با فراگیر شدن استفاده از سکولاریسم در مباحث امروزی ایرانیان، کم مانده که خروس قندی سکولار هم به بازار بیاید. آن ترانه یادتان هست؟ ترانها ی که قدیم ها زنده یاد بدیع زاده می خواندش:" از قند و شکر ساخته ام جوجه خروس/ بابا جان یکی یه پوله خروس...". البته جنس مشابه اش زیر عنوان "خروس قندی" هم در بازار بود: آب نباتی برای لیسیدن و سرگرم شدن.
در واقع وقتی کاربرد مفهوم سکولار، مثل بیماری مسری و فراگیر، پیشوند و پسوند خیلی از پدیده ها را تشکیل می دهد با سوءاستفاده ابزاری و دلبخواهی از مفهوم روبرو هستیم. سوءاستفادهای که اوجش به هنگامی است که از کلمه ای در زبان لاتین و برساختۀ تمدن غربی( البته با چند تغییر معنا در روند تاریخ) به یکباره برنامۀ آلترناتیو سیاسی سر هم بندی شود تا اوضاع ایران را بهبود بخشد. به هر صورت حق نداریم ایدۀ سکولاریسم را با شیوۀ نادرستی عرضه کنیم و آن را به شکل ایدئولوژی یا دین و آئینی درآوریم.
با این حال شاهد هستیم که در تداوم ساختن سازمان ها و انجمنه ای دمکراتیک که بلافاصله پس از انقلاب اسلامی توسط اپوزیسیون صورت گرفت، این بار دستجات و گروهه ای سکولاریستی یکی پس از دیگری در خارج متولد می شوند. نوزادانی که یا خود را پیشاهنگ سیاسی فرض می کنند یا پشتیبان این و آن حرکت اجتماعی می شوند. گروهبندی هایی که مایلند، در چشم انداز آتی، آلترناتیو دستیابی به قدرت سیاسی باشند. بر این منوال برای بسیج نیرو به هواداران خود رهنمودهای مختلفی می دهند. از جملۀ بامزه ترین این رهنمودها، اشاره و ترغیب به سوار شدن در اتوبوسی است که می خواهد به سوی هدف رهسپار شود.
بدین ترتیب عنوان "اتوبوس سکولار" هم پدید میآ ید و سیاهۀ استفاده از مفهوم یادشده را گسترش می دهد. گرچه، مثل عبارت خروس قندی سکولار، ترکیب غیر عادی و ناجوری را می سازد. در ضمن دوری ما از درک و دریافت درست مفهوم سکولار را هم در حاشیه خاطرنشان می سازد. مفهومی که نخستین مابه ازای آن در جامعه ای یافت می شود که دولت قانونی اش موضع غیر جانبداری نسبت به عقاید و ادیان دارد.
البته استفاده فراگیر از مفهوم سکولار نزد ایرانیان به معنای توافق همگانی بر سر ضرورت وجودی آن در جامعه و کشور نیست. چرا که هیئت حاکمه، به خاطر آغشتگی به عارضه سیاه و سفید دیدن دنیا و خودی و غیر خودی کردن انسان ها، هوادار سکولاریسم را معادل ظهور شیطان می داند و چوب تکفیر و چماق سرکوب برایش بلند می کند.
برداشت مثبت، بدین ترتیب، فقط به اردوگاه مخالفان هیئت حاکمه تعلق دارد. با این توصیف سکولارئیسم میان ایرانیان حتا به صورت خط تمایز و مرزبندی جبهه های غالب و مغلوب نیز کاربرد یافته است. یک سو،با صدای بلند می گوید زنده باد و سوی دیگر، مرده باد خود را فریاد می زند و منفعت خود را حُقنه می کند. بخت برگشته سکولاریسم است که مثل توپ فوتبالی زیر پای ایرانیان به این سو و آن سوی میدان شوت می شود.
یادتان هست که شبیه این ماجرا را قدیم ها تجربه کردیم؟ سی و سه سال پیش همین استفاده ابزاری از مفهوم های "آزادی" و "استقلال" را داشتیم. چنان که، بی خبر از معنای معاصر آن دو واژه، هی شعار دادیم آزادی و استقلال. بعد هم، شاید برای خالی نماندن عریضه یا موزون ساختن هر چه بیشتر شعار و نزدیک کردنش به نظم، ترکیب من در آوردی "جمهوری اسلامی" را به آزادی و استقلال چسباندیم. و وضع این شد که اکنون هست.
اکنون اما برای آنکه قضیه ناجور تکرار نشود چه باید بکنیم؟ یعنی این که مانع شویم تا سکولاریسم به سرنوشت آزادی گرفتار شده و استقلال از ریخت افتاده در دورۀ جاری دُچار نگردد. گرفتاری و از ریخت افتادگی که ناشی از بی خبری عمومی نسبت به معنای درست اجزای شعار بود و براستی همگان نمی دانستند آزادی چیست و استقلال کدامین است.
تکرار پرسش "چه باید کرد؟"، می تواند پاره دیگری از فاعل شناسا (یا سوژۀ) چند پاره ایرانی را به صحنه کشد. زیرا چاره جویی و تشخیص عملکرد ضروری، بحث را از ارزیابی ساله ای گذشته به قلمرو دیگر و به زمان کنونی می کشاند که در آن اصل تجربه و یادگیری از روش آزمون و خطا میدانداری می کنند.
البته از این نکتۀ فرعی هم سریع بگذریم که گاهی لحن ارزیابی به اصطلاح نقادانه و نقد گذشتگان متکبرانه می شود. در فخر فروشی، و با گمان دانای کُل بودن، نقاد سوتی می دهد و گل به تیم خودی می زند. چنانکه تلاشش به لُغزخوانی و نق زدن صرف تقلیل میی ابد و اصلا گره گشایی نمی کند.
اما پیش از آنکه دوباره به چه باید کرد برگردیم و شیوۀ چاره جویی ها را طرح و معرفی کنیم، یک گام به عقب بگذاریم. این نکته را بگوئیم که درس نگرفتن از تجربه یکی از عادت های جاخوش کرده در میان ما بوده است.
مناسب ترین نمونه برای اشاره اخیر همانا رفتار مهندس بازرگان است که نشریات امروزی در ایران( نشریه مهرنامه، شماره ۱۸، دی ماه ۱۳۹۰) برایش پروندۀ تجلیل گشوده اند. تجلیل و جشن نامه ای که خود زیر مجموعه ای از فعالیت یک روحیه گسترده تر است.
در ریزش هایی که به تدریج در میان هواداران حاکمیت و خلافت اسلامی صورت گرفته و می گیرد میل بازسازی گذشته، آن هم به شکلی مقبول تر و آرایش شده، به کسب و کار بسیاری بدل شده است. این روحیه کسانی است که در مشاهده تصویر خود در آینه واقعیت دُچار پشیمانی و ندامت می شوند. واقعیت وجودی نادمان و توبه کردن در خلوت و نیز وجدانی که نمیخواهد تمام اشتباهات را به گردن بگیرد، به تناقض پُر تنشی در اشخاص مختلف منجر شده است. بخشی از بازبینی آرایشگرانه گذشته، التیام بخشی به همین تناقض پُر تنش است که بویژه در سطح ژورنالیسم قانونی در ایران میدانداری میکند.
گرایش به یادمان سازی مثبت از دست اندرکاران انقلاب، گرایشی که در نشریه هایی چون شهروند امروز و مهرنامه و نظیر این ها جریان دارد، بیش از آنکه هدف تاریخ نویسی جانبدارانه و توجیه گر را دنبال کند، می خواهد به وجدان های زیر سوال رفته افرادی تسلا بخشد که روزگاری عامل و سپس شاهد افتضاح برساخته رژیم حاکم بوده اند.
از همین منظر می شود تجلیل شمارۀ یادشدۀ مهرنامه را ارزیابی کرد که سعی می کند از نخستین صدراعظم نظام، یک لیبرال اصیل و ورزیده بسازد. قصدی که یک اشکال دیگر به مشکلات قبلی می افزاید. اشکال این که نمی دانیم لیبرال کیست و لیبرالیسم چیست. منتها به خاطر منافع سیاسی و رقابت های جناحی بر هر کمبودی چشم می پوشیم و تبلیغات عوامفریبانۀ خود را پیش می بریم.
در حاشیه قدردانی ها از کارهای مهندس بازرگان و برجسته دانی رفتارش در پروندۀ مهرنامۀ شمار ۱۸ ، نظیر آن حرف هایی که معمولا در یادبود هرکسی عنوان می شود، از هر سو به پایبندی در دینداریش نیز اشاره رفته است. دینداری که مابه ازای عملی اش از جمله در کنش و واکنش زیر پدیدار می شود.
مهندس بازرگان که گفته اند تباری یهودی داشته، در فرنگ تحصیلکرده و پیشکسوت روشنفکران مذهبی خوانده شده، از سال ۱۳۴۱ با گرایش سیاسی آقایان حوزه علمیه ائتلاف کرده و روحانی شیعه را لایق رهبریت سیاسی و توانا برای به دست گرفتن سکان کشتی قدرت در کشور دانسته است.
وی، آن پیشقراول تحصیلکردگان دیندار، پس از اعلام وفاداری و بیعت با روحانیت چیزی حدود بیش از ۱۶ سال بعد نخست وزیر رژیمی شد که گرایش اسلام سیاسی به رهبری آقای خمینی آن را ساخت و هدایت کرد.
البته دوران وزارتش دیری نپائید و به یک سال هم نکشید زیرا از سوی جریان رهبری نظام از مقام اجرایی کنار گذاشته شد. وی در فضای اپوزیسیون نیمه قانونی هم، به خاطر انحصار طلبی که در ذات خلیفه و نظام خلیفگانی است، مجال چندانی برای پیشبرد برنامۀ سیاسی خود نیافت. اما همین سیاسی کار ناکام مانده در اجرای برنامه های خویش، یک لحظه در باقی عمر موفق نمی شود به تجربۀ خود نگاهی آموزنده بیندازد و راهی برای آیندگان بگشاید.
چنان که در سال ۶۵ (در نوشته ای که شاید وصیتنامه اش بتوان خواند) هنوز تاکید صریح دارد که حاکمیت باید با دیانت باشد. گرچه در این تعریف جدید از رابطۀ حاکمیت و دیانت الزامی برای وجود روحانیت نمی بیند.
بدین ترتیب نه فقط از رفتار به غایت خود پرست خلیفه و تحمل نکردن دیگری نتیجه تاریخی نمی گیرد بلکه با پنداری متناقض و ضد و نقیض گویی نظری زندگانی خود را به پایان می برد. گره فکری ناپیگیر را نمی گشاید. پرسشی را هم به سهم خود بی پاسخ می گذارد. این که چگونه دیانت بدون روحانیت، یعنی بدون نهاد وابسته و ابزار نفوذش، می تواند حکومت کند. روحانیت، دست کم در مورد خود وی، نشان داد که به دیگری اجازه ادعای دیانت داری نمی دهد تا چه رسد به این که از طریق این مدعا قرار بر حکومت کردن باشد.
آری، پاسخ دادن به پرسش بی جواب مانده در حیات بازرگان اگر بخواهد به نتیجه ای برسد بایستی حتما از "چارچوب ترس و شجاعت" وی بیرون رود.
بنابراین، همان طوری که تلقی و رفتار دگراندیشان ناهمنوا با حاکمیت قرون وسطایی بوده و همین طوری که واکنش نسل جوان ایران امروز خود را نشان می دهد، در بستری فرا ملی بایستی نظام خلیفگانی را به چالش کشید و آن را با نظام های دمکراتیک واقعا موجود در کشورهای دیگر مقایسه کرد.
اندیشۀ جویای رهیافت، که از دایرۀ تجربه بومی فراتر می رود و اسیر تبلیغات حاکمیت کنونی ایران نمی شود، پرسش را با در نظر گرفتن تجربه سکولاریسم در غرب مطرح می کند. این که جدا کردن دیانت از حاکمیت، چه فواید و مزایایی برای زیستبومی صلح آمیز دارد. صلحی که بتواند هم توجیه کننده هنجارهای اخلاقی باشد و هم جامعه را از بن بست نجات دهد. بن بستی که معمولا پس از فروپاشی ارزش های دینی پدید می آید. با رفتار تبعیض گرایانه ای که حاکمیت روحانیون شیعه در برخورد با گروه های جنسی و اجتماعی، ونیز با اقلیتهای قومی و عقیدتی در دوران جاری داشت، به دست خود مشروعیت ارزش های سنتی را منتفی کرد.
در چنین وضعیتی یکی از کارهای لازم درک و دریافت الگوی رفتاری است که بشریت به هنگام جدایی دیانت از حاکمیت تجربه کرده است. الگویی که در زبان سیاسی به سکولاریسم معروف است. اولین گام نزدیک شدن به گره گشایی بغرنج ها همانا شناخت جمعبندی نظری است که پژوهشگران در رابطه با مفهوم سکولاریسم در این ایام ارائه می کنند.
یکی از این خوانش های تاریخی که حضور سکولاریسم را در بستر تمدنی روایت می کند و توضیح می دهد، اثر حجیم فیلسوف کانادایی چارلز تیلور با نام "عصر سکولار" که به سال ۲۰۰۷ در زبان انگلیسی و به سال ۲۰۰۹ در زبان آلمانی انتشار یافته است.
به خاطر اهمیت نظری اثر یادشده بوده است که به یکی از دوستان مترجم پیشنهاد کردم که برای برگردان آن به فارسی همت کند. در ایمیل هایی که در هفته های گذشته میان ما رد و بدل شد، او از نداشتن وقت گفت و نیز از این که در این رابطه فقط یادداشت کوتاهی را در وبلاگی خوانده است.
کنجکاو شدم که بدانم یادداشت مورد نظر چه محتوایی دارد. دوست مترجم آدرس اینترنتی مطلب را فرستاد. از این طرف هم ترجمه مقاله ای از تیلور را برایش فرستادم که در سایت خارج کشوری به توضیح "سه شکل سکولاریسم" و رابطه اش با دمکراسی و ناسیونالیسم پرداخته بود.
در بازخوانی یادداشت و مطلب رد و بدل شده، نکته های گفتنی زیادی وجود نداشت. فقط می شد گفت که ترجمۀ فارسی مطلب پُر محتوای تیلور این جا و آن جا نامفهوم است و نگاه خانم یادداشت نویس( گل ناز مقدم فر) در راستای برداشت های بومی و رسمی از دین و خداشناسی بوده و تا حدودی اشاره های تیلور را مصادره به مطلوب کرده است.
او که نام یادداشت خود را "قفس آهنی زندگی مُدرن" گذاشته، عبارتی بر گرفته از ماکس وبر، خداشناسی را از عهده تیلور خارج دانسته است. منتها به تمایل تیلور لبیک گفته که به مخالفت با سکولاریسم برآمده است. سکولاریسمی که، طبق تفسیر هموطن ما از تیلور، "اولوهیت و وجود قدرتی بی انتها و لایزال را به حاشیه توجهات در زندگی مُدرن رانده است". مفسر در ادامه هم به کاتولیک بودن تیلور اشاره دارد و هم به اعتقادش که بدون وجود خدا زندگی معنا ندارد.
بر این منوال یادداشت نویس مخالفت تیلور با ایده نیچه را یادآور می شود که نظریه "پایان خدا" را در دو سده قبل ارائه کرد. بدین مخالفت خوانی تیلور با فیلسوف منتقد دوران مُدرن و البته منقد ایده الیسم افلاتونی، یادداشت نویس ایرانی این جمع بندی خود را نیز می افزاید که سکولاریسم در نظر تیلور چیزی شبیه کفر است. سکولاریسمی که در ظاهر اصل جدایی دولت و مذهب را تبلیغ می کند. سرانجام نیز به گمانه زنی روی آورده که "هدف اصلی تیلور از نگاشتن این کتاب به طور حتم نجات مذهب از تاثیرات منفی سکولاریسم مدرن است." سپس به ستایش می نشیند که" تلاش تیلور برای زنده کردن و احیای مذهب در جامعه غربی ستودنی است".
ستایش از احیای مذهب که، به زعم خانم مفسر چارلز تیلور، نفی مدرنیته را نیز شامل می شود با ارزیابی حیرت برانگیز وی همراه است. وقتی درک تاریخی خود را چنین شرح می دهد:"مدرنیته غربی که سکولاریسم از اجزای جدایی ناپذیر آن محسوب می شود، میوه و محصول همان اختراعات عجیب و غریب غیر ضروری است که در ظاهر انسان را از وابستگی به قدرتی بی انتها مستقل می کند."
خانم شرح نویس بر "عصر سکولار" تیلور، در این یادداشت کوتاه فقط قدرت واپس زدن خود، از واقعیت جداشدن و در انتزاع غوطه خوردن را به نمایش نمی گذارد؛ نمایشی که سابقۀ روی صحنه رفتنش را می شناسیم. با همولایتی های بازیگری که "هنر"نمایی شان شوقی در کسی بر نمی انگیزد.
در این جا باید نکته زیر را به صراحت گفت. این که به رسم نتیجه نگرفتن از تجربه های تاریخی که عادت بزرگان دوران معاصر ما بوده ( در یادآوری سرگذشت مهندس بازرگان فرصتی برای بازبینی نمونه ای از آن را داشتیم)، تامل نکردن بر حرف و عمل را هم بایستی افزود.
خانم یادداشت نویس درعین حالی که از "اختراعات عجیب و غریب و غیر ضروری" میگوید، از کامپیوتر و شبکه ارتباطی اینترنت برای رساندن پیام خود به دیگران در گوشه و کنار جهان نیز بهره میبرد. لحظه ای هم حق و احترام مخترعان را به رسمیت نمی شناسد تا مبادا حرمت گزار ابتکار دیگران شود.
در مملکتی که به طور رسمی و با بهانه های من در آوردی شانه از زیر بار کپی رایت خالی می کنند، بواقع چه انتظاری می شود از تک تک افراد معمولی اش داشت. این که چرا، دانسته یا ندانسته، به قدرشناسی نمی اندیشند. وقتی به استفاده و بهره گیری از دسترنج و دستاورد دیگران مشغولند.
ستایش از احیای مذهب در غرب که گفتیم با چشم بستن کامل بر تجربه سی ساله جمهوری اسلامی ممکن شده، فقط یک روی سکۀ عقب نشینی نظری از دستاوردهای معرفت و شناخت شناسانه است که نقد دین و سیاهکاری دینفروشان را در قرن هژده تکمیل شده می دانست. روی دیگر سکه در این گرایش تجلی می یابد که زیر لوای معنا جویی برای زندگی خواستار برگشتن دورانی می شوند که در آن هنوز فرایند افسون زدایی از جهان آغاز به کار نکرده بود.
اما بخشی از افسونی که می تواند در رابطه با شناخت سکولاریسم عقل ما را بپیچاند، بیخبری نسبت به فراز و نشیب های مفهوم سکولار و معناهای مختلفش در روند تاریخ بوده است.
سراغ گرفتن از سرگذشت سکولاریسم در گام نخست روشن کردن وضعیت معادل یابی برای آن در زبان فارسی است. دستکم دو مترداف مناسب برای اینکار عرضه شده که یکی از دنیا و دیگری از امر متعارف مشتق گرفته شده است. این مشتقات زبانی یکی گیتی گرایی یا دنیوی شدن است و دیگری عرفیگرایی.
این جا بایستی این نکته را گفت که در کاربرد این معادل ها همواره جفت متضاد آن ها را باید به یاد داشت. دنیوی شدن از دل رابطه متقابل با گرایش به آخرت و دنیای اُخروی، که وعده اش را دین و آئین رسمی همواره داده اند، استخراج شده است. این گزینش از زمینه انواع جهان بینی ها وجین می شود و طبیعتا فراگیرتر از معادل عرفیگرایی است که در تقابل با شریعت و احکام شرع شکل گرفته و به زمینه تعین هنجارها و قانونگزاری تعلق دارد.
کلمه سکولار در دوره اولیه رواجش، یعنی به دوران امپراتوری رُم، به بخشی از مومنان کلیسا اطلاق می شد که به مدکاری روی می آوردند و مردمان محتاج را در تامین مایحتاج زندگی یاری می رساندند. البته این "اتهام" مدکاری اصلا به روحانیت شیعه ما نمی چسبد که از آغاز نهادینه شدنش در ایران، به دوره سلطنت صفویان، کاری به عوام نداشت و فقط در صدد رتق و فتق امور حاکمان بود.
گرچه در ایران مردان روحانی در سیر وسلوک برخی از عرفا، دراویش، عیاران و قلندران با مردمان در غم نان شریک می شدند اما این امر ربطی به علما و اصحاب دین شریعت پناه نمی یافت. منتها این بخش اخیر را نیز بایستی در زمره دنیا گرایان محسوب کرد. چون هم و غمش توجیه حاکمیت زمانه و یاری به اولیای امور بود.
میراث آقای خمینی فقط گرایش یادشده را به سر حد نهایی خود نبرد. وقتی آن را از حالت مشاور قدرت و توجیه گرش به صاحب اصلی قدرت سیاسی رساند. میراث آقای خمینی که در انقلاب اسلامی نیروی خود را آشکار کرد، در عرصه بین المللی نیز آواز یاد مستان داد. به طوری که حتا در جوامع پیشرفته بنیاد گرایان یهودی و مسیحی را به هوس انداخت که سهم بیشتری از کنترل و استفاده از ثروت جامعه طلب کنند.
البته همین حضور طلبکار بی تاثیر بر روحیه خاص و عام نماند. در سطح خاص به عقب نشینی برخی از قلاسفه منجر شد که اندیشه را در دوران پسا متافیزیکی می دیدند. اما یکباره با رونق دوبارۀ دکۀ دین از نقش تسلابخش معنویات دینی گفتند که می تواند چاله های مسیر زندگی روزمره را پر کند.
اکنون اما وقت آن رسیده که ایرانیان با درس گرفتن از تجربۀ نظام خلیفگانی که استبداد دینی را به متمرکزترین شکل به خورد ملت داد، هم عقب نشینی در سطح نظری را جبران کنند که در مقابل رونق دکۀ دین کُرنش کرده و هم در سطح عملی جدایی خردمندانه ای میان تاثیر نهاد دین در امر سیاستگزاری برای زندگانی در جامعه ایجاد کنند. یگانه صورتی که بشود برداشتی مثبت از میراث آقای خمینی ارائه کرد همانا در الغای راه و روش مداخله روحانیون در ساختار سیاسی و اقتصادی کشور است و زدودن هرگونه حق و امتیاز انحصاری که ایشان برای خود دست و پا کرده اند.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد