به „م.سحر“
و يادِ شبانه هنگامی که در برفِ روزگار گرفتار آمديم
مقراضِ زمان چيد چو پرچينِ چمن را
دی آمد وُ برچيد پَرِ سبزِ دمن را
در سينه ی مأيوسِ فلک يخ زده آمال
داسِ دَمه سيمابی وُ بگشوده دهن را
پَرکَنده به اطراف فر وُ فخرِ درختان
پوشيده ز اغيار غريبا سر وُ تن را
بر شاخِ تهی ماند تب وُ تابِ پريدن
سرما نفسِ باغ فسردست وُ سمن را
باريده بسی برف به سامانِ سپيدي
افکنده به هر سوی همی دام وُ رسن را
دَبُّوس به دست آمده اين آفتِ طُرفه
هشدار که خوابت نکند فترت وُ فن را
هان رَفرَفِ برف ست به اغفالِ تو در فکر
ای ديده نگر بهمن وُ اين منظرِ ظن را
زيبايی وُ سبزی زمين رنگ پريدست
تو گويی که کشيدند بر آفاق کفن را
در وادی دی نيست صدايی وُ سرودي
اين نوحگری کرد سيه زاغ وُ زغن را
دمسردی غمناکِ بدی کُشت چراغم
از صفحه ی پُر خاطره خوانيد سخن را
افسوس که سردی ز کفِ حوصله بر داشت
آغوشِِ خوش و گرمی مامِ تو و من را
بر بوم وُ بَر وُ بام وُ درِ خانه ی خوبان
هيهات به تلخی سپری کرده زمن را
آن بوسه وُ آن رقص وُ شب وُ شعله ی آهنگ
کی رفت ز يادِ من وُ ما گشته کهن را
پاشيده مگر رشته ی الفت ز هم ای دوست
که جز فاصله وُ سوگ نبينيم وُ فِتَن را
خنياگرِ عاشق که شباهنگِ دلی بود
افتاده ز آواز وُ سفر کرده شکن را
دردا که زمين آبله خيزست به رفتار
گر مانده به جا خود خبرش نيست بدن را
هر سوی دَوَم همچو سپند از سرِ حسرت
در برف پريشانم وُ گم کرده وطن را
۲۰۰۹-۰۱-۳۰
ـــــــــــــــــــــــــــ
دبُّوس= چوبدستی ستبر و گره دار؛ گُرز
رفرف= بالش يا فرش
نظرات خوانندگان:
زیباست فرهاد 2009-02-01 12:40:40
|
خیلی زیباسروده ا بد :
زيبايی وُ سبزی زمين رنگ پريدست
تو گويی که کشيدند بر آفاق کفن را |
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد