|
با دو عالم عشق را بیگانگی
اندرو هفتاد ودو دیوانگی سخت پنهان است و پیدا حیرتش جان سلطانان جان ،در حسرتش از نوشتار پیشین چنین بر آمد که مولانا عشق را چون اکسیری می داند که با هرکه درآمیزد هستی وی را دگرگونه می کند ودر تمامی کائنات هستی جریان دارد . حضورش آفتابی ست که چون بر آید نیاز به تعریف ندارد وهمین تمثیل خورشید نیز برای نشان دادن مفهوم عشق ، نارساست چرا که هر لحظه فرد اراده کند می تواند از تابش آفتاب کناره گرفته آن را در پناه سایه ای نظاره کند؛ ولی آن که زیر آفتاب عشق می سوزد سایه ای برای فرار ندارد که بقول خواجه ی شیراز : ای آفتاب خوبان ! می جوشد اندرونم یک ساعتم بگنجان در سایه ی عنایت ...اما سرچشمه ی عشق از کجاست و چگونه می توان ذات آن را شناخت ؟ اکثر عارفان و بخش بزرگی از ایده گرایان ، چه در دنیای اسلام و سایر ادیان و چه درجهان فلسفه، منشاء عشق را در عالم غیب می دانند .* برای مثال افلاطون در "رساله ضیافت " آن را جنونی الهی دانسته عاشق را در کنار پیامبران و کاهنان و شاعران وهنرمندان درخیل دیوانگانی می خواند که از خدایان الهام می گیرند .(۱) مولانا از این هم فراتر رفته، عشق را یکسره "دریای عدم" می خواند : پس چه باشد عشق ؟ دریای عدم درشکسته عقل را آنجا ، قدم این بیت و چند بیت پس از آن یکی دیگر از قلل رفیع اندیشه مولانا را تصویر می کنند واگر چه نشانی از آموزه های حکمت و فلسفه عصر وی را درخویش دارند ،اما نتیجه ای که از رابطه معنوی آن ها بدست می آید ، خاص ِمکتب عرفانی مولوی ست . برای درک معنای آن می بایست چندگونگی مفهوم واژه ی "عدم" یا "نیستی" را در زبان مولانا دریافت: "یکی از معانی "عدم"،مفهوم عرفی متداول است،مرادف فنا و زوال ونابودی..... معنی دیگر"عدم" مفهوم خاص عرفانی ست؛ به معنی فنای سالک در حق ، که عین بقا و دوام و هستی ست .... سومین معنی "عدم" ، خودشکنی و تسلیم است ... : جمله استادان پی ِ اظهار کار نیستی جویند و جای انکسار و چهارمین اصطلاحش به معنی عالم غیب و مقام مجردات و روحانیات صرف است ورای عالم طبع و طبیعت که چون در نظر ظاهر بین ما .... معدوم می نماید آن را عدم و نیستی می گویند ... " (۲) بنابراین در بیت مورد نظر ما واژه "عدم" بمعنای نفی مطلق و"هیچ" نمی باشد بلکه اشاره به عالمی غیبی دارد که جهان "شهادت" یا عالم "مادی" را سامان می دهد و در ادبیات کهن به نام های "ملکوت" و"جهان مُثُل"و"اعیان ثابته" و"عالم معنی"و"لاهوت" خوانده می شود. ــ البته هر کدام از واژگان بالا نکات افتراق و اشتراکی از نظر محتوی با یکدیگر دارند که در نوشته های آینده به اندازه کافی از آنان سخن بمیان خواهد آمد ـ . و این که مولانا از استعاره ی "دریای عدم" نام می برد ، به دلیل زایندگی مدام دریاست . این جهان ، همچون بخش های خشک زمین است که زندگی را از آب ِ دریا های آن جهان می گیرد . یعنی ذات و اصل هرچه در جهان ظاهر وجود دارد ، از جهان غیبی ست . و اما مولانا تمامی معانی جمع شده درعالم غیب را بر آمده از یک معنی می بیند که نهایتا درهمان هم فانی می شوند . این معنی که خود ، دریای عدم می باشد ، همان عشق است . و هرگز عقل جزوی انسانی قادر به درک آن نیست ،زیرا "خرد" در حرکت خویش برای فهمیدن ناشناخته ها،راهی جز این ندارد که از داده های تجربی و قیاس های منطقی استفاده کند . بنا براین نمی تواند به دنیایی ماورای این جهان راه یابد .عقل جزوی چونان رهنوردی ست که نمی تواند چنانچه دریایی در مسیرش قرار گیرد قدم در آن گذارد زیرا شنا نمی داند . مگرآن که به عقل کل بپیوندد که در همان دریای عدم منزل دارد .اینک باقی ابیات درادامه ی همین معنی : دفتر سوم از بیت ۴۷۲۳به بعد : پس چه باشد عشق ؟ دریای عدم در شکسته عقل را آن جا قدم کاشکی هستی زبانی داشتی تا ز هستان پرده ها برداشتی هر چه گویی ای دم ِهستی از آن پرده ای دیگر بر او بستی بدان ! آفت ادراک آن قال است و حال خون به خون شستن ، محال ست و محال تفسیر :واژه ی "هستی" در این ابیات ،همان دریای عدم می باشد و اشاره به وجود مطلق ، یعنی هستی حضرت حق دارد . ولی منظوراز "هستان" ،موجودات جهان مادی می باشند . می فرماید ای کاش هستی در قالب زبان { واژگان و جملات} پرده از "هستان" { هستی موجودات متعین این دنیا} بر می داشت ،{ تا آن ها در می یافتند که وجود شان در مقایسه با هستی حق ، مجازی ست .} یعنی ای کاش دریای عدم یا عشق ، می توانست بی واسطه به موجودات این جهان خود را نشان دهد . ــ که البته آرزویی محال است ــ .{بنا براین } ای دم ِ هستی ! ای کسی که خود از نَفَس ِ رحمانی زندگی یافتی !هر چه از "آن" سخن سر دهی و به وصفش بپردازی ، { تا آن را به دیگران بشناسانی } باز حجابی دیگر بر سرش خواهی کشید. {می توان منظور مولانا را از آوردن ضمیر اشاره ی "آن" هستی مطلق ویا حقیقت عشق که همان دریای عدم باشد فرض کرد .} زیرا آن چه ادراک فرد را از شناخت آن حقیقت مخدوش می کند همانا بکار گیری گفتارویا آن حالتی ست که به هنگام مواجهه بی واسطه با آن ذات به انسان دست می دهد .{ درمورد اول ، منِ ِ بشری و در حالت دوم ، نا هشیاری ِ آن که مست ِ حال ِ خویش است ، درک وی را از آن ذات ، ناخالص می کند } . خون را که نمی توان با خون شست . {کنایه از کاری بی فایده } و اما در پاسخ به بخش دیگر پرسش ابتدای این نوشتار،که راه شناخت عشق چیست ؟ باید گفت نظر مولانا با رای بسیاری از صوفیه متفاوت است . وی بر ارتباط بی واسطه میان عارف و پروردگار تاکید می کند. این یک رابطه عاشقانه است که فنای وجودی ِ عاشق را می طلبد . یعنی شهودی فردی که به هیچ روی قابل توصیف برای دیگری نیست . اما از طرفی دیگر معشوق در پرده نهان است : قبله ی جان را چو پنهان کرده اند هر کسی رو جانبی آورده اند ۵/۳۲۸ به عبارت دیگر: " همه کس طالب یارند ، چه هشیارو چه مست" عشق ،عاطفه ای انسانی ست وعاشق ،متناسب با قابلییت شخصیتی خویش هر معشوقی برگزیند ، باز مجذوب جلوه ای ازتجلیات بی حد حق شده است .زیرا هر نوع عشقی در این جهان سایه ای از پرتو اوست . آن چه معشوق ست ، صورت نیست آن خواه عشق ِ این جهان ،خواه آن جهان پرتو خورشید بر دیوار تافت تابش ِ عاریتی دیوار یافت ۲/۷۰۳ عاشقی گر زین سرو گر زان سر است عاقبت ما را بدان سر ، رهبر ست ۱/۱۱۲ سالک صادق اگر در راه خویش استقامت ورزد و صبر پیشه کند ، "شاید "مشمول ِ عنایت حق شود . که گفته اند " مجاز پل حقیقت است ". اما نکته ای ظریف در این "شاید" نهفته است ؛ تجلیات عشق در عالم شهادت مراتبی دارد . بعضی خالص ونورانی، بعضی دیگر به تیرگی های مادی آلوده .این طور نیست که با فراق خاطر بگویند:" کسی که عاشق خوبان مه روست /بداند یا نداند عاشق اوست "و همه نوع آن را در یک مقام قرار دهند . کشش مجنون به لیلی اگر چه فرا تر ازعشق ویس و رامین است ، ـ چرا که در این یکی شور جنسی بر هر دو فرمان می راند ــ اما در مقام مقایسه با جانفشانی حلاج بسی فروتر است . حضرت معشوق "فعال مایشاء "ست که هر چه خواهد می کند . و تا نظر عنایت اونباشد ، عشقی از مجاز به حقیقت نمی پیوندد . از این سو نیز رهرو باید هشیارباشد که در بند ی برای تمام عمر گرفتارنشود که از مقصود جدا خواهد ماند . بقول شمس تبریز : "بنده ی آنی که در بند ِ آنی ! " مولوی نیز بارها درمثنوی بزبان حکایت و تمثیل ، معنای این بیت معروف را بیان کرده است که :"عشق هایی کز پی رنگی بود/عشق نبود عاقبت ننگی بود". باری .. بر آیند سخن این که در باور مولانا ، از انواع عشق مجازی ،آن که از شدت نزدیکی به معشوق حقیقی قابل تفکیک از عشق حقیقی نیست و سالک را یک سر به وصال می رساند ، عشق به اولیاء الله می باشد . آنان چنان درهستی حق فنا شده اند که چیزی از انسانیت در خویش ندارند و از فرشتگان نیز فراترند هر که خواهد همنشینی ِ خدا تا نشیند در حضور اولیا ۲/۲۱۶۶ " مجذوبانی" همچون "پیر چنگی" و "چوپان" ِ حکایت موسی و شبان، ــ دفتر نخست مثنوی ــ که بی واسطه ی "کتاب و معید و اوستا" یک شبه راه صد ساله رفته ، به جانان رسیده اند ، بسیار نادر یافت می شوند .ایشان را البته برازنده و زیباست اگر بسرایند : من نخواهم لطف ِ مه از واسطه که هلاک قوم شد این رابطه من نخواهم دایه مادر خوشتر ست موسی ام من ، دایه ی من مادرست ۵/۷۰۲ جدای این استثناء ، قاعده ی مکتب عارفانه ی مولانا بر این بناست که رهرو می بایست ابتدا"دست ارادت"به پیری داده تا زمانی که وی اجازه نداده دامن ارشادش را از دست ندهد و با فنا در مراد ، به وحدت با حق برسد . زیرا پیر ، مدت ها پیش از او هستی خویش را در خدا از دست داده ، به صفات وی آغشته شده است .چندانکه گویی ، خود خداست : دو مگو و دو مدان و دو مخوان بنده را در خواجه ی خود محو دان خواجه هم در نور ِ خواجه آفرین فانی ست و مرده و مات و دفین چون جدا بینی ز حق این خواجه را گم کنی هم متن و هم دیباچه را ۶/۳۲۱۵ البته چنین نگرشی ،نتایج مثبت و منفی خاصی هم ببار می آورد ، که باز رسی آن ها نیاز به پژوهش فراوانی دارد .نمی توان همه ی دستاورد ها را یکسره مردود دانست و یا بی مطالعه جملگی را پذیرفت . باور من این ست که بدون پاسخی روشن به "معمای ولایت" در عرفان و تصوف ، نمی توان به هیچ نقطه ی شروعی دست یافت . زیرنویس ها : * از یاد نباید برد که باور به وجود سرچشمه ای غیبی برای عشق ، از اصول اعتقادی صوفیه و بخشی از ایده گرایان است .مطالب نوشته های من هم البته در همین راستاست تا مولانا نخست در جایگاه اصلی خویش نگریسته شود و خواننده از همان ابتدا با تاویل گفتار وی روبرو نگردد .وگرنه هنوز هم در همین دهه ی نخستین قرن بیست و یکم ، معمای عشق ناگشوده مانده و نظرات در باره ماهییت آن منهم و متفاوت است. ۱) چهار رساله ،اثر افلاطون ترجمه ی دکتر محمود صناعی ۲)مولوی نامه استاد جلال همایی ج.دوم ص.۶۵۴ سخنی با خوانندگان گرامی : http://www.youtube.com/watch?v=ojsBNaSg96k&list=UUoMElYXnGPb8GWZ8jjR2XLg&index=1&feature=plcp محمد بینش (م ــ زیبا روز ) آلمان ـــ زمستان 90 نظرات خوانندگان:
نظر شما؟
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد |
|