یه روزی تو میبینی ، یه روزی از این روزا، آجرا بالا نیان!
آجرا دل تو دل ما نذاشتن ، همه جا ردیف ردیف ، طبق طبق خرمن شدن ، زیر آفتاب جنوب منتظرن .
فردا هم بد تر میشه ، اگر خب یکی نیاد ، اونا رو چوب بزنه ، همه مون نون بر میشیم ، چه کنیم ، نون ما هم تو آجره!
"نصرتی" سر کارگره ، مردنی و بد عنق ، تا میتونه ، همه جا غر میزنه.
یکی دیگه هم میاد ، میگن اسمش " اربابه"، صاحاب کوره پزی ، "نصرتی" مثل سگی دنبالشه .
آقا" ارباب" رو ببین ، تند و تند این ور و آن ور میزنه ، همه شم تا میتونه ، لب و لوچه میجوه ، انگاری چیزی دائم حرصش میده.
" ککِ من نمیگزه ! شمایین بیکار میشین ، بحرانه حالا دیگه ، بحران مسکن و پول و همه چی ، یه کمی دعا کنین ، بلکه بر طرف بشه ، مام به نونی برسیم!"
مام همش دعا داریم ، برا ارباب ، آجرا، مسکن ، که توئ این بحران اربابه وله!
ارباب هم اینجوری نیست ، ککشم کم کمکی میگزدش ، لب و لوچش که همش بحرانیه ، آجرا فکرشو پاک بردن دیگه ، چه میدونم ، انگاری تو مغزشم آجر پاره کاشته بوده !
این جا که کوره هسش ، همه جور پیدا میشه ، ترک و کرد و لٔر و فارس و عربش ، پیر و بچه ، نو نهال و همه جور.
" نصرتی" هم که گفتم سر کارگره ، بچهها بهش میگن " نصرت قزمیت" ، وقتی پچ پچ میکنن ، قبل نماز .
" قزمیت" هم ، با اون موبایلش که میگن ، هراز گاهی ، با زن " هوشنگ مشنگ" لاس میزنه . " گلمراد" که بچه ایلام غرب یا اون جاهاس ، دیروزی خا س بش بگیم :" نصرت دیوث" .
گلمراد رای نیاورد!
راستی اینم هم بگم ، دیروزم باز دوباره رای گیری بود ، صندوقو گشته بودن پیش کوره ، اون ورا .
اینو یادم نمیاد ، رای مو کوره زدش ، یا شاید صندوقه بود ، حالشو برد ، حالا خب فرقش چیه!
اما امروز کم شده یکی دیگه ، یا که نه ، دو تا دیگه!
انگاری اون کارگر شیرازی بود ، بچه شم نمیدونم اسمش چی بود .
بچه هه یجور میگن فوت کرده بود.
" مرگ مشکوک نداریم!" ، میگفت یارو نصرتیه.
پدر بیچاره شم ، تو راه خونه ، توی یه مینی بوسی ، سکته زده ، مرده بود.
توی این شهر غریب ، کی میدونه حتی ، توی یه مینی بوس هم ، آدمه! یه وخ دیدی تموم میشه.
" آخر بی احتیاطی همینه!" ، گفته بود قزمیت ما.
" یتیمه هم ، اگه یه صاحابی داشت ، هنوز هم تو آجرا وول میخورد!"
پدر بیچاره رو ، خبرو نصرتی ول میده بهش ، پدره مرض قند داشته بودش .
" جون و مونی هم نداشت ، مرض قند کارشو ساخته دیگه ، حرف بچه نیست ، چه قد هم آب میخورد!".
بچه شم طفلکی ، لاغر و ریزه میزه بود ، نصرتی بهش میگفت " جوجه کدو"، آخه باباش هم کمی خپل میزد ، بچه هم میخندید ، با همون دو دندونی که باقی بود .
یارو کاکو اعصابش خراب بودش ، نصرتی هم راس میگه ، همش همهی آب میخورد .
حالا دیگه چی بگم ، هچکی هیچی نمیگفت ، فقط اون مشهدیه بالا آورد!
مرض قندو تو باش! توی این گرونی قند و شکر ، کاکو رو تو مینی بوس گیر میاره!
" باجی خلخال" - چای بیار و نون بیار قزمیت ، تازگی هام که دیگه ، فارسیش به ترکیش میچربه ، روده رو وا میدادش:
" قسمتش هم لابدی همین بوده ، غصه نداره دیگه ، غصه خوردن که چی چی؟
پسرش همین جا مرد ، اونم از بخت بدش هول کرده بود یه کم دیگه ، اما خب گناه داره!".
حالا ول کن بیخیال! ، آجرا منتظرن ، نصرتی هم تو دیدی ، آن یکی روشم بازم بالا میاد.
سر برجم نزدیکه!
