logo





دیدار مثنوی
در پی پیر

شنبه ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۱ - ۰۵ مه ۲۰۱۲

محمد بینش (م ــ زیبا روز )

mohammad-binesh.jpg
داد جارویی بدستم آن نگار ، ۱
گفت : ک "زدر یا بر انگیزان غبار!"
باز آن جاروب را زآتش بسوخت ۲
گفت : ک "ز آتش تو جارویی بر آر !"
کردم از حیرت سجودی پیش او ۳
گفت : "بی ساجد ، سجودی خوش بیار !"
آه ! بی ساجد ، سجودی چون بوَد؟ ۴
گفت : "بی چون باشد و بی خارخار"
گردنک را پیش پیش کردم گفتمش : ۵
"ساجدی را سر ببر از ذوالفقار"
تیغ تا او بیش زد سر بیش شد ۶
تا برست از گردنم سر ،صد هزار
من چراغ و هر سرم همچون فتیل ۷
هر طرف اندر گرفته از شرار
شمع ها می ور شد از سرهای من ۸
شرق تا مغرب گرفته از قطار
پژوهندگان مثنوی بارها نوشته اند " نی نامه " یعنی هجده بیت ابتدای دفتر یکم ، چکیده ای ست از هر شش دفتر آن .بی گمان در چنین سخنی کمی اغراق وجوددارد. درست ترست که گفته شود نی نامه و نخستین حکایت مثنوی ، محتوای تمام آن را در بر دارد . زیرا در در این هجده بیت سخنی از "پیر" آورده نیست . اما از همان حکایت اول ــ داستان شاه و کنیزک ــ تا آخرین حکایت در دفتر ششم ، ــ داستان دژ هوش ربا ــ ،بارها و بارها از لزوم سرسپردگی سالک به پیری که خود فانی در حق و" دست او دست خداست"(۱) سخن رانده است .
چنین متابعتی می بایست به فنای وجودی مرید در مراد خویش بیانجامد . برای کوتاه کردن سخن در نشان دادن نمونه های چنان عشقی ، بجای پرداختن به حکایات بلند مثنوی ، باغزلی حیرت انگیز از مولانا شروع کرده ام ، که هشت بیت ابتدای آن پیش روی شما ست . از میان نزدیک به سه هزار
و چهارصد قصیده و غزل ، تنها معدودی از آن ها را می توان چنین مالامال از فضایی واقع گریز و "واقعه گونه" یافت . ــ واقعه در زبان صوفیه رویا گونه ای ست که در حالتی میان خواب و بیداری بر نهاد ِ سالک ِ خلوت گزیده می گذرد ــ . درابیات بالا ، افزون بر معانی ِ رمز آلودی که هر یک از واژگان" نگار، جاروب ،دریا،آتش ، تیغ، چراغ ، سر،شمع ، فتیل ، و شرق و غرب " نشانگرشان
می باشند ، در رابطه با یکدیگر نیز چنان در هم تنیده اند که خواننده امروزی را بیاد تابلوهای سور ــ رئالیستی نقاشانی چون سالوادور دالی می اندازد . فرضا اگر تصویری از تصور این کلمات بر بومی
نقش بندد ، دریایی دو پاره بنظر می رسد که جارویی بر کف تهی از آبش ابستاده ودر گوشه ای دیگر جارویی از آتش شراره می کشد و باز طرفی دیگر شمشیری و سری بریده و تنی هزار سر که هر یک چون شمعی فروزان ،مشتعلند ..... و این همه البته هر خواننده ای را متقاعد می سازد که مولانا از پس پرده ای رمز آلود ، در پی ِ افشای حقیقتی ست .اما آن حقیقت چیست ؟اینجاست که پای" تاویل در میان می آید و " هر کسی از ظن خود" یارش می شود . در نوشته های پیشین اشاره شد که :
" تاویل،به معنی باز گرداندن ِ گفته ای به مقصودی دور از ذهن عمومی ست "
دکتر محمد خزائلی ، شرح گلستان ، ص ۲۲۵. در درازنای تاریخ بشر تا امروزه ، میان پیروان جمله ی آیین ها پیوسته "تاویلات"، مشکل ساز و مناقشه بر انگیز بوده اند . زیرا هر گروه و دسته ای دیگری را متهم به نداشتن ادراک و برگرداندن اصول ادیان از مسیر اصلی خویش می کند . در اسلام، نخست در قرآن است که حکم به روا بودن "تاویلات "می شود ، و باز هم جای مناقشه است که تاویل را ، تنها خدا می داند و یا علاوه بر وی خاصان حق نیز اجازه تاویل دارند ؟و باز اگر چنین است ، چه کس یا کسانی حق دارند
خود را برگزیده حق بدانند "(۲)
اما از بروز این اختلافات ، گریزی نیست زیرا زمانی که پیغام دهی ، پیام خویش را ــ درهر زمینه ای که باشد، چه درگفتار و نوشتار و چه در قالب هنر و یا حتی در ارتباطات روزمره انسانی ، ــ در لباس کنایه و رمز و اشاره و امثال آنها نشان دهد ، هیچ یک از گیرندگان پیامش نمی توانند ادعای درک درست آن را همانطورکه منظور وی بوده ست داشته باشند . در دانش تاویل ، یا بزبان امروزی غربیان "هرمنوتیک " اصل سخن بر این سر است که ساخت شخصیتی افراد و افق زبانی و زمانی و پیش فهم های آنان با یکدیگر،در چه مواردی اختلاف و در چه موقعییت هایی تجانس دارد ؟ و این همه چگونه می تواند در ادراک آنها از پیام یکدیگر تاثیر بگذارد . اما در باره ادب سمبولیک صوفیه عموما و در مورد آثار مولانا که منظور نوشته ماست خصوصا ، به نسبت میزان ِآشنایی خواننده با
زبان متداول در تصوف و انسِ وی با جهان بینی او تاویلاتی از این غزل می توان کرد ، ولی نباید آن ها را تنها تفسیرات درست از منظور شاعر بشمار آورد.با توجه به این مقدمات به تفسیر غزل بالا
می پردازم :
پیش از آوردن تفسیر ،نخست باید اشاراه ای به برداشت دو تن از صوفیان نامی ایران داشت :
"شیخ صفی الدین اردبیلی تفسیری بربعضی ابیات این غزل دارد ... مراد از جاروب ، کلمه لا اله الا الله ، و مراد از دریا ، طریقت است. یعنی غبار از طریقت دورکن...چنانکه سنایی ... گفته:
پس به جاروب "لا" فرو روییم
کوکب از صحن ِ گنبد ِ دوار "
... و شاه نعمت الله ولی ماهانی (۷۳۱ــ۸۳۴) در ضمن غزلی دو بیت به دو بیت ، این غزل را شرح کرده است ...." (۳) که در آن نخستین جارو نشان عقل انسانی و جاروی آتشین دیگر ، نشان عشق می باشد . بنابراین یکی جارو را ذکر، و دیگری عشق می داند .و از پژوهشگران معاصر ، پور نامداریان در همین باره می افزاید : " هم سنایی و هم عطار و هم خود ِ مولوی ، ترکیب "جاروب لا " را ...بکار برده اند و این نیز می تواند در تاویل آن دو { شیخ صفی و شاه
ولی } از جاروب به "لا" { از ادات نفی } موثر بوده باشد .مولوی می گوید:
بروب از خویش این خانه ، ببین این حسن شاهانه
برو جاروب ِ "لا" بستان ، که "لا" بس خا نه روب آمد ...
لحن ابیاتی از این دست ، با لحن غزلی که نقل کردیم ، بسیار فرق دارد ..... { و از بحثی بلند ، که وجود ناآگاهی را در لحن غزل مدلل می دارد نتیجه می گیرد } : جاروب لا ، رویهم ، استعاره ای ست از برای عشق . "لا" همان کاری را می کند که عشق می کند و هر دو همان کاری را می کنند که جاروب می کند.... (۴)
بیت ۱ : "نگار" جارویی بدستم داد و گفت : "از دریا گرد برآر!". واژه نگار که در اصل خویش بمعنای "نقش" می باشد ،در زبان صوفیه به انسان زیبا رو ــ چه زن و چه مردــ گفته می شود .
از آن جهت که زیبا رویان ، زیبایی پروردگار را جلوه می دهند . از سویی دیگر به عبیر مولانا و بخش بزرگی از صوفیه و عرفا و فیلسوفان نو افلاطونی ــ که آمیزه ای از آراء افلاطون و ارسطو
را با تصرفاتی تاویل کرده اند ــ (۵) جهان واقع ماده ای بی شکل است که خداوند و یا نائب خاص
وی "عقل کل" در آن بی نهایت صور ایجاد کرده و اشیا را پدید آورده اند .(۶) و باز از دیگر سو ،
این از تاثیر ِعقیده ی زیبا پرستان است که در ادب کهن، مراد را، معشوق را نگار یا صنم یا بت نا ــ
میده اند. بنا براین ظاهرا مراد از نگار در این بیت باید شمس تبریزی باشد ،چون در پایان غزل از وی
نام می برد . و نگار چون خود در حق فنا شده است ، نشان خداوند نیز می باشد .با چنین حالی اگر
سالک در وی بر اثر عشق و سرسپردگی که دارد غرق شود ، "من ِ روحانی " وی نیز می باشد.
باری .مراد ، "جاروی لا" را به مرید می دهد و می خواهد که از دریا گرد بر آورد {شباهت ظاهر
جاروب به ترکیب "لا" و اشتراک عمل هر دو به نفی آن چه زیادی ست و ایجاد مزاحمت می کند ،
شاید این استعاره را در ذهن شاعر آورده است ."گرد از دریا بر آوردن " نیز اشاره به کار مشکل
دارد . یعنی دور ریختن تمام تعلقات مادی و روحی .}
بیت ۲ :نگار، آن جاروی نافی ِ وابستگی های مزاحم را از مرید می ستاند و آتش می زند و می گوید
"حال از چنین آتشی ، جارویی بساز"{و به فراشی خویش ادامه بده !} . اگر منظور از آتش ، نور
آن باشد ، شاید نور ِ اشراق در نظر شاعر جلوه کرده ست . سالک پس از نفی عوامل مزاحم در تفکر
اشراقی ، حالا یکباره و یا مرحله بمرحله با حقایق عرفانی آشنا می شود و اگر منظور ،حرارت آتش
باشد آن جاروی آتشین باید نشان حرارت عشق باشد که هر چه را غیر ازمعشوق می سوزاند ، حتی
وجود عاشق را ، تا به فنایش بکشاند . در بیت بعدی ،معشوق همین عمل را از عاشق می طلبد .
بیت۳:از فرط حیرت در برابرش بخاک افتادم و سجده اش کردم . گفت :"سجده ای بدون مزاحمت
وجودت بجا آور !! "
بیت۴ :" آه چگونه بی وجود خویش سجده آورم ؟ باید سری باشد که بر خاک بسایم " .نگار پاسخ
می دهد : "این کار نه چون و چرا دارد و نه دغدغه ی خاطر " { در عرفان و عشق ، عقل حاکم
نیست تا علییت رخ کند }
بیت۵: گردن را پیش آوردم و گفتم با شمشیر دو دمت ، سرم را بینداز و هر گونه سجده کردن را ببر!
یعنی من ِ عاشق پیش تو معشوق بی اختیارم و خود نمی توانم بدست خویش فانی شوم ،تو مرا در فنا
ببر ! {نشان از این است که تا عنایت حق نباشد ، هیچ توفیقی در مجاهده دست نمی دهد .}
بیت۶: سرم را که برید ، هزاران سر از تنم فرا رویید. {یعنی این که مرا در فنا برد و خویشتن رابه
عدد بی نهایت دیدم .نشان "کثرت است در وحدت"، که سالک خود را نمودهای متفاوت در عالم وجود
می بیند و گاهی عقل کل . برای نمونه این دو بیت :
صورت از بی صورتی آمد برون/باز شد ، که اناالیه ِ راجعون دفتر نخست .ب ۱۱۴۱
این جهان یک فکرت است از عقل کل/ عقل چون شاه ست و صورت ها رسل دفتر دوم ب ۹۷۸
ند و در می یابد هر چه هست ، پرتوی از تجلی حق است .}
بیت۷: چراغی بودم که هر سری ، چون فتیله ای از آن بر کشیده و آتش گرفته بود.{یعنی سالک
از صفت بشری خویش فانی شده و آغشته به صفات خداوندی شده است و در تمامی مظاهر وجود ،
آن روشنی و اشراق و درک یکباره گی و بی واسطه را حس می کند .}
بیت۸:روشنایی شمع های سرهایم از غرب و شرق عالم بالا می رفت و آن ها را در می نوردید.
مولانا پس از این ابیات ،در چند بیت بعدی به تفسیر واژگان غرب و شرق و موضوعات عرفانی دیگر
می پردازد . بیان در این ابیات همچنان رازورانه باقی می ماند ،اما فضای گفتار دیگر رویاگونه نیست
گویی به خود آمده است و بنای دیدگاه عارفانه خویش را شرح می دهد :
شرق و مغرب چیست اندر لامکان ؟/گلخنی تاریک و حمامی بکار ۹
ای مزاجت سرد ! کو تاسه ی دلت؟ /اندرین گرمابه تا کی این قرار؟ ۱۲
بر شو از گرمابه و گلخن مرو ! / جامه کن ! در بنگر آن نقش و نگار ۱۳
تا ببینی نقش های دلربا / تا ببینی رنگ های لاله زار ۱۴
چون بدیدی سوی روزن در نگر/کان نگار از عکس روزن شد نگار ۱۵
شش جهت حمام و روزن، لامکان / بر سر ِ روزن ، جمال ِ شهریار ۱۰
خاک و آب از عکس او رنگین شده /جان بباریده به ترک و زنگبار ۱۱
روز رفت و قصه ام کوته نشد/ای شب و روز از حدیثش شرمسار ۱۶
شاه شمس الین تبریزی مرا ، /مست می دارد خمار اندر خمار ۱۷
ــ برای درک روشنتر، ابیات بوسیله شماره گذاری پس و پیش شده اند ــ
بیت ۹: لامکان دنیای غیر مادی و روحانی ست که بنام های متفاوت "جهان غیب "،"دنیای ملکوت"
"دنیای دل یا روح ِ انسان کامل" و امثال آن ها در ادب کهن بکار رفته است . در داخل چنین دنیایی ،
جهان مادی یا دنیای شهادت ،یا جهان ملک وجود دارد . بنابر این محدوده ای دارد . در بیت بالا، بر
خلاف تعبیر معمولی شاعران کهن ، ــ که شرق را محل بر آمدن خورشید و غرب را جای غروب آن
می دانستند ــ مولانا شرق دنیارا گلخنی تاریک و غرب را حمامی پر ازدحام تصویر می کند . گلخن ،
هم شامل "تون حمام" است که آتشدان ِ آنجاست و هم محل جریان فاضل آب و تجمع کثافات.
بیت ۱۰ : شش جهت حمام و روزن ، لامکان / بر سر ِ روزن ، جمال ِ شهریار
بنا بر دانش نجوم آن دوران ، جهان مادی از زیر فلک ماه شروع شده و تا زمین گسترش داشت و
می شد آن را چون حمامی با سقفی گنبدی در تصور آورد . بر فراز آن روزنی تعبیه کرده اند که
به تعبیر مولانا راه به جهان غیب دارد . نوری که از این روزن می تابد ، از پرتو زیبایی شهریار
جهان یعنی خداوند است. چنین تمثیلی خواننده را به بیاد تمثیل معروف غار افلاطون می اندازد.(۷)
با این تفاوت که افلاطون" خیر" را بعنوان ِ حقیقت مطلق ، مثال یا ایده اصلی ِپدید آورنده مثالهای
دیگر می داند ولی مولانا "عشق مجرد " را بجای آن می نشاند .آنگاه این ذات انسان کامل یا همان
نگار و پیر است که در ذات عشق غرقه گشته ، زیبایی آن را از راه زیبایی خویش نمایش می دهد.
بنابراین می توان همزمان جمال حق را زیبایی پیر تصور کرد .و به همین دلیل است که در بیت آخر
به شمس لقب شاه می دهد .
بیت ۱۱: خاک و آب از عکس ِ او رنگین شده/جان بباریده به ترک و زنگبار . {واژه "عکس" را
هم می توان به معنی پرتودانست و هم بمعنای تصویر} رنگ آب و خاک و جان سپید و سیاه ، ــ
کنایه از تمامی انواع بشر ــ بسته به پرتو همین نوری ست که از روزن حمام جهان بر
آن ها می تابد . یعنی تمامی هستی ، چه ظاهر و چه باطن ، پرتو تجلی او می باشتد .
بیت ۱۲
{روی سخن با مدعیان شناخت خداست} ای سرد مزاج ! بی قراری دلت کجاست ؟ دلت
از هوای گرم و دم کرده ی این حمام جهان نگرفت ؟ گرمابه را ترک کن و لی گلخن مرو!
{یعنی مانند چرک تن از راه فاضلاب گرمابه را ترک مکن . کنایه از این که تا پایان عمر ،
همچنان به تعلقات مادی جهان توجه نکن} بل که جامه ی تن را بیرون بیاور و با چشم
بصیرت به نقش و نگار حمام بنگر . {بر در و دیوار گرمابه ها نقوش زیبا رسم می کردند}
ابیات ۱۴ و ۱۵: تا نقش های زیبا و دل ربا را ببینی ، {چندان که جانت به شادی در آید}
مولانا مردم و اشیاءدرون حمام جهان راهمچون نقش دیوار گرمابه ، بدون ذات و محصول
قدرت خدا می داند : " چون بدیدی سوی روزن در نگر / کان نگار از عکس روزن شد نگار"
و مفهوم دو بیت پایانی هم ضمن شرح ابیات دیگر آمد .
زیر نویس ها:
۱: اشاره به حکایت شاه و کنیز در دفتر یکم کرده ام که طبیب الهی ،زرگر را به معجونی می کشد
آنکه جان بخشد،اگر بکشد رواست/نایب است و دست او دست خداست . بیت ۲۲۶
۲: رک . همین نوشته ها بنام "اکسیر عشق" زیر نویس ۳
۳:دکتر شفیعی کدکنی ، غزلیات شمس تبریز . ج ۱ . ص ۶۰۶
۴:دکتر تقی پور نامداریان ، در سایه آفتاب ، ص۲۵۰
۵: برای بررسی دقیق تاثیر نظرات پلوتین بر مولانا ، رک : ر. ا . نیکلسون ،شرح مثنوی ، دفتر
نخست ، ص۵۶۶ . ترجمه و تعلیق حسن لاهوتی .
۶: در مثنوی ابیات مختلفی را می توان دید که گاهی واهب الصور را بدون واسطه خدا می داند
۷:خلاصه تمثیل غار چنین است که افلاطون می گوید غاری راتصور کنید تاریک که دورن آن بردگان
را بزنجیرکشیده رو به دیوار ته ِ آن نشانده اند . پشت سر ایشان بر دهانه غار آتشی عظیم زبانه
کشیده نور افشانی می کند و اشیاء واقعی در فاصله آتش و دهانه غار در آمد و شد می باشند .
بردگان تصاویر آن ها را بر دیوار دیده می پندارند واقعی هستند .تنها زنجیر گسستگانند که امکان
دیدن حقیقت را دارند یعنی فلاسفه و آن بردگان مردم این جهانند . نور آتش تمثیلی ست از پرتو
خیر مطلق ، یا زیبایی محض که همان ذات پروردگار است. مولانا بنا بر این مشرب سروده :
چون شدی زیبا ،بدان زیبا رسی
که رهاند روح را از بی کسی دفتر ششم ۳۱۰۰
محمد بینش (م ــ زیبا روز
آلمان ــ بهار 91


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:

درود بر شما
محمد بینش
2012-05-08 20:26:32
دوست گرامی جناب حمید! عرض شود بنده در تفسیر مثنوی ریزه چین بزرگانی چون نیکلسن و استاد فروزانفر و امثال ایشانم .اما فکری دیگر در سر دارم که برای بیان آن باید ابتدا با کمک تفسیرات قابل قبول ، اندیشه و زبان مولانا را بعنوان نماینده عرفان اسلامی شناخت . و آن سخن این "نقد پیر گرایی " می باشد و بررسی چندو چون آن .از شما سپاسگزار خواهم بود اگر با مراجعه به وبلاگ بنده و دادن نظر ،به این مهم یاری رسانید .

تشکر
حمید
2012-05-05 14:57:36
با عرض تشکر ای کاش با این روش اقدام به تفسیر یکی از دفاتر مثنوی شریف مکردید حمید المان

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد