logo





مردم متحد همه چیز، مردم متفرق هیچ چیز

در همدلی با ۹۹ در صدی های سراسر جهان ))

يکشنبه ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۱ - ۲۹ آپريل ۲۰۱۲

علی رضا جباری

alireza-jabari.jpg
این شعار را می توان مکمل شعار مارکسیستی " کارگر متحد همه چیز، کارگر متفرق هیچ چیز " در شرایط سیطره ی جهانی سرمایه و فروپاشی نظام شوروری به حساب آورد. ضرورت اتحاد همه ی نیروهای ترقی خواه جامعه به ویزه درکشوری که نیروی کارصنعتی آن کمتر از یک چهارمشاغلان آن وکمتر از یک دهم جمعیت آن را دربرمی گیرد؛ ودر شرایطی که اکتریت قریب به اتفاق مردم هرکشوراز جمله کشورما را مجموعه ی نیروی کارو زحمتکشان ان و خانواده هایشان تشکیل می دهند، آن گاه به آسانی می توان دریافت که دمکراسی، یعنی " حاکمیت مردم " و" هرنفر یک رای "چیزی بجزتحقق حقوق کارگران و زحمتکشان کشورها نیست.

اما چه چیزسبب می شود که منادیان دمکراسی، بدون اینکه به حقوق زحمکشان کشور خویش و نیز کشورهای پیرامونی توجه کنند، جهانی شدن به معنی انحصار سرمایه در سطح ملی و بین المللی را پی می گیرند و درگسترش و ژرفش سلطه و سیطره ی ملی و بین المللی سرمایه می کوشند؟ پاسخ این پرسش را در تن سپردن به سهمی معین ازوجه آزادی های دمکراتیک به بهای تامین منافع طبقه ی بهره کش و پذیرش آن تا حدودی می توان یافت که به منافع طبقاتی سرمایه داران درعرصه ها ی ملی و بین المللی خدشه وارد نشود. بدین سبب است که عرف کشورهای پیشرفته ی صنعتی، به ویژه ایالات متحد آمریکا، برخی از انواع آزادی، و در اوج آن آزادی حمل سلاح را که به زیان منافع طبقاتیشان به کار نمی آید رعایت می کند؛ اما آزادی اجتماعات کارگران وزحمتکشان را، آن چنان که درجنبش تسخیر وال استریت شاهد بودیم، رعایت نمی کند. نمونه ی نخست تا کنون به قتل هزاران نفر، از جمله دانش آموزان بی گناه انجامیده ، و نمونه ی دوم موجب دستگیری وآزارهزاران زحمتکش، به بهانه ی نقض مقررات و بواقع به دلیل به زیرسوال رفتن منافع بزرگ سرمایه داران بهره کش با اعتراض و تحصن هزاران تن از زحمتکشان شده است. و اگرفرض کنیم قراراست که در این کشورها آزادی درهمه ی وجوه آن رعایت، و همه ی مردم ازهمه ی آزادیهای دمکراتیک برخوردار شوند، این تازه نیمی از دمکراسی بود؛ و حقوق مردمی می بایست در کنار آزادیهای مردمی و با وزنی همسان ان رعایت می شد تا دمکراسی به معنی واقعی واژه رعایت شود.

درشرایطی که دولت نماینده ی سرمایه داری انحصاری در درون بزرگ ترین کشور منادی دمکراسی هزاران تن را به دلیل سختی شرایط زندگی، افزایش بیکاری، ورشکستگی صنایع و بحران اقتصادی افسار گسیخته دستگیر و زندانی می کند، و به طورموقت راه را برهرگونه تهدید منافع طبقه ی حاکم می بندد، درعرصه ی جهانی نیز به کمک دولتهای خودساخته و سلاح های مرگبارخویش، و تهدید استقلال ملی کشورهای پیرامونی به تداوم بهره کشی از مردم ستمدیده ی آن کشورها می پردازد وآن ها را در بند های بردگی سرمایه ی مالی و تسلیحاتی بین المللی، ازجمله صندوق بین المللی پول، بانک بین المللی ترمیم و توسعه، سازمان نظامی ناتو، و آفریکام ، نگه می دارد و به هرنیروی ارتجاعی خودساخته، ازجمله شبکه ی جهانی القاعده و گروه اسلامگرای افراطی طالبان درافغانستان برای سرکوب کردن هرگونه ندای استقلال طلبانه، آزادی جویانه و دمکراسی خواهانه درمنطقه و جهان یاری می رساند.

سیطره ی مک کارتیسم در ایالات متحد در نیمه ی نخست سده ی بیستم که با اعمال آن هرگونه ندای مخالف دردرون آمریکا، درهم شکسته می شد از نمونه های آشکار" دمکراسی " نوع آمریکایی بود. منادیان دمکراسی در سراسر جهان، با بهره گیری ازنیروی نظامی جهنمی خود ده ها کودتای نظامی مورد حمایت سرمایه ی انحصاری بین المللی را برانگیختند که ازآن جمله می توان ازکوتای 1965سوهارتو برای بر انداختن حکومت سوکارنو در اندونزی، کودتای 1973 پینوشه برای برانداختن حکومت آلنده درشیلی، وکودتای 28مرداد 1332 بر ای برانداختن حکومت ملی دکتر محمد مصدق در ایران نام برد که به کشتار ملیونها تن ازمردم آزادیخواه این کشورها انجامید.

درست است که آرای مردم در درون کشورهای منادی دمکراسی از کشورهای جهان سوم که هنوز شرایط دمکراتیک را تجربه کرده اند، آزادتراست؛ اما الزاما از آن سالمتر و منصفانه تر نیست؛ زیرا

1.درکشورهای منادی دمکراسی معیارهمه چیز پول است؛ و درجریانهای انتخاباتی نیز تبلیغات موثرترین عامل پیروزی است که به هزینه های تبلیغاتی هرچه افزونتروابسته است. آن کس که امکانات تبلیغی بیشتررا در اختیاردارد به طور طبیعی به برنده شدن در انتخابات نزدیکتر است.

2. دراین کشورها، همچون همه ی کشورهای دیگر، از جمله در کشورهای جهان سوم، نمایندگان احزابی معین حق یا توان شرکت در انتخابات را دارند؛ که به همین سبب این حق یا توان برای اغلب احزاب و اشخاص منفرد در این کشورها محدودتر یا نقض می شود. مثلا در ایالات متحد همواره انتخابات جدی میان دو حزب جمهوریخواه و دمکرات برگزار می شود ودیگراحزاب و منفردان حتی اگرهم حق شرکت در انتخابات را داشته باشند توان برابری با آنها را ندارند .

3. دربسیاری از کشورها برگزاری انتخابات دو یا چند مرحله ای است؛ و این عامل ناقض دمکراسی ناب، یعنی اصل هر نفر یک رای، درکشورهای منادی دمکراسی نیز صدق می کند. مثالی می آورم. در ایالات متحد آمریکا انتخاب ما قبل نهایی رئیس جمهوری به عهده ی کسانی غیر از خود مردم است وبه گونه ی مستقیم انجام نمی گیرد. نخست کنوانسیون های احزاب بزرگ اشخاص منتخب حزب خود را بر پایه ی قاعده ها و مقررات درون حزبی برمی گزینند و سپس مرم ازمیان منتخبان این کنوانسیونها فرد منتخب خود را انتخاب می کنند.و تردیدی نیست که مصالح و منافع احزاب بزرگ، به سان نمایندگان سرمایه ی انحصاری نقش خود را دراین گزینش بازی می کند.

4. خریدن آرای مردم نیازمند با پذیرفتن هزینه های کلان نتایج انتخابات در این کشورها به سود کسانی که دستشان درهزینه ی پول بازتر است به میدانهای مبارزه ی انتخاباتی وارد می شود. و .. آزادیهای مردم در انتخاب در کشورهای پیرامونی سرمایه ی جهانی در جهان سوم اما، به گونه ای دوگانه نقض می شود:

ازیک سو صاحبان منافع جهانی می کوشند تا با پابرجا ساختن حاکمیت سرسپردگانشان در این کشورها به منافع حیاتی خود دراین کشورها، به ویژه کشورهای ثروتمندترو برخوردارازموقعیت استراتژیک اثربخش تر، دست یابند؛ و در این راه ازهیچ چیز ، حتی به کار گیری ماشین نظامی جهنمی خود روگردان نیستند. آنها این اقدام را هر زمان به راهی پی می گیرند: گاه به بهانه ی نقض حقوق بشر دراین کشورها، گاه به بهانه ی آماده یا ذخیره سازی تسلیحات کشتارجمعی در آنها و گاه نیزبا تصریح بر حفظ منافع حیاتیشان درآنها. مداخله ها و کودتاهای نظامی با پشتیبانی سرمایه ی جهانی در کشورهای عراق، افغانستان، لیبی، چین، کره... و اندونزی، شیلی، و ایران پادشاهی ازنمونه های این شکل ازاقدام اند.

ازسوی دیگر، حاکمان کشورهای واپس نگه داشته شده ی جهان سوم ا ز نقض آزادیها و حقوق دمکراتیک خویش دریغ نمی ورزند و سرکوب اعتراضات و حق خواهی های مردم را به گونه ای خشن ترونا انسانی تر از آنچه در کشورهای مرکزی سرمایه ی جهانی دیدیم انجام می دهند.

درزمینه ی نقض آزادیهای اساسی مردم، این دولتها گاه به صورت مستقل ازسرمایه ی جهانی وگاه نیز درهمسویی با آن عمل می کنند؛ واستقرار شرایط دمکراتیک درهر کشورمبارزه ی متحد مردم را در برابرهردو نیروی ذینفع دراین کشورهای جهان سومی می طلبد.

نباید چنین تصورکرد که درشرایط ناهمسویی سرمایه ی جهانی و خودکامگان داخلی می توان از تضاد منافع منجربه کشاکش میان آنها استفاده کرد. سنگینتر کردن کفه ی ترازو به سود یک طرف و به زیان طرف دیگر استقرارقدرت طرفی را که وزنه ی مردمیش سنگینتر است آسان می کند؛ و در هر دوصورت ناقض آرمان دمکراسی خواهی است؛ قرارگرفتن برسرهمین دوراهی است که کار مردم را در رسیدن به دمکراسی دشوارتر می کند. درشق همسویی خودکامگان داخلی و سرمایه ی بین المللی تنها یک جبهه دربرابرمردم کشورها ی ستمدیده گشوده می شود که موجب می شود کار نبرد زودتر یکسره شود؛ یا اینکه دست کم مردم تکلیف خود را زودتر دریابند؛ اما درشق ناهمسویی عامل درونی و برونی دو جبهه دربرابرمردم گشوده می شود؛ و مردم درنبرد دردو جبهه یا گزینش یک جبهه درمقام مقایسه با جبهه ی دیگردچار تردید و سر در گمی می شوند؛ و در سرانجام نبرد نیز اگراستراتژی مناسب برای مبارزه تعیین نشود کار به حمله ی گاز انبری از دو سومی انجامد که حاصلی بجز تحکیم نظام موجود با یا بدون دستیابی به توافق میان عامل درونی و برونی، ویا تکرار ادوارتازه ی نقض دمکراسی، آنچنان که در مصر، تونس، لیبی، عراق، افغانستان و... پیش آمد ندارد.

نیروهای نامعتقد به برتری آرای مردم ممکن است پیش از چیره شدن بر اوضاع کشورهای تحت ستم به شعارهای مرم فریب رو آورند؛ آنان، به طور معمول، همسو با حامیان بین المللیشان دم از دمکراسی و حقوق بشرمی زنند؛ اما زمانی که با پشتیبانی همه جانبه ی این حامیان به پیروزی رسیدند، همانند حاکمان کنونی مصر نعل وارونه می زنند؛ و ازدر دیگر وارد می شوند. خودکامگان داخلی نیز با توسل به انواع و اقسام وسیله ها، از جمله سرکوب، دستگیری، شکنجه و اعدام ، ایجاد محدودیت درآزادی اندیشه، بیان، آزادی عقیده، آزادی تظاهرات بدون حمل سلاح ، و جریان انتخابات، و تهدید به سوء استفاده ی عامل خارجی از پراکندگی وتشتت در صفوف مردم، به استمرار اقتدارخویش می کوشند و جاودانه سازی آن را هدف قرار می دهند. درهمین راستاست که آنها به تشدید عوامل بازدارنده ِ مردم سالاری دامن می زنند.

پس در چنین شرایطی چه می توان کرد؟ آیا راه درست تن سپردن به تمنای خودکامگان داخلی یا بهره کشان بین المللی است؟ آیا تلاش دریکسو کردن منافع آن دو و تامین سلطه ی بلامنازع آنها شاید دربلند مدت است؟ آیا به گوشه ای نشستن و درانتظار آینده ی نامعلوم ماندن است؟ آیا انتظار کشیدن برای روزی است که مردم سالاری خود، به هیچ تلاش و کشاکش از در در آید؟ آیا دوراز هم نشستن و رجزخواندن برای یکدیگرو متهم کردن یکدیگر به این یا آن گناه تاریخی و جغرافیایی است؟ اگر هیچ کدام از این اقدامها یا بواقع بی عملی ها نیست، پس چیست؟

شرط اول هراقدام سرنوشت ساز برای کشورهای واپس نگه داشته شده ای که پیشینه ای معین در مبارزه برای دمکراسی دارند این است که از پیش به تمرین مردم سالاری بپردازند. مردم آنها بتوانند یکدیگررا تحمل کنند؛ در کنارهم بنشینند؛ با یکدیگر رایزنی کنند؛ فصول اشتراک وافتراق خود را باهم در میان بگذارند؛ به یکدیگر به گونه ای نسبی اعتماد ورزند؛ واز بخشی ازمنافع وخواستهای خود در راستای پذیرش دیگران بگذرند؛ برای تعیین سرنوشت آینده ی کشورشان پیش شرط تعیین نکنند؛ و مصداق " مرغ یکپا " ازکاردرنیایند؛ و پس از رایزنی های مستمر راهبرد مشترک و چانه زنی شده واز بوته ی جرح و تعد یل ها و احتجاجها به سلامت بیرون آمده را برای آینده ی خویش بیابند.

تردیدی نیست که باید تاکتیکی دوگانه را برای رسیدن به این مقصود پی گرفت: تلاش در استحکام وانسجام درونی از یک سو و نرمش پذیری درمذاکره و چانه زنی از سوی دیگر که این تاکتیکی کوتاه مدت نیست وصبر و حوصله و پیگیری بسیارمی طلبد.

ممکن است به من پاسخ دهید که : پس مسائل مبرم پیش رویمان چگونه حل خواهد شد؟ پاسخ من این است که: راه چاره ای دیگر نیست؛ اما برای سریعتر به نتیجه رسیدن باید کار را از همین امروزشروع کرد و آن را برای فردا نگذاشت. بی تردید هر گام نو که دراین راه برداشته شود نیروهای ملی و دمکراتیک را یک گام به نتیجه ی مطلوب نزدیکترخواهد کرد. دیگر اینکه اگر این کار هم انجام نشود راهی که تاکنون رفته ایم و نتیجه ی آن را نیز دیده ایم همچنان تداوم خواهد یافت.

اکنون به اینجا می رسیم که پس نقش طبقه ی کارگر، به عنوان نیرویی که بجز زنجیر خویش هیچ چیزندارد که از دست بدهد چیست؟ بی تردید این طبقه ی پرتلاش و پرشمار که شاید بتوان گفت وسیعترین نیروی انسانی را دست کم در کشور ما دربرمی گیرد، می تواند نقشی بس

بزرگ و کارساز را درسرنوشت مردم سالاری ایفا کند؛ اما به عهده گرفتن چنین نقشی شرطهایی دارد: طبقه ی کارگرباید بتواند به اتحاد و خودآگاهی طبقاتی خویش دست یابد؛ موانع راه این اتحاد را در نوردد؛ فعالان کارگری باید دراعتلای آگاهی و همسویی منافع طبقه ی کارگربکوشند؛ و زمینه ی اتحاد با سایر نیروهای ترقیخواه، مردم سالار، آزادی خواه و استقلال طلب را فراهم آورند؛ و مهمتر ازهمه اینکه دریابند چنین اقدامی به تمهید وتدارک کمابیش بلند مدت نیاز دارد که باید از همین امروزآغاز شود؛ طبقه ی کارگر می تواند یکی ازفراهم آورندگان شرایط حرکت مردم سالار، همراه با سایر نیروهای مردمی، و نیرومندترین عامل کنشگر این پهنه باشد؛ اما در شرایط کنونی با همه چیز بودن فاصله دارد و برای رسیدن به هدف به همراهانی نیازمند است که لازم است در نیک و بد حرکت آینده ساز سهیم شوند. دیگران، از جمله لایه های میانی مردم نیز باید به این باور برسند که بدون همراه ساختن طبقه ی نیرومند کارگر نخواهند توانست موجب دگرگونی تمام عیار در راستای استقرارمردم سالاری شوند.

شاید آنچه گفتم در نخستین نگاه راهبردی آرمانگرایانه و خواست به دور از اجابت شمرده شود؛ اما دیررو کردن به تصمیم در این عرصه های اندیشگی بی تردید راه رسیدن به شکوفانی مردم سالاری را همان قدر دورتر خواهد کرد.
علی رضا جباری ( آذرنگ )
21/1/91 (12/4/9)

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد