logo





اهالی کافورستان

جمعه ۱۱ بهمن ۱۳۸۷ - ۳۰ ژانويه ۲۰۰۹

نادره افشاری

n-afshari.jpg
زن سرکار استوار جانبخش – خانم جانبخش - زن میانسالی بود که همیشه ی خدا چیزی برای گفتن و خندیدن داشت. من ازش خوشم میآمد، اما مامان که خیلی دماغ سربالا بود، تحویلش نمیگرفت. آخر خانم جانبخش گاه حرفهای سکسی میزد و مامان که میترسید چشم و گوش من - این دختره ی ورپریده به گفته ی خودش - باز شود، فورا میفرستادم پی ی نخود سیاه و بعد هم لابد با تلخی میگفت: «وای خانم جانبخش، اقلا جلو بچه ها ملاحظه کنین!»
و در خانه را میبست و میرفت تو و با من هم حرف نمیزد. ولی من گاه عصرها یواشکی میرفتم سر کوچه مان، دم خانه ی آنها و وقتی خانم جانبخش داشت با دیگر زنهای محل اختلاط میکرد، خودم را میکشاندم زیر چادر یکیشان، تا حرفهاشان را بشنوم.
خیال میکنم همان روزها بود که شنیدم زن جانبخش از عیالش پرسیده بود که چرا اینقدر بیحال است؟ چی به خوردش داده است؟ و بعد هم خندیده و از قول جانبخش گفته بود:
«ای داد. لابد مال اون نونهای سربازیه که از قلعه مرغی آوردم خونه و تو همه رو چپوندی...»
بعد هم غش غش میخندید...
همین موقعهاست که مامان سرش را از تو حیاط میـآورد بیرون و تا مرا میبیند که دارم شش دانگ به حرف زنهای سر گذر گوش میکنم، خودش را میکشد تا سر کوچه، بعد نگاهی به زنها میکند... سلام و علیک سردی... بعد هم کشان کشان مرا میبرد تا خانه... با این تهدید که شکایتم را به بابا خواهد کرد... دختر بدی شده ام و از این حرفها...
این قضیه ی کافور تو نانهای سربازی که خانم جانبخش را بیحال میکرد، تو کله ی من بود تا این که یکی از این برو بچه های آتیش پاره ی اینطرفها تیکه آمد که امام راحل در جریان اقامتش در نوفل لوشاتو، آن زمان که قرار بود ایران را تبدیل به «چیز» کند، که کرد، همیشه ی خدا بو میداد. اتفاقا من خودم این بوی «بهشتی» را از هر سه تا ضلع مثلث بیق استشمام کرده ام، آن وقتها که همه شان اسهال سخنرانی داشتند، و حالا هم از نوابشان در همین خارج کشور...
از یکی دیگر از این بچه های آتش پاره هم شنیدم که جانشین رهبر راحل، علاوه بر بوی کافور، بوی عطر «اوپیوم» میدهد. غلط نکنم این بابا نمیدانسته که طرف نه بوی عطر دلچسب «اوپیوم» که بوی تریاک میدهد. اینها را داشته باشید تا بروم سر این یارو که بارها به همه ی ما سور زد، چه آن موقعها که آمده بود کنفرانس برلین و چه بعدها تو زندان اوین و چه حالا در فرنگ... و... ای داد... در کنار زنان «مکش مرگ ما»ی هالیوود... وای خاک عالم بر سرش...
خواستم یک جورهایی تیکه بیایم که این اهالی کافورستان، فقط بوی «اوپیوم» نمیدهند، بوی عرق انقلابشان هم تو سرشان بخورد، بوی نان سربازی ای را میدهند که بیچاره خانم جانبخش را بیحال میکرد. اصلا من تازگیها متودیک کشف کرده ام که اینها برای این که یک وقتی بهشتشان خط خطی نشود، بعضی جاهاشان را با کلی کافور نوازش میکنند که احتمال ِ حمله را بیاورند پائین، تا بتوانند صاف و بی دردسر وارد شوند به جایی که – البته اگر شهید شدند – که دیگر آنجا اصلا نه به کافور جهت پائین آوردن فرکانس شهوت نیاز هست و نه به تریاک بیحال کننده.
صبر کنید... اصلا اگر زن سرکار استوار جانبخش هنوز زنده باشد، همین الان زنگ میزنم خانه شان و تغییر حالاتش را پس از استعمال کافور، یا تناول کافور یا اماله ی کافور... - چه میدانم؟ – میپرسم. صبر کنید. هنوز گوشی را برنداشته است...
درررررررررر... دررررررررر... دررررررررر... د ِ ... بجنب دیگه....
دررررررررررر....

سوم دسامبر 2008 میلادی

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد