۱
به این می گم عشق...
اسکنه ی مجسمه ساز است
تمام روز و شبش با سنگ و
روشنی اسمان می گذرد
و کتاب هایم را سجده می زند
و زیر اسمان بارانی شب تاریک
به امید روشنی دوباره است
و سنگ ها، که در تمام زندگیاش
حتی یک کلمه بر زبانش نیامده،
ناگهان
زیر آواز میخواند" آزادی دوستت دارم"
۲
من از تاریکی شب نه
بل از تاریکی تاریخ هم نسلم می ترسم
عزیزم من
در شعرهایت
وقتی نفس خواهم کشید
که قلب من
ترس جهانی که می سوزد
در خون هم "نسلم" در انقلاب
که تنها شمع می سوزد
و تاریخ
هنوز هم تشنگی اش رفع نمی شود
تشنگی که
در عمق "آهی" که مادرم دیشب کشید
۳
هر روز هنوز همان روز است
با سنگ مزارم خنده می کنم
حرف میزنم
می رقصم
می نوشم
عیاشی می کنم
تن فروشی می کنم و بلاخره
با خدا گفتگو می کنم
در گورستان کوچک روبرو
با خانه ی خدا
منظرهی مقابل دره های " فلسفه " ام
با رودخانهی باریک و ویرانه ی "شاعرانه ام"
مانند تار عنکبوت برق
میزند در روشنایی شمال این شهر
از وقتی که او مرد کم تر
در ویرانه سر می زند.
به خاطر غرورم
که روزی از بابت آن جایزه گرفته بودم
دیگر برای یک شب گناهی که کردم
در اغوش آتشین ات
آن غرورم برهم خورد روی آینه ی جادویی ام.
تنها برای یک "گناهی" که ان شب
مرتکب شدم
شهر کودکی ام را
شهر بی خدایی ام را
شهر بی دین ام را
و
آپارتمان که شب ها در اغوش تو سحر کردم
و دوستی داشتم، که آمد
نزدیکیهای انتخابات بود
که برای دومین بار
"رهبر انقلاب" روی خیابان های خونین هم نسلم انتخاب شدم
و سرها مانند
گاوها فروخته شده سر شان قطع شد
و من هنوز هم پیام می دهم
به تو که
تراکتور در علفهای بلند در حال زنگ زدن است
ارث به خوبی تقسیم شده
و هنوز هیزم برای یک زمستان هست.
و هنوز هم "نسل من در انقلاب" است.
۴
گونه هایم صورتی رنگه
و حلقه های سیگارم
رو اسمان می نویسد
روی كاغذ های دبستانم می نویسد
و بالاخره
به آتش می زند
سیگارم این همه درد
روی خیابان های سر زمین بازیچه های خونین!
و دو زخم كهنه بر دو گونه ي آسمان نقاشی می کنم
آفتاب و ماه را برهم می زنم
وقتي تو نباشي ای "زن"
نظرات خوانندگان:
عبدالحکیم جویا 2012-03-12 08:51:32
|
خیلی دل نشین است شعر نغذ شما |
سپاس از شعر زیبای شما حق شناس 2012-03-10 08:21:35
|
اندیشه عزیز سپاس از شعر زیبای شما . |
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد