logo





نامه ی سرگشاده به "مریم سطوت"

(پاسخ علنی به یک نامه)

پنجشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۷ - ۲۹ ژانويه ۲۰۰۹

هاشم

سلام متقابل! امیدوارم سرگشاده بودن پاسخ من به نامه ات باعث رنجش نشود. علت این است که اولا " داستان" را روی سایت گذاشته اید. دوم این که امری خصوصی در آن نیست. سوم هم این که همچنان از داشتن رابطه امتناع می کنم و بالاخره این که طرح آن را با خوانندگان داستان هایت مثبت می دانم!
راستش انتظار نداشتم دیگر بار از من نظر بخواهی. چون هم دردیدار تصادفی مان در نشست "جمهوریخواهان لاییک" در پاریس (سال ٢٠٠١) و هم در دیداری که آخرین بار برای همین موضوع داشتیم، من صراحتا گفته بودم: ١ـ « از وقتی که شنیده ام به ’مذاکره با فرح پهلوی ‘رفته ای نمی توانم حتی همان سلام و علیک گهگاهی را با تو داشته باشم. » ٢ـ و در آخرین دیدار (سال قبل) که عینا به منظور نظرخواهی درباره ی " داستان"هایت خواهان دیدار شده بودی و نظرم را راجع به این داستانها پرسیده بودی، گفتم «ساختگی و فاقد حقیقتاند و به نظرم برای ارضاء مقاصد ویژه ی سیاسی و شخصی می نویسی. به همین خاطر برایم جالب نیست و دنبال نمی کنم.»
حالا بخش ١٢ آن را به نام "سرگشتگی" برای من فرستادی و این یادداشت را روی اش گذاشته ای:
« هاشم عزیز سلام. نمیدانم داستان های مرا دنبال می کنی یا علاقه ای به آن نداری. ولی این شماره ی آخر را برایت می فرستم. برایم نظرت مهم است. لطفا با دید یک داستان این نوشته را بخون و نه بیوگرافی. ممنون از این که وقت می گذاری.»
درست نمی فهمم چرا من انتخاب شده ام!؟ به ویژه که گفته ای " با دید یک داستان این نوشته را بخوان و نه بیوگرافی" داستان که داستان است! باز اگر گفته می شد، پرسناژها : A فلانیاست، B فلانی، و من تخیلات ام یا نکاتی را راجع به آن واقعه نوشته ام، نظر تو چیست؟ می توانست قابل فهم باشد. اما من دیگر چه می توانم در مورد داستان هایت بگویم در حالی که قبلا نظرم را صراحتا شنیده بودی!؟ باشد، حال که نظر مرا می خواهی، نظرم را در مورد «داستان ـ خاطره» نویسی، سبکی که بدان علاقه نشان دادهای میگویم. گر چه خودم را چندان صالح نمیدانم ولی چند نکته ی مهم را که فکر می کنم ضروری ست برایت می نویسم:
من فکر می کنم «داستان ـ خاطره»نویسی می بایست ناظر بر حفظ هویت و اصالت هر دو جنبه ی «داستان» و «خاطره» باشد. یکی ساخت قصه یا داستان است و دیگری امانت داری خاطرات. به ویژه اگر خاطرات جنبه ی تاریخی، سیاسی و اهمیت ویژه ای داشته باشد، می بایست توجه ویژه بدان مبذول داشت و در حّد وسواس "امانت داری" کرده و اصالت اقوال را حفظ نمود. این بدین معنی ست که گفته های این و آن عینا در گیومه گذاشته و هر کجا ابهام و ناروشنی و تردید وجود دارد ذکر گردد. دو دیگر این که در چنین «داستان ـ خاطره»هایی لااقل هویت و اسامی پرسناژهای شهید داستان که خاطره حول آنها می چرخد روشن باشد. نکته ی دیگر این است که مطلقا نمی بایست افکار، نظرات و قضاوت های امروزمان را جایگزین دیروز کنیم و یا تخیلات مان را در گیومه بگذاریم و به هر شکل شبهه ایجاد کنیم.
با این توضیحات اگر به داستان تو نگاه کنیم آن را فاقد بسیاری از این جنبه ها می بینیم. البته این هم واقعیتی ست که گذشت زمانی طولانی (بالغ بر سی سال) دقت اقوال را کاهش می دهد، لذا کار را با دشواری مواجه می کند و جنبه ی «خاطره»ای آن هم به داستان پردازی می گراید و این می شود که میبینیم!
بیتردید نوشتن خاطرات سیاسی (علیالخصوص) امری ضروری ست و پژوهشگران و نسل های آتی بدان نیاز مبرم دارند. تو هم که علاقه مند به آن هستی. به ویژه می بینم به کژاندیشی ها و کژرفتاریها و خشونت و جنایت حساسیت نشان داده ای، پیشنهاد می کنم تا دیر نشده و از حافظه ات دور نشده، خاطرات بعد از انقلاب ات را هم بنویس، از همکاری با جمهوریاسلامی و موّدت تان با قدرت حاکمه، و اگر این قسمت را دوست نداری، قسمت مهاجرت به شوروی و رفتار "رهبران" با برخی اعضای "مسئله دار" که موجب پریشانی، خودکشی و بیماری های روانی علاج ناپذیر شدهاند و یا ضد کمونیست شده و به همکاری با دستگاه های اطلاعاتی رژیم پرداخته اند، بنویس.
از چشم یک نویسنده در این اعمال هم جنایت نهفته است. جنایتی بدون خون! از آپارات تشکیلاتی تان، از دسته بندی ها، قدرت طلبی ها و خشونتی که علیه مخالفین "باند رهبری" اعمال می شد بنویس. این ها هم نوعی قتل هستند. و می دانی که جزء معدود کسانی هستی که لااقل به دلیل موقعیت ویژهی شوهرت "ماشاالله" (مهدی فتاپور) در جریان مستقیم همه ی این اعمال و کژی ها بودهای و با وجود آثار و اسنادی که هنوز باقی ست، برای نوشتن خاطراتی که اهمیت تاریخی و سیاسی ی به سزایی دارند چیزی کم نداری. امروز تو دیگر یک عضو ساده و حاشیه ای یا "مسئله دار" نیستی. یا به قول خودت "یک دختر جوان"! تو حالا پنجاه را پشت سر داری و از عناصر "رهبری اکثریت"، و سرشار از خاطره ای. این خاطرات را بنویس و به نظر من چه بهتر که جنبه ی داستانی نداشته باشد و فقط خاطره باشد. زیرا وقایعی که از آن گذشته ای نیازی به عنصر تخیل و ایماژیناسیون های عجیب و غریب ندارد و هر واقعه اش سرشار از سوررئالیزم و اعجاب است. به خودت نگاه کن: در سالهای آخر عمر ستم شاهی برای آزادی و رهایی خلق به چریک های فدایی خلق پیوستی با انقلاب، جانب ارتجاع مذهبی را گرفتی! از ارتجاع مذهبی گریختی به شوروی رفتی کنار حکومت شوروی موضع گرفتی و به مخالفین آن در تشکیلات اجازه ی انتقاد نمی دادی! از شوروی گریختی به اروپا آمدی. با «شهبانو فرح» دیدار کردی...! شگفتا فیالحال خود حکایتی هستی و نمی دانی! راه دور نرو همین ها را بنویس خاطرات چریکی ات در مقابل این همه خاطره ی واقعی و مهم که در آن نقش داشته ای بسیار ناچیزند. اگر بنویسی بیشتر می فهمی چه می گویم. من ایمان دارم جنایتی که در قتل «رفیق عبدالله پنجه شاهی» اعمال شده است و تو از آن ناراحتی، یک هزارم آن چه که «رهبری اکثریت» مرتکب شده است نیست! منظورم لو دادن مخالفین و همکاری با کمیته هاست.
تو مخالف خشونت، جنایت، قتل و بیعدالتی هستی؟! این ها را بنویس . نکند هنوز نمی دانی که «رهبری اکثریت» که تو هم یار و یاورش بودهای چه کرده است؟! یا نکند «عبدالله پنجه شاهی» خونش با هزاران انقلابی دیگر فرق داشته است که این چنین برای شما (البته برای "پژوهشگران جمهوری اسلامی" هم) برجسته شده است؟!
البته نه این که بخواهم اهمیت آن واقعه را کم کنم (جنایت، جنایت است اما خرد و کلان دارد. شما به خُرد چسبیده اید و کلامی از کلان نمی گویید). به هر رو هم تو می دانی و هم اسناد گواهی می دهند، خود اولین کسی هستم که راجع به طرح این جنایت با این و آن صحبت کرده و آنرا محکوم کرده ام. این ماجرا یعنی طرح علنی آن در تشکیلات، مربوط به سال اول پس از انقلاب است که هدف من ترغیب اعضاء به محکومیت آن بود. اما درست این ماجرا با شکلگیری ی گرایش «اکثریت» و طرح همکاری آن با جمهوری اسلامی هم زمان شد و مسئله ی مرگ و زندگی هزاران «عبدالله پنجهشاهی» جلوی چشممان قرار گرفت، خود به خود موضوع این جنایت جایش را به چاره جویی و گردآوری قوا برای مبارزهای نظری با گرایش فاجعه باری که در حال اتفاق بود، داد.
امروز هم که نگاه می کنم علی رغم اهمیت ی که این واقعه دارد و بی چون و چرا باید محکوم شود، اشتباهات پس از انقلاب سازمان را مبنی بر همکاری با جمهوری اسلامی هزار بار خونبارتر از آن می بینم و اهمیت بررسی آن را هزار بار مهم تر می دانم و شاید صاحب یک ریشه باشند. به همین جهت خاطرات واقعی خود شما اهمیت بسیار دارند. اگر آن عمل را عده ای با محدودیت های آن زمان توجیه کرده اند، اعمال خشونت بار درون حزبیِ تشکیلاتی علنی، آن هم در خارج از مرزها نشان از چه دارد؟! این ها را بنویس تا دیر نشده. اگر باز این ها را هم دوست نداری لااقل از خاطره ی «مذاکره با فرح پهلوی» بنویس تا مردم بفهمند بعضی از «فداییان خلق»، "آن چه خوبان همه دارند به یک جا دارند!"
من تا حدی تو را می شناسم. اصفهان ات را به خاطر دارم. گرچه کوتاه با هم بوده ایم اما داستان ات خیلی از واقعیت ها و حتی از خودت دور است. همان طور که گفتم طول زمان و تخیل را در آن دخیل می بینم. به همین خاطر پیشنهاد می کنم راه دور نرو و به ذهنت فشار نیاور علی الخصوص که شماها با گذشته ی چریکی تصفیه حساب هایتان را کرده اید. از سال های اخیر که به خاطر داری بنویس، نترس. حتی اگر نصف شهامت و روحیه ای را که در آن شرایط مخفی از خودت و "زبان"ات تشریح کرده ای به خرج دهی هم قهرمانی بزرگ می شوی و هم داستان هایت " بست سِلِر" خواهند شد. نترس بنویس. اما واقعیت را بنویس!
بیست و دوم ژانویه ٢٠٠٩


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:

dustane
karam
2009-01-31 21:31:11
dustane destet ra mifesharam abi bar atsham rikhty mara yad filme akharin nefer ruye zamin andakhty sad aferin bar to ke harfy barye goften dashty ...yade hazaran zendegiye az ham pashyde hawadaran fadai che az moalem ve Mohasel ve daneshjo karmend ve kager,Artshy...yade 2brader akhraji khodem ke baad az bikary be che ruze siahi aftadend ve honermandane porkar ...yad Motalashy shoden an jonbeshe armankhoh....Amidwarem kardy ke hanuz jek nafer monde....

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد