barnoshian@hotmail.com
مشعلی پنهان در حیا و نگاه
آگاهی است که زبانه میکشد
از ظلمات تیره ی دوردستها
که فریاد میکشد
رهایم کنید
از بند جهل نسلها
رخ می نماید محبت نامرئی اش دخترک
در شاخه گل گورستانی
گل بنفش گون
که عشق های نا کام بسیاری را شاید
در اعماق این آسایشگاه ابدی
به حکایت نشسته است
گل بنفش گون شاید
جوانه عشقی تازه باشد که ناکام می ماند
گل بنفش گون شاید
در جایی بشکفد
که انسانها در قید هیچ سنت کهنه ای
گلوی عواطفشان فشرده نمیشود
گل بنفش گون شاید
در جایی بشکفد که انسان
با خوشتن خویش یکی است
در جایی که درون انسانی در برون جلوه میکند
دوست میدارد و بر زبان می آورد
گل بنفش گون شاید
مظهر عشق باشد
جایی که انسان آزاد است
کابل 1991