بادبانها را افراشته کنید
ملّاح
آماده ی دریدن موج است
کوسه ها , همین دیروز
دندانهایشان را تیز کرده اند
برق آنها , چشم کشتی را می زند !
سُکان !
سُکان چرا نمی چرخد ؟
لنگر ها را سالهاست
بیرون کشیده اند
کشتی
به گِل نشسته است !؟
_
دستها یخ زده
چشمها,پی ساحلی می گردند
مرغهای ماهیخوار
دیگر
از گوشت ماهی متنفرند !
بوی آدمیزاد به مشامشان خورده
جشن ِ گرگهای دریایی
آغاز می شود
و تَرک کردن کشتی
اجباری ست
_
بوی خون می آید
انگار یکی را خوردند !
حبابهای کف مانند هم می گویند
یک نفس
غرق شده
کوسه ها , باز هم منتظرند
_
یک طناب در آب
و جای دستهای گرمی
که آنرا ساییده ,
یک صدف در عمق
به وسعت دنیایی
و برق ِ یک ارزش
چشمهایش را به تسلیم نبست
*
شب شده
مرغان و کوسه ها و گرگها
رهسپار ِ فردا می شوند
دریا
بر لبان مروارید
بوسه می زند
27 دی 1390
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد