|
تاملی فلسفی بر
تصمیم کمیته مرکزی حزب بلشویک در ۱۰ اکتبر ۱۹۱۷ 1- مقدمه "آنها که گذشته را فراموش کنند، محکوم به تکرار آن هستند " چاپ این گفتار مصادف است با ٨٨ امین سالگرد مرگ لنین در ٢١ ام ژانویه ١٩٢٤، سال گذشته در همین اوان دولت روسیه به خاک سپردن جنازه او را در سایت goodbyelenin.ru به رای گذارد و تنها ٧٠% از ٢٧٠ هزار نفری که در نظرخواهی شرکت کردند با تدفین جسد موافقت کردند و به این ترتیب بیست سال پس از سقوط شوروی سوسیالیستی، قريب صد سال پس از انقلاب اكتبر، تبديل سوسيال دموكراسى به كمونيزم، به استالينيزم و به توتاليتاريزم، نسل كشي هاى مليونى از ملت هاى شوروى سابق هنوز در بین مردم روسیه برای دفن لنین اجماع بدست نیامده است. در وضعی مشابه روشنفکران جهان نیز تاکنون در ارتباط با گرامیداشت، اعتقاد تازه به لنینیزم و یا دفن آن به نتیجهای نرسیده اند. اكنون حتی شاهد پدیدار شدن دوبارهء نگرش رمانتيك و مقدس به لنينيزم از سوى متفكرين مطرح جهان غرب چون اسلاوى ژيژك Slavoj Žižek هستيم. ريشه اصلى سر برآوردنِ نئو 'لنينيزم' را ميتوان در مشكلات عديده زيربنايى، از جمله در نظام اقتصادىِ سرمايهدارى جستجو كرد، اما نتيجه اين ريشهيابى هر چه باشد، شباهتهاى تاريخى ميان اين پديده با سرخوردگيهاى روشنفكران از دموكراسى و گسترش راديكاليزم چپ و سپس راست در نيمه نخست قرن بيستم (قبل از شروع جنگ اول جهانى) در اروپا و در سراسر جهان، گريز ناپذير و براى ناظرانى با حداقل حافظه تاريخى نگران كننده است. صرفه نظر از نقش و جايگاه ديدگاه نئو-لنينى در روشنفكرىِ سياسىِ معاصر و جداى از اينكه انديشمندان آن تا چه حد جدى و تا چه اندازه بدنبال سرگرمیهاى روشنفكرى هستند، مارگزيدگان از تماميتخواهى حق دارند و موظفند جوانان را از تاريخِ سیاه قرن بيستم آگاه كنند و عواقب خطرناك بازگشت به رمانتيسيزم انقلابى قرن ١٩ و احياى نگارشى جديد از لنينيزم را با آنها در ميان گذارند. در اين راستا رساله حاضر در پی آزمون تلاشى است در طرح تصويرى با معنا از انقلاب اكتبر در پس زمينهاى كمرنگ از نماى بزرگ وقايع پانصد سال اخير. خطوط ابتدايى كه در اينجا ترسيم ميشوند در ارتباطى نزديك با مسير فكرى سلسله مقالات نگارنده با عنوان "ريشهيابى خشونت سازمانيافته در دوران مدرن" دارند و هدف آنها اغاز روايتى است قابل درك از تجربه لنين در پايهريزى اولين حكومت پايدارِ تماميتخواه در جهان. همانگونه كه در اين سلسله مقالات تشريح شده است، تماميتخواهى نه يك انحراف از مدرنيته و روشنگرى بلكه همچون سلفِ فكرى آن يعنى ايدئولژى، يكى از محصولات اصلى دورانِ مدرن در صحنه سياست است، دورانى كه از منظر سياسى، تاريخى و فلسفی با وقوع هولوكاست در اروپا ضربهای مهلک دریافت کرد و تنومندترین شاخه آن یعنی همه ایدئولژیهای متکی به تاریخگرائی عملا از اندیشه اروپا ناپدید شدند. اما همین ایدئولژیها تا چند دهه پس از آن در قالبى ديگر در جهانِ سوم به عمر خود ادامه دادند و در فضا و فرهنگ دیگری موجب رشد و نمو حركتهاى اجتماعى يكسانساز و خشونتگر گرديد. در كالبد شكافىِ فلسفىِ انقلاب اكتبر نگارنده برروى رد پاى انديشمندانى حركت ميكند كه پس از وقوع هولوكاست بدنبال گشايش روزنهاى و دستيابى به كور سوى نورى در كار جستجوى توضيحى فلسفى براى تماميتخواهى بودند و بررسى مشخصات بیبدیل اين پديده نوظهور همچون آرمانخواهى و معصوميت نيروهايى كه كفن پوشيده و جانبكف در نمايش قدرت تماميتخواهان شركت كردند و چرايى فجايع دهشتناك و بهتآورِ آن را موضوع كار خود قرار دادند. واژه تماميتخواهى اولين بار در دهه ٢٠ قرن بيستم توسط منتقدانِ موسولينى در ايتاليا براى نامگذارى ويژگيهاى حكومت او استفاده شد و بلافاصله مورد پسند خود موسولينى قرار گرفت که آن را براى توصيف رژيم فاشيستى كاملا گويا و مناسب تشخيص داد. پس از سرنگونى هيتلر هانا آرنتHanna Arendt اولين متفكرى بود كه تماميتخواهى را موضوع تاملات ارزشمند خود در زمينه فلسفه سياسى قرار داد و در مورد آن تفاسيرى را عرضه كرد كه تا اين زمان جامعترين حاصلِ انديشه بشر در شناخت اين مقوله باقى مانده است. آرنت تماميتخواهى را پديدهاى كاملا مدرن ميداند كه هيچ مشابهى در دورانهاى گذشته نداشته است. علىرغم وجود زمينههاى چپ در انديشه آرنت از جمله تربيت كودكى توسط پدر و مادرى ماركسيست، او اولين فيلسوفى است كه كمونيزم و فاشيزم، هر دو را از نمونههاى بارزِ تماميتخواهى ميشمارد. ملاحظه بسيارى از صفات ممیز يكسان ميان حكومت بلشويكها و سپس استالين در روسيه و تمام نمونههاى فاشيزم در اروپا، آرنت را در معرض حملاتِ ماركسيستهاى طرفدار روسيه قرار داد با این اتهام که او در دوران اوج جنگ سرد با سلاح فلسفه سياسى به كمك رقيب شتافته است اما وقايعِ بعد از انتشارِ كتاب 'ريشههاى تماميتخواهى'، از جمله اعتراضِ آرنت به نحوه محاكمه و اعدام آدولف آيشمن Eichmann در اسراييل، نشان داد كه اتهامات وارده بیاساس بوده و با آماجِ انتقاداتِ بى ملاحظهء او، كمونيزم و رقيبِ آن هیچکدام محترم نخواهند ماند. اين نوشتار تكرار گوشههايى از انديشه والاى آرنت نيست، اما كاملا وامدار اوست، در عينحال خود را از نگاه ايدئولوژيكى به تفكر او بر حذر دانسته و حق پذيرش يا انتقاد از هر بخش از ميراث او را براى خود محفوظ ميدارد. کشتارهای دستجمعی توسطِ هيتلر و استالين با پشتيبانى جنبشهاى تماميتخواهانه داخلى و در دو تمدنِ با سابقه و دو امپراتورى قدرتمند اروپا در نيمه قرن بيستم در حالى بوقوع پيوست كه حاميان اين دو جنبش در بقيه اروپا نيز يا حكومت را در دست گرفته و يا براى قبضه قدرت خيز برداشته بودند (براى نمونه اتحاديه فاشيستهاى بريتانيا از ضعيفترين انواع فاشيزم در اروپا، زمانى ٥٠ هزار عضو داشت). قاره اروپا در حالى بسمت توتاليتاريزم ميرفت كه ٥٠٠ سال از پايان قرون وسطى و اغاز رنسانس (شروع اولين نبرد در جنگ رزها در انگليس بين دو سلسله پلاتاگنت و لنكستر در سال ١٤٥٥) و٤٣٠ سال از شروع جنبش رفورماسيون دينى و ٤٠٠ سال از شروع انقلاب علمى و ٣٠٠ سال پس از، به تعبيرى، عصر سياسى-ديپلماتيك جديد (معاهده صلح وستفاليا ) ميگذشت. همچنين در آن زمان اروپا حركت فراگير فكرى-فرهنگى روشنگرى را به نتيجه رسانيده و ميراث و گنج فكرى پيغمبران مدرن و پر آوازه فلسفه، منطق، تاريخ، اقتصاد و جامعه شناسى قرن ١٩ را نيز پشت سر داشت. در نیمه قرن بیستم قريب ١٦٠ سال از نقلاب فرانسه و در هم پیچیده شدن طومار سلطنت و باقيمانده قدرت كليسا و بنیانگذاردن اعلاميه حقوق انسان و شهروندان میگذشت. فجايع توتاليتاريزم از جمله گولاگ و هولوکاست در زمانی به وقوع پیوست که مدرنيته، دوران طفوليت و جوانى خود را طى كرده و در اروپا پا به سن گذارده بود. مقصر دانستنِ رسوباتِ فكرى قرون وسطى (میانه) به نقش داشتن در پديده نوظهور توتاليتاريزم در نیمه اول قرن بيستم، كه نمونه هاى آن تنها در نوشته هاى برخى روشنفكران ايرانى بچشم ميخورد (نگاه كنيد به مقاله خشونت مذهبى، خشونت سكولار نوشته دكتر محمد رضا نيكفر) نشان از عدمِ شناخت تمامیتخواهی از یک سو و نگرش سرسری و بیمبالات به مهمترین بیماری سیاسی دوران مدرن دارد. مطالعه و جستجوى چرايى، چگونگى، سبعيت و ابعاد گيجكننده اين نسلكشيها، علاوه بر حيرت افزايى، در اولين عكسالعمل بعدى، بصورت طبيعى به بازجوئىِِ مدرنيته سياسى و بررسى شراكت، بىتفاوتى يا ناتوانىِ دوران مدرن در پیشبینی یا كنترلِ تماميتخواهى مىانجامد همانگونه كه در آثار هانا ارنت بوضوح شاهد آن هستيم. در طول این گفتار طرح خواهد شد که انتقاد زیر بنایی از لنینیزم نیز بدون واررسی آب و خاک نگهدارنده ریشههای آن، یعنی مدرنیته سیاسی امکانپذیر نخواهد بود. اكنون در دهههاى پس از پايانِ جنگ سرد، در دسترس قرار گرفتن تدريجى آرشيوهاى شوروى سابق امكانات ممتازی را براى تحقيق در زمينه تماميتخواهىِ چپ در اختيار علاقمندان اين عرصه قرار داده است. فضاى باز شده را شايد بتوان، در مقياسى متفاوت، با موجِ چاپِ خاطرات مهاجرت اعضاى حزب توده و سازمان اكثريت به شوروى در اواخر دهه ٩٠ ميلادى در نزد فارسى زبانان مقايسه نمود. علىرغم فراهم آمدن اين شرائط و گذشت ٦٧ سال پس از پایان جنگ دوم جهانی، اين سوال همچنان ذهن روشنفكرانِ اگاه به تماميتخواهى را ميازارد: آيا روشن شدنِ بخشهاى بزرگى از واقعيت در آنچه در اين حكومتها بر سر مردمان رفته است و مجموعه ادبيات فلسفه سياسى كه پس از هولوكاست توليد شدهاند قادرند از تكرار تماميتخواهى در جهان آزاد و در جهان سوم جلوگيرى كنند؟ ايا متفكرين جهان ماهيت ويروسِ خشونتگرِ پنهان در ايدههاى مدرن را شناسايى كردهاند؟ ايا ملتها بر عليه آن واكسينه شدهاند؟ اكنون، پس از دريافت و هضم مقادير قابل توجهى از انديشههاى سياسى و مدينههاى فاضلهء فلاسفه قرنهاى ١٨ و ١٩، فراگير شدن ايدئولژيهاى علمى و سپس پشت سر گذاردن شب با كابوسى دهشتناك در نيمه اول قرن بيستم، سقوط فاشيزم و پايان جنگ سرد، زمينه براى حفارى و كاوشهاى جديدِ فلسفى-تاريخى در اين حوزه بيش از هر زمان ديگرى در گذشته فراهم شده است. متن کامل: تاملی فلسفی بر تصمیم کمیته مرکزی حزب بلشویک در ۱۰ اکتبر ۱۹۱۷ منبع: بنیاد داریوش همایون نظر شما؟
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد |
|