همین کلمات را که الآن
از راست
روی صندلی شعر می نشانم
با چشم غره ای
گریزان از هر جذری که داشتند
درسته اند
و استفراغ نیمی
روی شناسنامه ی شان
دنیا را دارد کامل می کند
نه از بکارتی که مفتخرش کرده اند
و بهشتی که زیرپایش کادو می بندند
از عقابی که در درونش تخم می شکند
از چکه چکه نویسی ی تاریخ
تاریخی که نیمه ی راستش فلج بود
و افلاطون یک چشم اش را گل گرفت
و ارسطو زیر ابرویش را برداشت
تخمک
هنوز خطی در شعر نداشت
تمام او
برابر با بیضه ای می شود
که در بخش چپ یک نرینه
غیرتش را فریاد می کشد
همین کلمات
دهن که باز می کنند
تاریخ هنوز نمی فهمد
اتوبوس را یک طرفه
خیابان را یک طرفه
کتاب را یک طرفه
زن را یک طرفه
میان خودش با خودش
چادر می زند
یک طرفه
هنوز نمی فهمد
نرینه های مسلح به یک جفت بیضه
دارند تبخیر می شوند
همین کلمات
که قطره قطره
در جیب تاریخ غیب می شدند
حالا
در صندلی ی شعر
سر اصل مطلب
به دنبال رعایت وزن اند
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد