logo





يادداشت محمود دولت‌آبادي براي ابراهيم يونسي

مويه نمي‌كنم

چهار شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۰ - ۰۸ فوريه ۲۰۱۲

yunesi-dowlatabadi.jpg
خودم را نكوهش مي‌كنم، ابتدا خودم را نكوهش مي‌كنم و بي‌درنگ اين برزخ سرد شرايط را كه حداقل‌هاي روابط انساني ما در حوزه‌هاي هنر و ادبيات را فروكاست؛ ‌چنان و چندان كه «فترت» خود يك اصل پذيرفته‌شده شد و اين‌كه مثلا من ندانم ابراهيم يونسي پيش از رفتن، چندي هم در بيمارستان بستري بوده است. دو هفته‌اي است كه از خود مي‌پرسم «راستي يونسي چطور است؟» و مي‌گردم شماره‌ي تلفنش را پيدا كنم و پيدا نمي‌كنم. مي‌پرسم تلفن يونسي؟ اما كسي نمي‌شنود. شايد باز هم در خاموشي پرسيده‌ام، يعني مثل هميشه خيال كرده‌ام از اهل خانه مي‌پرسم! بله، از خودم پرسيده‌ام، جواب نگرفته‌ام و فرفره‌ي زمان بي‌اعتنا به همه چيز، از جمله بي‌اعتنا به دلتنگي‌هاي من، چرخيدن خودش را دارد و ذهن مرا هم در چرخ و پرّ خودش مي‌چرخاند و من باز هم در سپهر خيال خود رها مي‌شوم تا ديدار كنم دوستانم را در ذهن، و آدمياني را كه دوست مي‌دارم؛ اين و آن اختران، از نيستان و از هستان ... اين عادت ديرينه‌ي من است؛ انساني كه بيش‌تر در ذهن خود زيسته است و همچنان مي‌ز‌يَد، روز تا روز بيش و بيش‌تر؛ و به خود مي‌توانم بگويم كه يونسي ـ ابراهيم ـ درخششي يگانه داشت در اين ذهن؛ انساني كه بسيار دوستش مي‌داشتم و احترام بسيار برايش قائل بودم. بگذار ديگران درباره‌ي خدمات او به ادبيات، تاريخ ادبيات و كوشش مدام در شناساندن ادبيات جهان به ما ايرانيان سخن بگويند؛ و من گواهي بدهم كه ابراهيم يونسي انساني به كمال بود در سادگي، رفاقت و مهرباني. سيماي درخشان و نيرومند يونسي، اعتماد به نفس او، واقع‌بيني و طنز در گفتار با آن لهجه‌ي دوست‌داشتني‌اش وقتي خاطره‌اي را نقل مي‌كرد ... نه! مويه نمي‌كنم؛ يونسي را عميقا دوست داشتم، چه بدان هنگام كه آثار ارزشمند او را مي‌خواندم، چه بدان هنگام كه مي‌ديدمش در آن زمانه‌ي سردتر در همنشيني با احمد محمود، آن انسان گرامي و نويسنده‌ي بي‌نظير؛ چه اندك باري كه هواي ديدارش را كرده بودم، چه آن هر روز نشستنش روي صندلي جلو در بيمارستاني كه احمد محمود در آن بستري بود ـ چه همين دم كه سوگوارش هستم و نه در چشم‌ها، كه در دل مي‌گريم و باز هم مثل هر بار كه انسان عزيزي را از دست مي‌دهم، خودگويه مي‌كنم كه آيا آسان‌تر نبود اين گذران عمر بي‌ شناختن گوهرهايي كه با هر بار درگذشتن‌شان يك بار با ايشان مي‌ميرم و باز زنده مي‌شوم؟ البته بي‌درنگ پاسخ مي‌دهم نه! اگر زندگي علي‌الاصول ارج و اعتباري داشته باشد، در اين يك پاره عمر خداداد، آن ارجمندي را جز در آدميان خجسته نمي‌توانسته‌ام بيابم؛ و اين‌كه جُسته‌ام تا يافته‌ام ـ و ابراهيم يونسي يكي از آن يافته‌هاي من بوده است كه فقدان او تداعي مي‌كند بهترين‌هايي را كه يافته‌ام و از دست داده‌ام در اين سفر عمر پس ـ فرض محال ـ اگر بار ديگر تكرار زندگي ميسر مي‌بود، باز هم مي‌گشتم و مي‌جستم و مي‌يافتم آدمياني را كه اگرچه اندك بودند، اما بسنده بودند ـ هم در خود و هم براي من كه همه عمر دربه‌در در طلب بوده‌ام.

خودم را نكوهش مي‌كنم؛ اما براي يونسي مويه نمي‌كنم؛ به او فخر مي‌كنم!

*******

به گزارش ايسنا، محمود دولت‌آبادي چند سال پيش نيز در بزرگداشتي كه براي احمد محمود و با حضور ابراهيم يونسي برگزار شده بود، گفته بود: «ما نويسندگان، مردم ايران را با يكديگر آشتي داده‌ايم. مصداق اين ادعادي بسيار سنگين، تركيب مثلث احمد محمود از جنوب ايران، ابراهيم يونسي از غرب ايران و محمود دولت‌آبادي از شرق ايران است.»

ابراهيم يونسي، از پيشكسوتان ادبيات ترجمه و داستان‌نويسي ايران، بعدازظهر امروز (چهارشنبه، 19 بهمن‌ماه) از دنيا رفت.

يونسي كه تقريبا به تعداد سال‌هاي رفته‌ي عمرش كتاب نوشته و ترجمه كرده بود، در سن هشتادوپنج‌سالگي با زندگي وداع گفت. او مدتي بود كه بر اثر كهولت سن در بستر بيماري بود.

پيكر اين نويسنده و مترجم به خواسته‌ي خودش، براي خاك‌سپاري به زادگاهش، بانه، منتقل خواهد شد.

*********

«مردي كه از پا نيفتاد»

نگاهي به زندگي و فعاليت‌هاي ابراهيم يونسي پس از رفتنش
خبرگزاري دانشجويان ايران - تهران
ابراهيم يونسي، از پيشكسوتان ادبيات ترجمه و داستان‌نويسي ايران، بعدازظهر امروز (چهارشنبه، 19 بهمن‌ماه) از دنيا رفت.

به گزارش خبرنگار بخش ادب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، يونسي كه تقريبا به تعداد سال‌هاي رفته‌ي عمرش كتاب نوشته و ترجمه كرده بود، در سن هشتادوپنج‌سالگي با زندگي وداع گفت. او مدتي بود كه بر اثر كهولت سن در بستر بيماري بود.

پيكر اين نويسنده و مترجم به خواسته‌ي خودش، براي خاك‌سپاري به زادگاهش، بانه، منتقل خواهد شد.

ابراهيم يونسي متولد خردادماه سال 1305 در بانه‌ي كردستان بود و از جمله 83 عنوان كتاب تأليف و ترجمه‌اش اين عنوان‌ها هستند: دن كيشوت و سه تفنگدار براي نوجوانان، آرزوهاي بزرگ، خانه قانون‌زده و داستان دو شهر از چارلز ديكنز، آشيان عقاب از كنستانس هون، توفان از ويليام شكسپير، اسپارتاكوس از هوارد فاست، جنبه‌هاي رمان اي. ام. فورستر، سيري در نقد ادب روس و دفتر يادداشت‌هاي روزانه يك نويسنده فئودور داستايوسكي در حوزه ترجمه / گورستان غريبان، دلداده‌ها، فردا، مادرم دو بار گريست، كج‌كلاه و كولي، داداشيرين، شكفتن باغ، خوش آمدي و دعا براي آرمن در حوزه داستان و رمان تأليفي. او همچنين كتاب‌هايي را در حوزه داستان‌نويسي منتشر كرده است.

بخش ادب ايسنا در ادامه مروري دارد بر زندگي ابراهيم يونسي: نوجوان هفده‌ساله وقتي از بانه‌ي كردستان در سال 1322 به دبيرستان نظام در تهران آمد، هنوز نمي‌دانست كه روزي هدفش مي‌شود معرفي مردم و فرهنگش: «صحبت كه مي‌شد، چه معلم، چه شاگرد فكر مي‌كردند اگر شب را پيش كُرد جماعت سر كني، سرت را مي‌برند و فردا زنده نيستي!... اختلاف مذهب هم بود و طرفين به هم «بد» معرفي شده بودند. وقتي كسي منتقل مي‌شد به كردستان، عزا مي‌گرفت و تلاش مي‌كرد تا با پارتي‌بازي و رشوه‌اي آن‌جا نيايد. اما بعد كه مي‌آمدند، مي‌ديدند غير از اين است كه شنيده‌اند و بايد چيزي مي‌دادي تا بروند!»

ابراهيم يونسي در دبيرستان نظام ديپلم مي‌گيرد. مدتي بعد كه افسر سوار مي‌شود، بعد از انتقال به لشكر چهار رضاييه، همان‌جا ازدواج مي‌كند و بچه‌دار مي‌شود. سپيدي زمستان اما جز سياهي، رنگي به آن‌ها نشان نمي‌دهد. يونسي در حادثه‌اي تير مي‌خورد... «رضاييه زياد برف مي‌باريد... پايم را بريدند...» پدرش بقيه‌ي خانواده را مي‌برد به كردستان و مريم، دختر چهل‌روزه‌اش، مننژيت مي‌گيرد؛ ديگر نه مي‌شنود، نه حرف مي‌زند ...

از طرف ارتش براي ساختن پاي مصنوعي راهي آلمان و فرانسه مي‌شود. به تهران كه برمي‌گردد، در ذخاير ارتش كه اداره‌اي مربوط به تسليحات و در خيابان سپه بوده، شروع به كار مي‌كند. آن روزها نه مي‌نوشته، نه ترجمه مي‌كرده است تا سال 1332 كه وارد سازماني سياسي وابسته به حزب فراگير آن زمان مي‌شود. گروه گروه دستگير و محاكمه مي‌شوند. يونسي جزو گروه دوم در انتظار اجراي حكم اعدام بوده كه از دست دادن پا در حين خدمت، او را از مرگ مي‌رهاند و حبس ابد با اعمال شاقه برايش رقم مي‌خورد. از زندان لشكر زرهي ـ جايي نزديك محل سكونت امروزش در عباس‌آباد ـ به زندان قصر منتقل مي‌شود و يك سال انفرادي... «از بخت‌ياري اوست شايد» كه هم‌بندان هشت سال همراهش، همه تحصيل‌كرده هستند و عده‌اي از فرنگ برگشته و آشنا به زبان. او هم كه كمي فرانسه مي‌دانسته، با استفاده از يك فرهنگ فرانسه به انگليسي، اشكالات لغت‌هاي انگليسي‌اش را مرتفع مي‌كند. فرهنگ حييم هم ديگر كمكش بوده است.

وقتي اتاق‌ها بازتر مي‌شود، در گپ‌وگفت‌هاي زندان بحث به تعريف داستان و رمان كشيده مي‌شود. با اروپا و شوروي نامه‌نگاري مي‌كند كه اگر اطلاعاتي درباره‌ي داستان‌نويسي هست، برايش بفرستند. به حساب مدرسه‌ي بين‌المللي «تحصيل از طريق مكاتبه» در انگلستان پول واريز مي‌كند، برايش كتاب مي‌فرستند و او پيگير مي‌خواند و تمرين‌ها را انجام مي‌دهد. «هنر داستان‌نويسي» در زندان نوشته مي‌شود. اين كتاب را مي‌خواند و دامنه‌ي مطالعه را بسط مي‌دهد. بعد از تنظيم مطالب، آن‌ها را به سياوش كسرايي كه به ملاقاتش مي‌آمده، مي‌سپارد و او هم به ناشري براي چاپ. «آرزوهاي بزرگ» چارلز ديكنز را هم آن‌جا ترجمه مي‌كند و كتاب به عنوان بهترين ترجمه‌ي سال در انجمن اسلامي دانشگاه تهران معرفي مي‌شود. «خياط جادوشده»ي سولومن را بينوويچ ـ نويسنده‌ي معاصر تولستوي - نيز ديگر ترجمه‌ي اوست؛ كتابي از نويسنده‌اي كه مي‌گويد، اگر مرا در آمريكا دفن كرديد، كنار قبر ثروتمندها چال نكنيد تا اگر زمين‌لرزه‌اي شد و در هم رفتيم، نه به آن‌ها توهين شده باشد، نه به من! «خانه‌ي قانون‌زده»ي ديكنز و «اسپارتاكوس» هوارد فاست ديگر كارهاي او در اين ايام است و «شرلي» از شارلوت برونته كه چون كتابي ضدكارگري بوده، يونسي از ترس خيانت به مردم و اين‌كه مبادا وسوسه شود و آن را بفروشد، مي‌سوزاندش.

بعد از زندان، سه سال بي‌كار مي‌ماند تا با محمد قاضي در كامپ‌ساكس همكار مي‌شود. قاضي هم‌ولايتي او بوده و از سال‌هاي دبيرستان نظام آشنايش. يونسي با قاضي كه ليسانسيه‌ي حقوق و كارمند بازنشسته‌ي دارايي بود، يك سالي در اين شركت دانماركي همكار مي‌شود و پنج ـ شش سالي هر شب با او در رفت‌وآمد است، هر دو با خانواده‌هاي‌شان در منزل يا در كافه و رستوراني. مهندس عزت‌الله راستكار - برادر فهيمه راستكار ـ در سازمان برنامه بانفوذ بوده و خوش‌نام. كار در مركز آمار ايران، وابسته به سازمان برنامه را او براي يونسي پيدا مي‌كند. به عنوان محقق، بعد مترجم، سپس رييس مركز به كار مشغول مي‌شود.

او كه دغدغه‌اش هماره معرفي مردمش و ايجاد تفاهم بين تيره‌هاي مختلف ايراني بود، گفتن از كردها و كردستان را فراراه خود قرار مي‌دهد كه حاصلش مي‌شود: مسأله‌ي كرد و روابط ايران و تركيه، جامعه‌شناسي مردم كرد، كردها، جنبش ملي كرد، كردها، ترك‌ها، عرب‌ها و ... .

«مردم ايران واقعا همديگر را نمي‌شناسند. نه تهراني آذربايجاني را، نه آذربايجاني كرد را، نه كرد خراساني را. همه تصور مبهمي از هم دارند و من همانند هر كس ديگري كه با زادگاه خود بيش‌تر مأنوس است، به نوشتن از كردستان پرداختم.» علاوه بر ترجمه‌هايش، در داستان‌هايش چون «گورستان غريبان»، «خوش ‌آمدي»، «كج كلاه و كولي»، «‌مادرم دو بار گريست»، «دادا شيرين»، «رؤيا به رؤيا»، «دعا براي آرمن» و ... نيز همواره به طرح شخصيت‌ها و آداب و رسوم كردي توجه داشته؛ هرچند نخواسته مخاطب را درباره‌ي جغرافيا گيج كند.

ابراهيم يونسي دوست داشت هرچه براي مردم مفيد است، انجام دهد؛ نه كاري از سر تفنن. او حتا مي‌خواست تا تصور واهي را كه مردم ايران از ديگران دارند، اصلاح كند. ترجمه‌ي «اگر بيل استريت زبان داشت» درباره‌ي زندان‌هاي آمريكا، در همين راستاست و يا «تجارت اسلحه».

او هرچند سه ـ چهار داستان براي «كتاب هفته» و «مجله‌ي سينما» ترجمه كرد؛ اما در ادامه متمركز به كار كتاب پرداخت و با سياوش كسرايي، نجف دريابندري، كريم كشاورز و ديگران همراهي داشت.

يونسي در زمينه‌ي شعر، كلاسيك‌ها را مي‌پسنديد و از معاصران و نوپردازان، شعر مهدي اخوان ثالث، محمدرضا شفيعي كدكني و البته سياوش كسرايي را. زبان شعر خراساني برايش پرجاذبه بود و شعري كه تا حدي قافيه در آن رعايت شده باشد.

هرچند آثار ارزشمندي از راسل، شكسپير، اليوت، گوركي، داستايوفسكي و چخوف ترجمه كرد و كتاب‌هاي مرجعي چون «سيري در ادبيات غرب»، «سيري در نقد ادبيات روس»، «ادبيات آفريقا» و «تاريخ ادبيات يونان»؛ اما مجموعه‌ي چهارجلدي «تاريخ اجتماعي هنر» را كار سخت و پرزحمت خود مي‌دانست. چند جلد كتاب‌هاي توماس هاردي هم با نام «سيروان آزاد» از او منتشر شده؛ تركيب نام دختر و پسرش. استاندار كردستان بوده و معذوريت‌هايي داشته براي چاپ كتاب با نام خود؛ از اين‌رو نام فرزندانش بر كتاب‌هايش نقش مي‌بندد.
تهيه‌ي گزارش: ساره دستاران

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد