در اندیشهء شکستهء تو نارونها را می شمارم
باد به زنها در گودی انگشتان تو سرود می خوانند
من در انعکاس اندیشه های تو با موج دریا ها هم آواز می شوم
بیا ای نارون و زایش آوازهای رنگی شالی زاران دور
من در صدای تو باران ها را نوازش می دهم
و بر سفالهای رنگین شهرم
زیر شیروانیها با صدای تو زمزمهء یک روز آفتابی را از پشت
غبار مه آلوده شهر تماشا می کنم.
نسیم پر طراوتی موهایت را بر گونه هایم افشان می کند
من در عشق های نارس به دنیا نیامده ام
اسب های آبی در گودال های پرتلاطم دریا ها پای می کوبند
من بر مو جهای سوزان عشق به دنیا آمده ام
و پیراهنم از عطر یاس پر است
و هر روز که از ناودانک های کلبه به تو نگاه می کنم
از سیاهی لایتناهی جهان به ستاره ها پیوند می خورم
پیوسته در بوستان تو بر لاله ها بوسه می دهم
و کوهای البرز و الوند را در مرغزاران پراز اسبهای وحشی
تماشا می کنم .
آه ای سپیده ء همه ء تاریخ
من قربانی نگاه تو می شوم
و در بته های شالی عطر ترا بمشام می آورم
وقتی خنده می کنی آقاقیا ها می خندند
و اسبهای خرمائی رنگم پرواز می کنند.
اول آوریل دوهزار و دوازده
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد