حکومتِ دستِ راستیِ اسرائیل گفتههایِ نابخردانۀ احمدینژاد را مبنی بر «محوِ کشورِ اسرائیل از رویِ کُرۀ زمین» (این در واقع حرفِ آیتالله خمینی بود!)، در بوق دمید تا دلیل و مدرکی خررنگکن اما بهظاهر قابلِپذیرش برایِ دولتهایِ استعماری در ضدیت با ایران بیابد و چون میداند که سیاستِ خارجیِ آمریکا در واقع، در تلآویو طراحی و آنگاه به دولتمردانِ آمریکایی دیکته میشود، نمایندگانِ مجلس ـ چه دموکرات، چه جمهوریخواه ـ را وادار کرد تصمیماتی علیهِ ایران بگیرند که آخرینِ آنها همین «تحریمِ اقتصادی» بوده است. اسرائیل همچنین در پیِ مشروعیت بخشیدن به اعمالِ ناشایستِ خود در زندانِ بزرگِ نوارِ غزّه است که آوارگانِ فلسطینی در آن محبوساند و دیدیم که این روزها، چگونه بیست و پنج تن از آنان را با حملۀ هوایی به قتل رساندند. | |
اگر من ساکت بنشینم، گناه کرده ام. [دکتر محمد مصدق]
در دورانِ خُدعه و فریبِ همگانی، بازگوییِ حقیقت، امریِ انقلابی میشود. [جورج اُرول]
اگر رأیگیری چیزی را تغییر میداد، مدتها پیش غیرقانونی اعلام شده بود. [اِما گُلدمن]
مدتی است بحثِ جنگ با ایران از داغترین موضوعهایِی است که در مطبوعات، رادیوها و تلویزیونها، دیگررسانهها و اذهانِ عمومی مطرح است. رژیمِ ایران ـ بهرَغمِ قانونِ بینالمللیِ عدمِ تهدیدِ کشورهایِ عضوِ سازمانِ مللِ متحد ـ از سویِ آمریکا و اسرائیل به جنگ تهدید میشود، به این بهانه که یکی از کشورهایی است که عهدنامۀ عدمِ گُسترشِ سلاحهایِ اتمی را امضاء کرده اما در سالهایِ اخیر به آن بیتوجه بوده و باسرعت در پیِ دستیابی به بمبِ اتمی است تا به هر شکل که شده، با آن به اسرائیل حمله کند، خاکِ آن کشور را به توبره بکشد و مردمانش را نابود کند! اگرچه ـ بنابه گفتۀ کریس هِجِز ـ خودِ «اسرائیل حدودِ چهارصد تا ششصد بمبِ اتمی دارد.»
بلندگوهایِ تبلیغاتیِ اسرائیلی و آمریکایی (که عملاً جیرهخوارِ اسرائیلاند) از حاکمانِ اسرائیل دستور میگیرند. برنامۀ تبلیغاتیِ تدریجی و بسیار محتاطانهای را برایِ هرچه بزرگتر و خطرناکتر جلوه دادنِ تهدیداتِ ایران، نه تنها علیهِ کشورِ اسرائیل و قومِ یهود، که علیهِ «صلحِ جهان»، پیش میبرند و چنین خبرهایی را ـ پیدرپی و پیوسته ـ به خوردِ مردمانِ معصوم و سادهدل آمریکا میدهند. چرا میگویم «مردمِ آمریکا» و نه «مردمِ جهان، از جمله اروپاییان؟» در این زمینه، لازم است توضیحِ کوتاهی بدهم.
قانونِ اساسیِ آمریکا ـ از نظرِ من، با توجه به نارساییهایی که در آن هست ـ از پیشرفتهترین قوانینِ اساسیِ کشورهایِ جهان است. طبقِ موادِ این قانون، افراد از حقوقِ غیرقابلِ نقضی برخوردارند که به هیچ عنوان و بهانهای نمیتوان آنها را نادیده گرفت، مگر طبقِ قانون و براساسِ حُکمِ دادگاهی مُنصف و بیطرف. (همینجا، باید این نکته را هم تذکر داد که در این قانونِ اساسی، با تمامِ مُحسناتش، از آزادیِ بردگانِ سیاهپوست نامی بُرده نشده است. سیاهانِ آمریکا سالها مبارزه کردند تا سرانجام توانستند از «شهروندِ درجه دو» بودن خود را به سطحِ «شهروندانِ معمولی» ارتقاء دهند، اما نابرابریهای زاییدۀ تعصباتِ نژادی هنوز همچنان ادامه دارد. برایِ نمونه، بالابودنِ شمارِ زندانیانِ سیاهپوست در زندانهایِ این کشور.) نیز هیچکس، به هیچ عنوان، حقِ تصاحبِ اموالِ منقول یا غیرِمنقولِ دیگری را ندارد. دادگاهها و قاضیانِ بیطرف در تمامِ موارد، با همکاریِ هیأتهایِ مُنصفۀ متشکل از زنان و مردانِ عادیِ اقشارِ و طبقاتِ گوناگون، رأی و حُکمِ نهائی را صادر میکنند.
طیِ سالهایی که از وضعِ این قانونِ اساسی و اجرایِ آن میگذرد، بهتدریج، در بدنۀ اصلیِ آن، خللیِ عَمدی پدید آمده است، بهطوری که بسیاری از نکاتِ خردمندانهای که رهبرانِ اولیۀ استقلالِ [ایالاتِ متحدۀ آمریکا] در نظر داشتند و در این قانونِ جای دادند، همزمان با بهصورتِ کشوری با قدرتِ بیبدیل درآمدنِ آمریکا، اندک اندک در حالِ محو شدن است.
از سویِ دیگر، با ظهورِ نازیسم، موجودیتِ یهودیانی که سالهایِ دراز در کشورهایِ اروپایی و غیرِاروپایی پخش شده بودند، به خطر افتاد. اگرچه پیش از آن هم قتلهایِ گروهی انجام شده بود، اما نه با این مقیاسِ غیرِقابلِ تصور. آلمانها پس از شکست در جنگِ جهانی اول، برایِ بازگرداندنِ غرورِ و اعتبارِ پُروسیِ خود، زیرِ لَوایِ آدُلف هیتلر گِرد آمدند و جنگِ جهانی دوم را راه انداختند. به این ترتیب، فرهیختهترین و از لحاظِ صنعتی کارآمدترین مردمانِ جهان بهشدّت تحتِ تأثیرِ تبلیغاتِ فریبندۀ حزبِ نازی قرار گرفتند و برایِ کسبِ مجددِ اعتبارِ از کفرفتهشان، پیروی از رهبرانِ این حزب را پیشه کردند. این شیوۀ تفکرِ چرکین مُسری شد و بهتدریج فراگیر و اکثریتِ آلمانها برایِ ایجادِ عظمتِ کشورشان و نشان دادنِ برتریِ نژادِ آریایی، آن را پذیرفتند. چرخِ تبلیغاتیِ حزبِ نازی به دستِ یوزف گوبِلز به حرکت درآمد و ملتی آزاد و فرهیخته را همچون عروسکِ خیمهشببازی، برایِ یورش به سرزمینهایِ دیگر و کشتارِ مردمانِ بیگناه مهیا کرد. غیرنظامیانِ سرزمینهایِ موردِ تجاوز و یهودیان هدفِ این سیاستِ خانمانبرانداز شدند. حدودِ شش میلیون یهودیِ اروپایی در بازداشتگاههایِ مرگِ نازیها، جانشان را از دست دادند و چهل تا پنجاه میلیون غیرِنظامیِ در طولِ جنگ، کشته شدند.
پس از جنگِ جهانیِ دوم و سقوطِ هیتلر، یهودیان به آزادی دست یافتند. و این نشان میدهد که آزادی را بهائی است گران که باید آن را پرداخت.
پس از جنگِ دوم، جهان به دو بخشِ شرق (اتحاد جماهیر شورویِ سوسیالیستی [روسیه] و اقمارِ آن) و غرب (ایالاتِ متحدۀ آمریکا و همپیمانانِ آن) تقسیم شد.
یهودیان با کمکِ سازمانِ جدیدالتأسیسِ مللِ متحد، راهیِ سرزمینِ فلسطین شدند تا کشورِ اسرائیل را در «ارضِ موعود» بنیان نهند. جنگِ بیحاصلِ اعراب پیامدِ این تصمیمِ «سازمانِ مللِ متحد» بود که تا به امروز هم ادامه دارد و میبینیم که زیرِ عنوانِ «صلح در خاورمیانه»، همهگونه فجایعی صورت میگیرد.
در ایران، به دنبالِ سرنگونی حکومتِ ملی دکتر محمد مصدق، دولتِ آمریکا که دستاندازیهایِ خود را در سراسرِ جهان بهمنظورِ جلوگیری از نفوذِ کمونیسم آغاز کرده بود، نظامی مُستبد بر سرِ کار آوَرد که حاکمیتش چند دهه به طول انجامید. طی آن بیست و پنج سال، حزبها و سازمانها و گردِهماییها بهتدریج ممنوع اعلام شد و فعالانِ سیاسی به نحوی سر به نیست یا زندانی شدند. تا آنکه در سالِ 1979، انقلابِ اسلامی به رهبری آیتالله خمینی نظامِ سلطنتی را سرنگون کرد و از همان ابتدا، ضدیتِ خود را با شرق و غرب اعلام داشت. کسی باور نمیکرد که ملایان دوام بیاورند و مخالفان همه به خود نوید میدادند که آنها بهزودی بساطشان برچیده خواهد شد. (ولی هاشمی رفسنجانی خیلی صریح اعلام کرد: میگویند ما تا دو ماهِ دیگر میرویم، اما ما ماندنی هستیم.) همگان کمابیش از تاریخِ معاصرِ ایران اطلاع دارند. بنابراین، نیازی به تکرار آن نیست.
در طولِ مدتِ حکومتِ جمهوریِ اسلامی، به دلیلِ مخالفتهایش با آمریکا (بهقولِ آنها «شیطانِ بزرگ») و بهویژه اسرائیل در زمینۀ آوارگانِِ فلسطینی و عدمِ ایجادِ کشور فلسطین، برخوردهایِ شدیدی پدید آمد. رژیمِ ایران تنها علیهِ اسرائیل نبود، از آنجا که گروههایِ گوناگونِ دستِ راستی و دستِ چپی، هر یک به سهمِ خود، در پیِ سرنگونی و براندازی این رژیم بودند، اسلامگرایان، خواه ناخواه، در برابرِ آنان نیز شدّتِ عمل به خرج دادند و بسیاری از حقوقِ مدنی را زیرِ پا گذاشتند (از جمله حقوقِ زنان، اقلیتهایِ قومی و مذهبی، حقوقِ مدنی و آزادیهایِ سیاسی و حقِ انتخاباتِ آزاد و...) و عملاً به زور و کُشتار متوسل شدند. در این میان، بسیاری از فعالانِ سیاسی و طرفدارانِ حقوقِ مدنی لطمه خوردند و خانوادههایِ بسیاری از هم پاشید و میلیونها تن ناگُزیر به مهاجرت به اقصا نقاطِ جهان شدند.
باز هم همگان از این رویدادها آگاهاند و نیازی به تکرارِ بیش از این نیست.
اما اصلِ قضیه در اینجاست که چرا میگویم: «جنگ با ایران و در خاورمیانه برایِ سلامتِ آیندۀ جهان ضروری است»؟
تمامِ این جریانات به سرشتِ واقعیِ سه کشورِ آمریکا، اسرائیل و ایران مربوط میشود.
میدانیم که هنوز هم مردمانِ دیگری در سرزمینهایِ دیگرِ جهان هستند که در بندِ حکومتهایِ خود اسیرند، اما برایِ ایرانیان، آمریکاییان و اسرائیلیها که هر روزه با تهدیداتِ جنگی روبرویند، این جنگ چه ضرورت، چه نتایج و چه منافع یا مضاری دارد؟
دستِ راستیهایِ طرفدارِ بازگشتِ نظامِ سلطنتی فقط نابودیِ جمهوری اسلامی را خواهاناند. البته ایرانیان قبلاً نوعِ حکومتِ پادشاهی را آزمودهاند. از نظرِ اینان، ادامۀ موجودیتِ جمهوری اسلامی خطری است برایِ آزادیِ تمامِ ایرانیان. (اینان و شاید خیلیها از یاد بردهاند که در زمانِ نظامِ پیشین نیز ـ برایِ نمونه ـ زن از حقِ خروج از کشور، بدونِ اجازۀ شوهر خود، برخوردار نبود. قانونی که همچنان پابرجاست!)
در سویِ دیگر، چپگراها هستند که آنان نیز اکثراً خواهانِ نابودیِ جمهوریِ اسلامیاند، گیرم که به دلایلی دیگر... اینان نه تنها از این رژیم ضربه خوردهاند، بلکه در دورانِ حکومتِ پادشاهی نیز موردِ تعقیب و آزار و شکنجه و کشتار قرار داشتهاند. چپگراها که آثارِ شکنجه و زندانِ دورانِ سلطنت را بر جسم و جان خود داشتند، چیزی از انقلاب نگذشته بود که باز دستگیر شدند و موردِ شکنجه و آزار و کشتارِ حاکمانِ مسلمان قرار گرفتند. اینان، امروزه، پیوسته از آزادیهایِ فردی و مدنی سخن میگویند و خود را هوادار و دوستدارِ «دموکراسی» قلمداد میکنند. اما از آنجا که هیچگاه عملاً قدرت را در اختیار نداشتهاند، فقط میتوانند در موردِ آزادیهایِ فردی و مدنیِ شهروندان رَجزخوانی کنند، اما طرح این پرسش نابهجا نخواهد بود که ـ با توجه به تربیت و خصلتهایِ ایرانیان ـ اگر اینان قدرت را به دست میگرفتند، با سرکوبِ شدیدِ مُلایان و سلطنتطلبان، آیا امکان نداشت به اعمالی شبیهِ همین کارهایِ حاکمانِ فعلی دست بزنند؟ وجودِ چنین حکومتهایی را در کشورهایِ همسایه دیده و شاهد بودهایم که چگونه آزادیهایِ فردی و مدنی را پایمال کردند.
حکومتِ دستِ راستیِ اسرائیل گفتههایِ نابخردانۀ احمدینژاد را مبنی بر «محوِ کشورِ اسرائیل از رویِ کُرۀ زمین» (این در واقع حرفِ آیتالله خمینی بود!)، در بوق دمید تا دلیل و مدرکی خررنگکن اما بهظاهر قابلِپذیرش برایِ دولتهایِ استعماری در ضدیت با ایران بیابد و چون میداند که سیاستِ خارجیِ آمریکا در واقع، در تلآویو طراحی و آنگاه به دولتمردانِ آمریکایی دیکته میشود، نمایندگانِ مجلس ـ چه دموکرات، چه جمهوریخواه ـ را وادار کرد تصمیماتی علیهِ ایران بگیرند که آخرینِ آنها همین «تحریمِ اقتصادی» بوده است. اسرائیل همچنین در پیِ مشروعیت بخشیدن به اعمالِ ناشایستِ خود در زندانِ بزرگِ نوارِ غزّه است که آوارگانِ فلسطینی در آن محبوساند و دیدیم که این روزها، چگونه بیست و پنج تن از آنان را با حملۀ هوایی به قتل رساندند.
و اما آمریکا، تنها ابرقدرتِ جهانِ امروز، برایِ گسترشِ سیطرۀ سیاسی/ نظامی خود در این دوران، به منظورِ به دست آوردنِ منابعِ انرژیِ ارزانقیمت، خود را مجبور میبیند هرطور شده چنین منابعی را در اختیار بگیرد تا بتواند نظراتِ خود را ـ با توجه به نیازهایِ کشورهایِ دیگرِ جهان به انرژی ـ به آنها تحمیل کند. دلارِ آمریکا به صورتِ ارزِ رایجِ جهان درآمده، بدونِ اینکه از پشتوانۀ طلا خبری باشد. به همین دلیل، با چاپِ کاغذهایی که «اسکناس» نامیده میشود، موجب شد اقتصادِ جهان در پیِ دوز و کلکهایِ بانکدارانِ آمریکایی بهویژه و نوکرانِ اروپاییِ آنها، جهان به سویِ ورطۀ هولناکی رانده شود که اثراتش هنوز هم در همهجا دیده میشود.
آمریکا مجبور شد برایِ انقیادِ کشورهایی که در برابرش سرِ تعظیم فرود نمیآوردند، به آنها لشکرکشی کند؛ از کُرۀ شمالی، ویتنام، افغانستان و عراق در مقیاسی بزرگتر تا سراسرِ جهان، از جمله کشورهایِ آمریکایِ لاتین تا سرزمینهایِ آفریقایی در مقیاسی کوچکتر... چنین لشکرکشیهایی به سرباز و لوازمِ جنگی نیاز دارد که همه مستلزمِ مخارجی است هنگفت. کارگران و مردمانِ عادیِ آمریکا ناچارند از صبح تا شب جان بکنند و مالیات بپردازند تا دولتمردان، سیاستبازان، سرمایهگذاران و دلالان بتوانند مخارجِ این سیاستِ تهاجمی را تأمین کنند. و چون درآمدِ دولت کفافِ چنین مخارجی را نمیدهد، به شکلی روزافزون، با کمبودِ بودجه مواجه میشوند که این روزها، به حدّی رسیده است که حتا فریادِ مردم در سطوحِ مختلف را درآورده و بهنوعی، اقتصادِ جهانی را نیز تهدید میکند. اگر روزی، آمریکا از پرداختِ بدهیهایِ خود سر باز زند، کدام قدرت در جهانِ کنونی میتواند با او مقابله کند؟ بحرانِ اقتصادیِ جاری که گریبانگیرِ آمریکا و جهان شده است، بحرانی نهائی نیست. بسیاری از آگاهانِ بحرانِ اقتصادی حتا بزرگتری را در آیندۀ نزدیک پیشبینی میکنند. مردمانِ آمریکا ـ برخلافِ اروپاییان ـ سادهلوح و سادهدلاند. اکثریت چنیناند و اقلیتِ فرهیخته هیچگاه امکان و فرصتِ واقعی برایِ ابراز و اثباتِ نظرهایِ خود را نمییابند؛ از آن جمله بوده و هستند چهرههایِ کوشایی چون نوم چامسکی، هاوارد زین، مایکل هادسن، کریس هِجِز و... اکثریتِ آمریکاییان (حدودِ هفتاد در صد) هنوز بر این باورند که «پروردگار کائنات و زمین را شش هزار سال پیش، همراه با آدم و حوا آفرید!» گروههایِ مذهبی آمریکا دستِکمی از مذهبیهایِ ایرانی یا یهودی ندارند و مانندِ آنان از واقعیت میگریزند و به موهومات معتقدند. آنان به «تحول و تکاملِ انواع» باور ندارند. در مدرسههایِ آمریکا، «تحول و تکاملِ انواع» تدریس نمیشود، زیرا به تریجِ قبایِ مذاهبِ یهودیت، مسیحیت و اسلام برمیخورَد! البته مذاهبِ دیگری هم هستند که به «وحدانیّت» [تکخدایی] اعتقاد ندارند. در چنین حال و هوایی، زیرکانِ زرنگ و مبلغانِ دغلکار (که هر چند صباحی، «پایانِ جهان» و «ظهورِ مسیح» را نوید میدهند!) امکان یافتهاند دکانهایِ پُررونقِ خود را بگشایند و از این ناآگاهیها، حداکثرِ سود را ببرند. اینان حتا از برافروختنِ آتشِ جنگ نیز ابائی ندارند. «مالاندوزی» را جامۀ «ایمانِ مذهبی» پوشاندهاند و نادیده گرفتنِ حقوقِ انسانیِ دیگران را امری بدیهی و ضروری میدانند. ارتشِ آمریکا در واقع «سرباز» تعلیم نمیدهد، این ارتش همچون «کارخانه»ای است که زنان و مردانِ جوانی را بیرون میدهد که شُستوشویِ مغزی داده شده و مطابقِ خواستِ سیاستبازان تربیت شدهاند. گاهی، افرادی ناباب یافت میشوند که طغیان میکنند و به اعتراض، زبان میگشایند. اینان را بسیار سریع سرکوب و خاموش میکنند. این آدمکهایِ تعلیمدیدۀ ماشینی جنایات و قتلهایِ شنیعی مرتکب میشوند. آخرین نمونهاش همین گروهبانِ آمریکایی است که پس از سه بار مأموریت در کشتارگاههایِ عراق و افغانستان، ناگهان به سرش زد و نیمهشب رفت سراغِ غیرنظامیانِ افغانی و شانزده تن از آنان را به قتل رساند و جسدِ چندتاشان را به آتش کشید. اینها همه نشانههایی است از جامعهای بیمار که هر روز، بر تعدادِ بیمارانش افزوده میشود. این گروهبان ـ از نظرِ من ـ بهرَغمِ اعمالِ شنیعش، زاییدۀ دستگاهی است بیمارگونه که از انسانها حیواناتی بیاحساس میسازد و آنها را میاندازد به جانِ مردمانِ کشورهایِ بدبخت...
با تمامِ محاسنی که برایِ قانونِ اساسیِ آمریکا برشمردم، دیگر چیزی بهعنوانِ «آزادیِ فردی» و «آزادیِ عقیده و بیان» وجودِ خارجی ندارد. زیرا آمریکا به صورتِ کشوری درآمده است که انگار تمامِ قوانین و عملکردهایِ نازیها را ـ که در مقایسه با امروز، ابتدایی به نظر میرسند ـ سیاستبازانش به حدِّ تکامل رساندهاند. پلیسِ این کشور دیگر وظیفهاش حراست از جان و مالِ مردمِ عادی نیست، گروهی است نظامی برایِ زیرِنظر گرفتنِ یکایکِ شهروندان. این نیرویِ پلیس فعلاً حتا از «درونه»ها [هواپیماهایِ کوچکِ بدونِ سرنشین که از راهِ دور، کنترل میشوند] نیز برایِ شناساییِ مخالفانِ سیاسی استفاده میکند. البته هنوز کار به آنجا نرسیده که این مخالفانِ داخلی را همچون مخالفانِشان در یمن، افغانستان یا پاکستان هدف قرار دهند، که آن هم البته زیاد دور نیست، چراکه اکنون برایِ کسبِ اطلاعات و شناساییِ افراد و آنگاه، رخنه کردن در گروههایِ سیاسیِ آنان، چنین وسائلی موردِ بهرهبرداری قرار میگیرند.
با توجه به این توضیحاتِ کوتاه در مورد این سه کشور، چرا ضرورتِ جنگ را حتمی میدانم؟
چنین «جنگ»ی نتایجِ دیگری در بر دارد سَوایِ آنچه گروههایِ چپی یا راستی برایِ پیشبُردِ افکارِ خود تصویر و تصور میکنند. حتا برایِ کسانی که از «تلفاتِ جانی» سخن میگویند و شعارهایِ «انساندوستانه» میدهند و جنگ را «فاجعه» میخوانند، نتایجی خواهد داشت. به این «بشردوستانِ غیرِژندهپوش» باید یادآوری کرد:
ـ بهراستی، چه انتظاری دارید؟ تصور میکنید مسائلِ پیچیدۀ جهانی از طریقِ تقدیمِ «یک شاخه گُلِ نسرین» به همدیگر و روبوسی حل شود؟ اگر شما معتقدید جمهوری اسلامی دست به کشتارِ بیاَمانِ «خلق» میزند، اسرائیل از جنگِ واقعی با ایران صحبت میکند و همزمان در فلسطین چنین فجایعی راه میاندازد و آمریکا طیِ سالهایِ دراز، با ادامۀ «جنگِ دائمی»، خونِ ملتهایِ ضعیف را میمکد و حمله به کشورهایِ اسلامی را بدونِ دغدغۀ خاطر، حقِ طبیعیِ خود میداند و موجبِ خونریزیهایِ فراوان میشود و شما بهدرستی و برحق، میخواهید که چنین اوضاعی ادامه نیابد، پس باید راهِ حلی واقعی ارائه کنید یا نه؟ اینکه تنها در انتظار بنشینید شاید روزی، روزگاری، سرانِ جنایتکارِ این کشورها خوابنما شوند، وجدانِ نداشتهشان از خوابِ غفلت برخیزد، احساسِ پشیمانی کنند و دست از اعمالِ رذیلانه و خبیثانهشان بردارند، باید گفت که دچار افکار و خیالاتی باطلاید و بس!
آری، دشمنانِ بشریّت به این سادگیها دستبردار نیستند؛ همچنان که در پنجاه شصت سالِ گذشته شاهد بودهایم که یهودیان (که خود از کشتارهایِ گروهیِ نازیها جانِ سالم به در بُردند) بهجایِ نشان دادنِ عطوفت و ترحم، پاسخِ مردمانِ فلسطین را چگونه با مُشتِ آهنین میدهند.... یا مردمانِ عراق و افغانستان، اینگونه آواره و بیپناه بر اثرِ حملۀ بیثمرِ آمریکا، با از دست دادنِ صدها هزار تن و میلیونها بیخانمان، چه هنگام و چگونه خواهند توانست به زندگیِ آسودۀ خود بازگردند؟ برایِ سلامتِ بدنِ بیمارِ مبتلا به غدۀ بدخیم و زنده ماندنِ او، باید عاملِ بیماری ـ آن غدّه ـ را جراحی کرد و انداخت تویِ سطلِ آشغال. هرقدر این جنگ به تأخیر افتد، به همان اندازه مردمانِ بیشتری رنج خواهند کشید و صدمه خواهند دید؛ رنج و صدمهای که حتماً بیش از یک نسل ادامه خواهد یافت.
و اما نتایجِ سودمندی که از چنین جنگی حاصل میشود:
در درجۀ اول، جمهوریِ اسلامی یا نابود خواهد شد یا بهشدّت تضعیف. آنگاه، مردمِ ایران فرصت خواهند یافت آزادیِ خود را بازیابند.
حمله به جمهوریِ اسلامی برایِ تمامِ مردمِ جهان و بهویژه مردمانِ خاورمیانه، از لحاظِ آزادی و اخلاقی، نیز نتایجِ سودمندی در پی خواهد داشت. زیرا چنین جنگی سبب خواهد شد به احتمالِ زیاد تنگۀ هُرمُز بسته شود و قیمتِ نفت چنان جهشِ صعودیای پیدا کند که مردمانِ خوشخیالِ جهان را از جا بپرانَد تا بالاخره دریابند که تنها نمیتوان به تبلیغاتِ مُخرّبِ این و آن، بدونِ فکرکردن، گوش فراداد. نتیجۀ آن ارتقاءِ فکری مردم در سطحِ جهانی خواهد بود.
از سویِ دیگر، اسرائیل هم خواه ناخواه، با موشکهایِ زیادی که از سویِ ایران بر کشورش فرود خواهد آمد، حتماً پی خواهد بُرد که معنایِ درد و محنتِ مردمِ فلکزده و آوارۀ فلسطینی چه و چگونه است!
به این ترتیب، ناگهان، جهان و جهانیان با موقعیتی غیرِمنتظره و با نظمی نوین و امیدوارکننده روبرو خواهند شد و سازندگی در تمامِ این کشورهایِ جنگزده و بهطورِکلی در جهانِ استثمارشده آغاز خواهد شد. رهبرانِ مردمی بر سرِ کار خواهند آمد و ملتها آزادی خواهند یافت، زیرا از زیرِ سلطۀ آمریکا بیرون آمدهاند و دیگر آقابالاسری ندارند که دائم بزند تو سرشان. به «انساندوستان» نیز باید گفت:
ـ این جنگ موجب خواهد شد آمریکا از لحاظِ اقتصادی کاملاً ورشکسته شود، جمهوری اسلامی از بین خواهد رفت و اسرائیل نیز زخمخورده و بیمار، به خود خواهد آمد و چون دیگر تحتِ حمایتِ «شیطانِ بزرگ» نیست، دست از قلدری خواهد شست و صلح و صفا برقرار خواهد شد!
به اروپایِ پس از جنگِ جهانیِ دوم نظر کنید! این قارۀ ظاهراً متمدن، پس از سالها جنگ، به چنان جنگی واقعی و مخرب نیاز داشت تا اروپاییان سرِ عقل بیایند و از خوابِ غفلت بیدار شوند. اروپایِ فعلی ـ میبینیم که ـ کمتر در اوضاعِ کشورهایِ دیگر دخالت میکند و اگر هم دخالتی بکند، دخالتش بیشتر شکلِ فرهنگی و اقتصادی دارد.
با تمامِ اینها که گفته شد، بر این عقیدهام که نه از سویِ اسرائیل جنگی راه خواهد افتاد و نه توسطِ آمریکا، زیرا دست زدن به چنین قُماری، بهقدری گسترده و خانمانبرانداز است و شرطبندیِ رویِ آن بهاندازهای غیرعاقلانه که هیچکس جرأت نمیکند به آن نزدیک شود.
در واقع، این سروصدایِ «جنگ با ایران» سیاستِ دیگری است از سویِ دولتِ صهیونیستیِ اسرائیل که توجهِ مردمِ جهان را از دزدیدن و تصرفِ سرزمینهایِ اعرابِ فلسطینی در اورشلیم و نواحیِ دیگر منحرف کند. و میبینیم هم که عملاً موفق شده است.
نظرات خوانندگان:
|
عنوان جالب مقاله مرا به خواندن ان كشاند ولي در همان خط اول و خواندن جمله خيالاتي "
چون میداند که سیاستِ خارجیِ آمریکا در واقع، در تلآویو طراحی و آنگاه به دولتمردانِ آمریکایی دیکته میشود، نمایندگانِ مجلس ـ چه دموکرات، چه جمهوریخواه ـ" از خواندن منصرف شدم. چون فكر كردم كه ان تحليل طولاني هم بر مبناي توهمات دائي جان ناپلئوني باشد . چه تفاوتي است بين تفكري كه همه چيز را كار انگليسي ها ميداند و يا كار خدا ميبيند و أخيرا سياست امريكا را در تل اويو طراحي ميكند؟ |
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد