logo





مرتضي عبدالعليان

عطا صفوي از ماگادان سيبري تا کانادا در تبعيد

دوشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۱ - ۲۸ مه ۲۰۱۲

دکتر عطا صفوي را که با کتاب خاطراتش بنام " در ماگادان کسي پير نميشود " حتما معرف حضور تان هست که نه سال از عمرش را در اردوگاههاي کار شوروي در سيبري گذراند . اين کتاب را اتابک فتح اله زاده نوشته است. دکتر عطا صفوي در روز 26 ماه مه در سن 86 سالگي در تورونتو – کانادا درگذشت. در گذشت ايشان را به خانواده اش در ايران – به مايا همسر وفادارش و به آرمان پسرش و کارن نوه اش تسليت ميگوييم.

خودش ميگويد :
کس نبود آنهمه بيچاره چو من /
کس مباد از وطن آواره چو من/

پيش از رفتنم به کوبا در ماه ژانويه امسال دکتر صفوي زنگ زد و خبر بدي را بمن داد/ او گفت به بيمارستان رفته و دکتر بعد از معاينه به او گفته که دچار بيماري سرطان مري شده است / و بايد تحت مداواي " راديشن- اشعه درماني " قرار گيرد ./ ضمن تاسف گفتم با نيرويي که از شما سراغ دارم از پس اين بيماري بسلامتي عبور خواهي کرد و وقتيکه برگشتم در کنارت خواهم بود ./ بعد از برگشت طبق قولي که داده بودم بهمراه همسرم بديدارش در تورونتو رفتم و با مايا همسر روسي اش از حال و احوال او جويا شدم / مايا گفت در اطاق خوابيده و پس از اينکه در کنار تختش قرار گرفتيم چشمانش را باز کرد و توانستيم دقايقي را با هم صحبت کنيم. خيلي لاغر شده بود – در حين صحبت مايا وارد اطاق شد – پتو را کنار زد و شروع کرد به ماساژ دادن پاهايش.هر وقت که با دکتر صفوي بودم چند بيت شعر برايم ميخواند و ميگفت هر ايراني بايد سيصد تا هزار شعر از حفظ باشد./

اينها را که در اينجا ميآورم زمزمه هاي شعري اوست :
زندگي چون مردن است / اين تعلل – اين توحش خون مردم خوردن است / و يا :
ميگيرد تيشه / ميزند بر ريشه اش / تا که ويرانش کند / پس با که بايد گفت دردي را که درمانش کند /



دکتر عطا صفوي کلا لاغر اندام اما قوي بود – پياده روي را دوست داشت – دايم از خانه اش تا مرکز مغازه ها و پلازاي ايراني ها در خيابان يانگ – تورونتو کانادا در رفت و آمد بود – و هفته نامه ها و ماهنامه ها ي ايراني چاپ تورونتو را بر ميداشت و ميبرد و ميخواند / دغدغه ايران را داشت /

وزنش بعد از يکهفته اشعه درماني به چهل کيلو رسيده بود / دکتر هاي بيمارستان از هفته دوم " اشعه درماني " را متوقف کرده و او را به خانه فرستاده بودند / در خانه مايا همسرش از او مراقبت ميکرد – غذايش فقط سوپ شده بود و روزبروز هرچه بيشتر از وزنش کاسته ميشد / دايم در تختخواب خوابيده بود – بمن ميگفت نميتوانم بلند شوم سرم گيج ميرود و ميافتم و چند بار افتاده ام – آرمان پسرش هم همراه دکتر زندگي ميکند و عکس نوه اش کارن را روبرويش بر ديوار زده بودند /

درد منصب- درد شهرت - درد پول /
ميشود درمان فقط با خاک گور /

روز عيد امسال با دسته گلي بديدارش رفتيم و حالا ديگر سي و سه کيلو شده بود – گفتم آيا با خانواده در ايران ارتباط داري ؟ گفت : با خواهرم ( اختر- عزيز ) تلفني در بهشهر مرتب صحبت ميکنم – گفتم فيلمي را که عارف محمدي ازت گرفته و ساخته – نمايش داده و تماشاگران با ديدن آنهمه درد و رنجي که در راه وطن دوستي کشيدي اشک ريختند – خوشحال شد – دستش را به پاس تلاشهايش در راه ايران و وطن دوستي اش بوسيدم و بعد با مايا و آرمان اطاق را تر ک کرديم ./

دکتر صفوي ميگفت : از روسيه بهمراه مايا پس از چهل و يکسال و صد و هفتار شش روز ( 41 سال و 176 روز ) به ايران رفتيم و خواستيم در آنجا مطب باز کنيم و با مشکلاتي که مسولين بخاطر زدن يک تابلو درست کردند از خير آن گذشتيم – اين مقارن همانساليست که خميني مرده بود و شبانه روز عزا داري بود / مايا که علاقه داشت ايران را ببيند ميگفت : عجب کشوريست اين کشور ايران ؟؟!!

خلاصه پس از 122 روز ايران را ترک کرديم و برگشتيم به دوشنبه -تاجيکستان و بعد هم آمديد کانادا و تقاضاي پناهندگي نموديم ./

خيلي از اين رژيم دلخور بود – ميگفت بر پدر اينها لعنت –

از ايران و طبيعتش برايم ميگفت – از مازندران و يه قدري هم ترانه مازندراني برايم خواند :
"ته بالاي تلا ر من در زمينم ......./ و ...

آرزومرد و جواني رفت وعشق از دل گريخت /
غم نميگردد جدا زين بار سنگينم هنوز/

دکتر صفوي از بي فرهنگي هاي اينهايي که الان در ايران در راس کارند ميناليد و ميگفت : " انسان داراي فرهنگ و متمدن مزاحم کسي نميشود "/

چند کلمه اي از زندگي دکتر عطا صفوي :

" بيست ساله بودم که از ايران به شوروي گريختم – ده سال در زندان استالين در اردوگاههاي کار ماگادان در سيبري بودم – سي ساله بودم که آزادشدم و آمدم به دوشنبه ( تاجيکستان ) – يعني سال 1956 – با مايا در دوشنبه آشنا شدم و چند سال بعد ازدواج کرديم – درس خواندم و دکتر شدم – بيست سال در جراحت عمومي کار کردم و 30 سال هم در زمينه تخصص " اورولوژي" در دوشنبه کار کردم – پسرم آرمان الان چهل و نه سالش است و کارن نوه ام بيست و پنج سال دارد./


عمر اگر خوش گذرد زندگي نوح کم است /
گر بسختي گذرد نيم نفس بسيار است /

بدرود دوست عزيزم دکتر عطا صفوي – بدرود/
يادت هميشه در دل ايران و ايراني/
مرتضي عبدالعليان – اوکويل-کانادا – ماه مه 2012
عضو هييت مديره کانون روزنامه نگاران کانادايي براي آزادي بيان ( سي –جي –اف- اي)




google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:


2012-06-01 21:44:10
سلام من اينجا در تورنتو زندكى ميكنم. من از طريق كتاب "در ماكادان كسى بير نمى شود" با آقاى صفوى آشنا شدم و كتابشان خيلى مرا تحت تاتير قرار داد. خيلى دوست داشتم ببينمشان . جون فكر ميكردم در تاجيكستان زندكى ميكنند براى نويسنده كتاب بيغام كذاردم و درخواست كردم آدرس و يا شماره تلفن آقاى صفوى را به من بدهند ولى جوابى نكرفتم. در اينترنت هم خيلى كشتم ولى هيج مطلبى در مورد محل زندكى يا آدرس ايميل ايشان بيدا نكردم.نمى دانستم در كانادا هستند. مى خواستم به تاجيكستان بروم و ايشان را ملاقات كنم. امروز خبر دركذشتشان را در بى بى سى خواندم. خيلى ناراحت شدم خيلى زياد. خدا رحمتشان كند. دوست دارم در مراسم ترحيم يا اكر مراسمى جهت بزرك داشت ايشان هست شركت كنم

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد