس و موثر درزمينه هسته ای برسند بايد انتظار داشته باشيم که توافقهای ديگری هم – مخفيانه - انجام گرفته باشند. سومين سئوال در مورد زمينه های رفع تنش است. چه عواملی و چه انگيزه هائی سياستمداران امريکا و ايران را به فکر مصالحه انداخته است؟ تنها با در نظر گرفتن همه اين مقولات می توان چشم اندازی از آينده مذاکرات ترسيم کنيم .

سئوال اول – آيا برنامه هسته ای ايران گرهگاه اصلی است؟

درابتدا به مواضع امريکا نگاه کنيم. به طور خلاصه امريکا می گويد برنامه هسته ای ايران برای کسب توانائی ساختن سلاحهای هسته ای است و امريکا نمی تواند قبول کند ايران این توانائی را داشته باشد. اما امريکا می داند که چندين کشور ديگر (علاوه بر پنج کشوری که اين حق رااعلام کرده اند) هم اکنون سلاح هسته ای دارند. چرا هيچ به فکر حمله نظامی به آنها نبوده است؟ اگر فرای زبان ديپلماتيک صحبت کنيم به اينجا می رسيم که امريکا می گويد رهبران ايران عقايد افراطی مذهبی دارند و کارهايشان را پشت پرده انجام می دهند . ما به اين رهبری اعتماد نداريم ونمی توانيم تحمل کنيم که اينگونه رهبران و رژیم ها به سلاح هسته ای دسترسی داشته باشند (يا حتی دانشمندانی داشته باشند که فوت و فن ساختن بمب را ياد گرفته اند). در اين چارچوب، امريکا می گويد اين مسئله برای منافع امريکا (و جهان) آنقدر مهم است که حاضريم برای جلوگيری ازاین خطر با ايران بجنگيم.

با اين فرمول بندی، سياست امريکا در قبال سلاحهای هسته ای اسرائيل و هند توضيح داده می شود چرا که امريکا معتقد است رهبری اين دو کشور نظرات افراطی ندارند و سياست سالمی را دنبال می کنند. اما – حتی با همين توضيحات – سياست امريکا در قبال سلاحهای هسته ای پاکستان قابل توضيح نيست. اگر امريکا نگران است که بمب اتمی (و يا حتی دانشمندان اتمی که به ساختن اين سلاحها آشنا هستند) در اختيار نظراتی افراطی قرار بگيرند و جهان را به خطر بياندازند امريکا می بايد در ده سال گذشته خاک پاکستان را به توبره می کشيد. پاکستان بيش از صد بمب اتمی حاضر و آماده دارد . اين بمبها را سوار کرده اند و در مواردی همراه وسيله پرتاب آنها آماده کرده اند و بسياری از آنها را منظما در بين شهرهای مختلف پاکستان می گردانند. احتمال اينکه اين بمبهای حاضر و آماده به دست افراطيون القاعده و طالبان بيافتند صدبرابر بيش از احتمال ساختن بمب ( در آينده) توسط ايران است. در مورد دانشمندان اتمی آشنا به ساختن اين سلاحها هم خودشان بهتر از هر کسی می دانند که احتمالا بسياری از کارکنان پاکستانی سلاحهای اتمی هم اکنون گرايشهای جدی به عقايد افراطی از نوع القاعده دارند. پس چرا امريکا به پاکستان کمک نظامی می دهد ولی ايران را به حمله نظامی تهديد می کند؟ روشن است که مسئله بمب اتمی ايران بهانه ای در دست امريکا است. اگر قرار و مدار ديگری نداشته باشند، حتی ايران همه شرائط گروه 1+5 را هم بپذيرد بعید است که به ختم تنش برسيم.

برخورد ايران به برنامه هسته ای هم به همين نحوبهانه ای است برای اهدافی نا گفته. در بهترين حالت، توضيح رهبران جمهوری اسلامی اينست که می خواهند تکنولوژی آينده را برای مقاصد مسالمت آميز در اختيار داشته باشند. برنامه هسته ای ايران در دوران استبداد سلطنتی پايه ريزی شده بودو مطابق آخرين برنامه دوران شاه، ايران می بايد بتواند 20% از انرژی برقی خود را از نيروگاههای اتمی تامين کند. جمهوری اسلامی همين برنامه را دنبال می کند.

بنابراين سياست ج ا به عنوان بخشی از يک سبد برنامه های تکنولوژی آينده قابل توضيح است. ولی اولا برنامه هسته ای تنها يک قلم از اقلام سبدی است که چندين و چند زمينه بسيار مهم ديگر هم در آن وجود دارند و ثانيا در هر صورت اينها برنامه های مربوط به تکنولوژی آتی است . اگر صنعت و اقتصاد کنونی ايران در جوانب گوناگون آن پيشرفت ممکن را داشته باشند برنامه هسته ای هم می تواند نقشی در اين کليت داشته باشد ولی آيا می توان همه امروز جامعه و بخش اعظم آينده جامعه را برای پيشرفت در اين تک قلم به خطر انداخت؟ هيچ سياستمدار عاقلی و هيچ منطق قابل فهمی نمی تواند اين برخورد جمهوری اسلامی را قبول کند. رهبران ج ا، ايران را به لبه پرتگاه جنگ می کشند و سالهای طولانی اقتصاد، صنعت (و حتی ديگر تکنولوژيهای لازم برای آينده) را به خطر می اندازند که همين تک قلم را پيش ببرند؟ سياست سالمی که برمبنای منافع ملی ايران باشد مسلما چنين رفتاری را برنمی تابد. رهبران ج ا هم به نوبه خود برنامه های ناگفته ديگری دارند و هزينه های عظيم برنامه هسته ای ايران رابر طبق آن برنامه تقبل می کنند.

بدين ترتيب برنامه هسته ای ايران بهانه ايست که هر دو طرف از آن سوئ استفاده می کنند. اما از زمانی که فهميديم مناقشه هسته ای يک بهانه است به اين نتيجه بعدی می رسيم که توافق برسربرنامه هسته ای نمی تواند به خودی خود به صلح بيانجامد. تا زمانی که امريکا به مصالحه ای با ايران نرسيده، چرا و چگونه می شود انتظار داشت که بر سر مهمترين موضوع قابل استفاده، بهترين پيراهن عثمان، با ايران کنار بيايد؟. طرفين دعوا تنها زمانی حاضر خواهند شد توافقنامه ای در اين زمينه امضا کنند که به توافقهای ديگری هم رسيده باشند.

سئوال دوم – صورت مسئله واقعی چيست؟

بيش از سی سال است که جمهوری اسلامی نظم امريکائی خاورميانه را به هم زده است. کشورهای گوناگون منطقه – هر کدام به نحوی – زير بليط امريکا بودند و اين نظم امريکائی اجازه می داد که منابع انرژی خاورميانه در اختيار سرمايه ها و سياستهای امريکا باقی بمانند. حضور ج ا در اين صحنه، کار را مشکل کرده است و سطح کنترل امريکا در تمامی منطقه بشدت کاهش يافته است. امريکا نمی خواهد از منافع عظيم و بی شماری که در منطقه دارد دست بردارد و جمهوری اسلامی را مزاحم دائمی خود می داند.

در اين مدت ج ا هم برنامه های خاص خود را داشته است. آنها می خواهند رويای خلافت اسلامی شيعه را دنبال کنند. گرايش غير قابل انکاری در رهبری ج ا برنامه کارش را ايجاد آمادگی برای ظهور امام غائب می داند. برای اين گرايش مهم نيست که مردم ما چه هزينه گرانباری را برای اين تصوير ماليخوليائی می پردازند. مردم ما هزينه اين برنامه ها را با فقر، عقب ماندگی اقتصادی و صنعتی، با تحريمهای شکننده وخطر گرفتار شدن به جنگ می پردازند ولی برای رهبری جمهوری اسلامی اين هزينه ها اهميتی ندارند. برنامه هسته ای ايران در اين زمينه نقش بازی می کند. ج ا می خواهد بدون دست زدن به ساخت سلاح هسته ای از تمام امتيازات کشورهای دارای آن سلاح برخوردار باشد و مخصوصا در ميان عرب کوچه و بازار برای خود کسب اعتبار کند.

بدين ترتيب مبارزه خاصی در منطقه خاورميانه در جريانست که موضوع اصلی آن کسب نفوذ وقدرت برتر است. ايران سياستهايش را در لوای دفاع از اسلام و مستضعفين، و به اصطلاح دفاع از حقوق مردم فلسطين، و مبارزه عليه امريکا و اسرائيل به پيش می برد. ايران می گويد منابع انرژی خاورميانه بايد در دست مردم منطقه باشد. امريکا پنهان نمی کند که در منطقه منافع خاصی دارد و مخصوصا قبول می کند که شريان انتقال نفت و گاز منطقه بايد امنيت داشته باشد. باتمام اينها، امريکا سياستش را تحت لوای دفاع از دموکراسی و حفظ آرامش و امنيت توضيح می دهد.

به اين ترتيب صورت مسئله واقعی تعيين تکليف قدرت در خاورميانه است. کدام طرف چه سهمی می برد؟ اکنون مدتی است که ايران اعلام کرده که قدرت اصلی منطقه است و می خواهد ديگران (اروپا و امريکا) اين ادعا را بپذيرند. خطر جنگ بايد در اين چارچوب بررسی شود. براين پايه به نظر می رسد فرايند صلح بمراتب پيچيده تر و سنگينتر از فرايند توافق بر سر مسئله هسته ای باشد.

زمانی که صورت مسئله را بدين شکل تعريف کنيم روشن می شود که پيچيدگی های صلح در منطقه بيش از آن هستند که با صرف توافق بر سر مسئله هسته ای قابل دست يابی باشد. چه مسائلی را در مصالحه روی ميز می گذاريم؟ چه بده بستانی را درست و منصفانه می شناسيم؟ در هر صورت روشن است که اگر اين توافق دست يابی شود مسلما مذاکرات پشت پرده ديگری هم بوده اند که آن زمينه های ناگفته را پوشش دهند.

سئوال سوم – چه زمينه ای موجب گرايش به تفاهم شد؟

زمانی که آقای بوش (پسر) به افغانستان و سپس به عراق حمله کرد انتظار امريکا اين بود که موضوع قدرت برتر منطقه را سريعا تعيين تکليف کند و سپس به مسئله اساسی و مهمتری بپردازد که در شرق آسيا در حال رشد است. اکنون ده سال است که امريکا به افغانستان تسلط پيدا کرده و با اينکه از نظر نظامی شکست نخورده است ولی در همين حال نتوانسته است که نيروهای افراطی مذهبی را در هم بشکند. در همين حال صداهای هر روزه بيشتری در امريکا می گويند خودمان را با موضوعات کم اهميت تری در خاورميانه درگير کرده ايم ولی رقيب آتی ما – چين – هر روز قوی تر و جری تر می شود. آقای اوباما به اين مشکل واقف است و می گويد سياست امريکا بايد "آسيا محور" باشد. ولی به نظر می رسد مکانيسمهائی در امريکا عمل می کنند ( مخصوصا لابی نفتی و لابی اسرائيلی) که هرکدام از زاويه خاص خود خواهان حداکثر دخالت امريکا در خاورميانه هستند.

نياز امريکا به عطف توجه و قدرت در شرق آسيا زمينه مهمی است که رسيدن به مصالحه را دردستورکار قرار می دهد. امريکا در عراق باخته است و می داند که نفوذ ايران در اين کشور منظما در حال رشد است. حالا با مشکل افغانستان (و پاکستان) روبروست. می دانند که بايد نيروهايشان را بيرون کشند و در کنفرانس اخير ناتو در شيکاگو اعلام کردند که تصميم به خروج (تا سال 2014 ) تصميمی غير قابل برگشت است ولی طالبان به صلح امريکائی رضا نداده است. اگر شرايط به همين روال پيش روند هيچ دليلی ندارد که در طی دوره ای که نيروهايشان را بيرون می کشند و قدرت آتش کنونی را در اختيار ندارند، طالبان اجازه خروج آبرومندانه را بدهد. امکان تکرارصحنه هائی مانند آخرين روز حضور در سايگون (همراه با هليکوپترهائی که آخرين آنها را از پشت بام سفارت امريکا سوار می کرد) ديگر چندان بعيد نيست. در همين شرايط روابط امريکا با "متحد" ديگرش – پاکستان - هرروزه بدتر شده است. اکنون چندين ماه است که پاکستان اجازه انتقال نيازمنديهای ارتش امريکا از خاک پاکستان را نمی دهد. پاکستان بالاخره اعلام کرده که برای حق عبور هر کاميون پنج هزار دلار می گيرد. اين پيشنهاد پاکستان امريکا را بشدت عصبانی کرده است. کار به جائی رسيد که آقای اوباما حاضر نشد با زرداری در شيکاگو (در طی کنفر انس ناتو) جلسه خصوصی داشته باشد. نمی شود ديد که امريکا چگونه خودش را از اين چاه بی انتها بيرون بکشد. در حالی که ايران موثرترين نيرو در افغانستان نيست، ايران می تواند در ايجاد تعادل قوای مناسبتر کمک مهمی بشمار رود.

" بهارعرب" هم درجه بی اطمينانی به آينده را به مراتب بيشتر از قبل کرده است. با اينکه اين جنبش با مشکلات فراوانی در مصر روبرو شده و سوريه و يمن و بحرين را هم به خون کشيده است ولی در هر صورت هيچ کدام از بازی گران صحنه نمی توانند به زدو بندهای قبلی خود اطمينان داشته باشند. خاورميانه ديگر آن منطقه آرام و مطيع نيست. سطح کنترل امريکا در خاورميانه دائما کمتر شده است. هم اکنون عربستان و قطر در امور داخلی سوريه بازی می کنند. اين بازی آنها همپا و همسو با سياست امريکاست ولی نقشی مستقل است (که ترکيه هم مستقلا در آن دخالت دارد). چنین شرایطی است که منجر می شود به برنامه ای که تحت عنوان وحدت عربستان و بحرين (در حقيقت ادغام بحرين در مملکت سعودی) عنوان شده است. شيخ بحرين بايد دچار وحشت عظيمی شده باشد که حاضر شود در اين مورد وارد مذاکره شود. در اين شرايط است که رهبران پاکستان هم جرات می کنند از امريکا برای حمل ونقل کاميونها باج بخواهند. ده سال پيش پاکستان جرات نمی کرد با امريکا رفتاری چنين قلدرانه داشته باشد.

بالاخره بايد به سياستهای ترکيه و مصر در مورد مسئله فلسطين اشاره کرد که صحنه خاورميانه را هر روزه برای امريکا نگران کننده تر می کنند.

اگر بحران اقتصادی جهان، و مشکلات ارزی اروپا را هم به اين ليست اضافه کنيم می توانيم دلائل اصلی ای را بفهميم که چرا امريکا به سوی سياست مصالحه و کنار آمدن با ايران گرايش پيدا می کند. اگر شکست تجربه های عراق و افغانستان نبود، اگر نئوکانها بر سر کار بودند، شايد سياست حمله نظامی به ايران و حل مسئله از طريق قدرت نظامی در دستور کار می بود ولی در شرايط کنونی، به نظر می رسد امريکا- نسبت به سال قبل - تمايل بيشتری برای سياست صلح و مصالحه پيدا کرده است.

در همين حال سياست تحريمهای هر روزه بيشتر و قدرتمندتر، ايران را به وحشت انداخته است. هنوز درآمد نفتی بی سابقه ايران ادامه دارد. گفته می شود در سال جاری درآمد ايران 110 ميليارد دلار بوده است. همچنين،هنوز اندوخته ارزی ايران می تواند بعضی از مشکلات را از پيش پا بردارد ولی اگر تحريم نفتی ايران جدی تر شود،اين اندوخته (حدودا 110 ميليارد دلار) نمی تواند بار مخارج عريض و طويل جمهوری اسلامی را برای بيش از يکی دو سال تحمل کند. صنايع خصوصی ايران تقريبا ورشکسته شده اند و تنها پول بادآورده نفتی است که رژيم جمهوری اسلامی را سرپا نگاه می دارد. در همين حال شورش سوريه لطمات جدی ای به نفوذ ايران در منطقه وارد آورده است. به نظر می رسد که لااقل جناحی در حاکميت به نگرانی افتاده اند و تمايل به صلح و کنار آمدن در آنها تقويت شده است.

سئوال چهارم – چشم انداز؟

در ژانويه سال جاری مسيحی مجله استراتفور عنوان کرد که امريکا از طريق بعضی واسطه ها نامه ای به «رهبر» ايران فرستاده است. از آن پس چندين گزارش از پيامها و پيشنهادهای مخفی امريکا به ايران به دست رسيده اند که يکی از آنها توسط اردوغان به ايران داده شده بود. در همين گزارشها تغيير موضع امريکا مطرح شد. امريکا اصرار بر سر لغو هرگونه غنی سازی اورانيوم را کنار گذاشته و غنی سازی تا 5% را قبول کرده است. از طرف ديگر ايران هم برای اولين بار قبول کرد که مسئله غنی سازی تا 20% به مذاکره گذاشته شود. همه اينها نمود يک نوع نرم شدن موضع امريکا و در واقع نرم شدن فضای بين طرفين دعوا هستند. سفر نخست وزير سابق فرانسه به تهران (بعد از پيروزی آقای اولاند به رياست جمهوری) و سفر مدیر کل آژانس بین المللی انرژی اتمی به تهران و اظهرارات نرم او هم همين فضا را تقويت می کنند.بدين معنا شواهد متعددی حاکی از نزديک شدن مواضع طرفين می باشند.

در عين حال مخفی بودن پيامها اين سئوال را پيش می کشند که چه شرايط و يا پيشنهادهای ديگر هم به بحث گذاشته شده اند. اخبار علنی فقط مسائل مربوط به برنامه هسته ای را عنوان می کنند. تا کنون هيچ نشانه ای از ديگر تفاهمها و توافقهای احتمالی در دست نداريم.همانطور که در قسمتهای قبل ذکر شد ماهيت روابط ايران و امريکا چندين بعد دارند ونمی توانند به مسائل هسته ای خلاصه شوند. در همين حال تا زمانی که يک چارچوب کلی تر تفاهم به دست نيامده باشد، بعيد است که امريکا از حربه مهمی همچون برنامه هسته ای ايران دست بکشد.

نه تنها ماهيت روابط ايران و امريکا بلکه سابقه سی و چند ساله اخير هم يافتن راه حل را مشکلتر می کنند. طرفين با کلاف سردرگمی دست به گريبان هستند که باز شدن آن نياز به حوصله متقابل و زمان کافی دارد.

بعيد است کنفرانس مسکو بتواند نقطه پايانی اين فرايند باشد.مسئله رفع تنش بين ايران و امريکا فرايندی است که در طی دوره طولانی ای، گام به گام و بعد از اقداماتی برای ايجاد اطمينان خاطر طرفين، قابل دسترسی است. امريکا و ايران هر دو تضمينهائی را از طرف مقابل طلب می کنند . مثلا همين که امريکا علنا اعلام کرده غنی سازی تا 5% را قبول می کند برای اينست که طرف ايرانی را به جدی بودن بحثها قانع کند.

يکی از اشکالات زمان طولانی در اينست که وقايع جديدی می توانند در اين فرايند موثر شوند. يک انقلاب ديگر يا بحران جديدی در دنيای عرب می تواند طرف ايرانی را به دندان گردی بيشتر وسوسه کند. يا برعکس مشکلات داخلی ايران می توانند طمع امريکائيها را برانگيزند. اسرائيل مسلما مخالف اين فرايند است و بنابراين می تواند سوسه بدواند و يا در دوره انتخابات رياست جمهوری امريکا فشار بازهم سنگينتری بروی دوش کانديداها بگذارد.

هيچ کدام از اين مسائل روشن نيستند. آنچه روشن است اينست که فضای جنگ کمتر شده وفرصت بيشتری برای صلح وجود دارد. روندی بسوی صلح شروع شده است که آرام آرام و گام به گام در جهت داد وستد تضمينها و رفع و رجوع مشکلات پيش بينی شده يا مشکلاتی غير منتظره به پيش می رود.

اگر در مسکو به توافق روشنتری برسند بايد منتظر اقدامات و اتفاقات ديگری بود. امريکا و ايران بايد به تفاهم نوينی در مورد مسئله فلسطين برسند. احتمال دارد که مثلا سوريه هم به يک آتش بس واقعی دست یابد ويا ايران هم به نوعی جدی در صحنه افغانستان اعلام موضع نمايد. دراين میان ، مسئله حقوق بشر در ايران، در حاشیه می ماندو يا حتی به فراموشی سپرده خواهد شد.

مجيد سيادت
8 خرداد 1391

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد