چار راه حوادث را عبور کرد
چراغ ِ عاطفه ,قرمز شد
و ...ایستاد
عابری
دست راست
یک نقاب
دست چپ
یک گل سرخ
و چقدر عطر آن گل
سِحر انگیز بود
که نقاب را
از یاد بُرد
و ...حرکت
آغازی از سرعت
و شاید هم اندکی آهستگی
در لغزشها و پیچهای صعب العبور
باران بود و یخبندان
ولی گمان می کرد
در کوره راه هم می توان
با قلبی
قدم برداشت
و ... ناگاه
در مانعی بی مرز
گل ِ سرخ از دست چپ افتاد
عابر
نایستاد
نقابش
پوزخند می زد
و جاده نیز;
_
یک طغیان
شاید هم جزر و مد
و عبوری سهمگین
در میان تمام بورانها
بی نقاب
بی گل سرخ
_
ایستاد
این بار
یک دو راهی بود
و تمام چراغها
زرد
عابران عبور می کردند
با نقاب
با گل سرخ
با نگاه
و یا
با عطشی
که تابستان را بهانه بود
اما
باز هم ایستاد
مکثی طولانی
و صدای بوقهای ممتد را
نشنیده گرفت
و...
نقابها را دید
حتی
خارهای گل سرخ
و عطشهایی که با خون
سیراب می شدند!
لحظه ی هجوم ِ ویرانی
سرسخت تر شد
و همانجا
جاده را
برای همیشه
به یک راهه ختم کرد
اینجا, دیگر
تمام راهها
به یکجا ختم می شوند
و تمام چراغها
یک رنگند
رنگی
از جنس
رهایی!
3 فروردین
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد