حال بیش از ربع قرن از آن روزی می گذرد که این مصاحبه را با مادری از هرات داشتهام. چهره او همچنان در مقابل چشمانم است. هنوز جادوگران شهر زرد، شهر سرخ، شهر سیاه دیگهای جادوئی خود را هم می زنند. فضا از بوی مسموم جنگ و وحشت آکنده است، هنوز کودکان افغانی با هراس سر بر بالین می گذارند. هفده سال قبل به مادر هراتی گفتم:"مادر دلت را آرام گیر که جنگ تمام خواهد شد و نسیم آرامبخش صلح خواهد وزید. تو آنرا استشمام خواهی کرد! و نازدانههای تو شادمانه در افغانستان آزاد و آباد خواهند زیست."
| |
چشمانی که به دوردست خیره شدهاند با صورتی کشیده که بیک خالکوبی چاه زنخدان ختم می شود. دستهای چروکیدهاش، گوشه چادرش را مرتب می کشد، حلقه می کند و باز میگشاید:" پسرم، جنگ کی تمام خواهد شد؟ نازدانههای مانده از پسرانم کی آرام سر بر بالین خواهند نهاد؟ "
حال بیش از ربع قرن از آن روزی می گذرد که این مصاحبه را با مادری از هرات داشتهام. چهره او همچنان در مقابل چشمانم است. هنوز جادوگران شهر زرد، شهر سرخ، شهر سیاه دیگهای جادوئی خود را هم می زنند. فضا از بوی مسموم جنگ و وحشت آکنده است، هنوز کودکان افغانی با هراس سر بر بالین می گذارند. هفده سال قبل به مادر هراتی گفتم:"مادر دلت را آرام گیر که جنگ تمام خواهد شد و نسیم آرامبخش صلح خواهد وزید. تو آنرا استشمام خواهی کرد! و نازدانههای تو شادمانه در افغانستان آزاد و آباد خواهند زیست."
آنروز چنین تصوری داشتم. او از شوهرش و از دو پسرش که هر سه حزبی بودند برایم سخن گفت. هر سه آنها شهید شده بودند. از زندگیاش، از پسر بزرگ و پسر کوچکاش برایم می گفت و اشک می ریخت! از پسر کوچکاش که او را بغل می کرد و دور حیاط خانه می چرخاند و می گفت:" مادر ما افغانستان جدید را خواهیم ساخت!" از پسر بزرگش که به او خواندن و نوشتن یاد می داد! میگفت:" وقتی آخرین فرزندم شهید شد، داشتم علوفه از پشتبام پائین می آوردم؛ دنیا دور سرم چرخید. افتادم، دست و پایم شکست، کاش می مردم. حال شش نواسیر نازدانه ماندهاند با مادربزرگی که به اندازه کوههای پامیر غم دارد! مادربزرگی که نمیداند چه باید بکند؟" او برایم لالائیهای محلی که برای پسرانش می خواند را بازخواند. چه شباهتی داشتند آنها با لالائیهای مادرانمان! " الا گل یکدانه من... " او برای پسرانش، برای شوهرش، و به قول خودش برای تمام افغانها چه آنانی که دوست نامیده می شدند و چه به نام دشمن، گریه می کرد! میگفت:" آنها نیز افغان هستند، آنها نیز مادر دارند. من دلم برای همه آنها می سوزد. من دوست دارم صلح شود. من قاتلان پسرانم را می بخشم. افغانستان به بخشش احتیاج دارد، به صلح، به آرامی!"
من این مصاحبه را نوشتم. نوشتم که مادر هراتی بخاطر صلح، قاتلان پسرش را می بخشد. هنوز سال 1985 بود خبری از مصالحهملی نبود. قبل از چاپ آن مرا به اطاق مشاور روس، اکولوف فراخواندند. سخت برافروخته بود. از پشت عینک قهوهایاش به دقت به من نگاه می کرد. مترجمش گفت: شما مصاحبه کرده و نوشتهاید که برای مصالحه، دشمنان انقلاب را می بخشید! شما چه جور حزبی هستید؟ کجای این کار با برنامههای حزب می خواند؟ دشمن کشتار می کند و شما از بخشش می نویسید؟ گفتم: من نمی گویم، این را مادر یک شهید می گوید و این نظر اوست و من باید نظر او را منعکس می کردم!" گفت:" بحث نکنید. این مقاله با حذف این پاراگراف چاپ خواهد شد." و آن مقاله با حذف آن پاراگراف به چاپ رسید!
حال، سالها از آن روزها می گذرد. کشتی مصالحهملی دکتر نجیبالله در پیچ و تاب بازیهای سیاسی به گل نشست! مجاهدین آمدند و سپس طالبان. " آمدند و کشتند و رفتند.
" نه، نه، هنوز نرفتهاند! با کفشهای صندل پاکستانی، با عینکهای آفتابی، در شهر و روستا می چرخند و قربانی می گیرند."
هنوز عفریت جنگ در سرتاسر افغانستان تنوره می کشد. هنوز کودکان از وحشت می لرزند. مادران خمیدهپشت در گورستانها می گردند و با گوشههای چادری خود اشک از دیده پاک می کنند. اما میدانم، میدانم که هنوز قلب مادرانهشان از عشق و از بخشش لبریز است!
دریغ که هنوز " مشاوران " در کار زدودن و حذف واژهها و آرزوهای مادران هستند.
آه ای ملت من،
پس در کدامین هنگام
تو در جشن سرور دیگران
بازیچه اندوهخیزی نخواهی بود
و در کشتزار دیگران
مترسکی متروک
(امه سزر)
ابوالفضل محققی
نظرات خوانندگان:
قدردانی محمد علی جاوید 2012-02-25 08:26:38
|
بسیار عالی بود
|
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد