به گوشه گوشه ی هستی شراب شعر بپاش
بلور تُرد تنش را از عاشقی بتراش
بیا و پنجره ها را به شادمانی شوی
و روز و شب به هوای زمان آبی باش
و گر که نیست مجالی به وسعت پرواز
به بال نغمه ی سرخی نهفته را کن فاش
بگو...! کلام نشانت دهد روال عروج
به رغم غلظت وَهـم وتعدّد اوباش
بدان که شعربه نرمی مسیر خود یابد
ورای تقیه ی زهد و رذالت کلّاش
از او رموز رها بودن و شدن آموز
بدونِ"شاید" و "اما" ،" نباید" و " ای کاش"
ببین بهار خزیده به عمق خاک خموش
بگو هر آن چه که خواهی مترس از پرخاش
که آن که حکم دهدت بر سکوت می ترسد
کریه چهره ی او را به واژه ها بخراش
قلم بهاری است و به کار گفتن شوق
از این طراوت صادق کمی به هستی پاش
ویدا فرهودی
بهار ۱۳٩١
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد