دو سخن از علی آلنگ
" فهم و وهم"
ای دل سودا زده نه تو بودی رام ما
نه بدانستی از اول کو نبود در دام ما
تو غریق فهم خود او هم اسیر وهم خویش`
فهم تو از وهم او گه مبتلا گاهی رها
****
" عقل و مست "
هر آنکه مست بود و عقل زو گسست
ز آنِ خویش برست و بر دلها نشست
بر عقل چوبنشست زان دلها برست
نی فهمِ مست کرد و نی باده الست