شبانه های منی، از سپيده سرشاری
کوير سوخته ام، روح سبز رگباری
تو خط عمر منی، از توام گريزی نيست
کجا روم؟ که به هر جا تو کاروان داری
نشان بده که کدام است، تا از آن نروم
که خود سرآمد ديوانه های هشياری
چه بارها که مرا مُردی و ز نو خواندی
تويی که چاره ی اين مرگ های ناچاری
ز ترس های دمادم دگر نمی ترسم
که ترس های مرا چلچراغ انکاری
چه عشق های مکرر که بود و آمد و رفت
تو در ميانه ی آنها بدون تکراری
در اين زمانه ی بی تکيه گاه سر بنهم،
به روی شانه ی تو کز جهان سبکباری
چه جای پرسش موزون: دوستم داری؟ است
هزار بار بگويم که: دارمت ، آری ...
Pirayeh163@hotmail.com