آمد آمد بهار و من با خويش
می سرايم: تويی بهار، تويی
می وزد تا نسيم فروردين
عطر گيج بنفشه زار تويی
اين تويی ... – باز سر کنم با خود –
که سرود زلال بارانی
می گشايم چو بال پنجره را،
در نفس های باد پنهانی
- آری .. آری – دوباره می گويم
که صدای شکستن نوری
شعله ی چارشنبه ی پايان
رويش سبزه های مغروری
باز می خوانمت که خورشيدی
جان من از تو آفتابی شد
آسمان گرفته ی دل من،
از فروغ رخ تو آبی شد
آری .. آری ، تويی ... تو خورشيدی
که به شب های تيره می خندی
دست و پای مرا به باور عشق،
با طناب سپيده می بندی
باز می خواهم از سر حيرت
گذر از خاک و باد و آب کنم
همه تن باطن شتاب شوم
جا در آغوش آفتاب کنم
***
هفت سين است و سبزه و سنبل
من و يادی و شمعی و سوزی
زير لب باز سر کنم آرام:
- تو بهاری ... تويی که نوروزی ...
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد