دوست عزیز؛ انسان هر چیزی را جستجو کند؛ همان را باز می یابد. مهم این ست که در جستجوی چه چیزی باشید. آنان که فجایع بوسنی و هرزگوین، صربستان و دیگر جاها را آفریده اند؛ حتماً در حد نیاز خود؛ دلایل یا بهانه هایی تاریخی و سیاسی نیز برای اهداف خود تراشیده بوده اند. اما حاصل آن چه هنوز هم ادامه دارد چه بوده است. | |
از نخستین روزهای پس از پیروزی انقلاب ۵۷ تا کنون؛ روند جاری زندگی سیاسی و اجتماعی در سراسر ایران و برای بیشینۀ نزدیک به اتفاق همۀ کسانی که برپایۀ تعاریف بینالمللی هنوز ایرانی و شهروند کشور ایران به شمار میروند؛ با هر زبان، ملیت، یا قومیتی؛ کمابیش با تلخکامی رو به رو بوده است. گرچه زهر این تلخی؛ برای گروههای گوناگون جامعه متفاوت بوده، اما وجود این زهر؛ برای همۀ نیروهای دموکرات روشنفکر و دگراندیش؛ تقریباً یکسان بوده است. تبعیض در همۀ زمینهها، بیکاری، دستگیری و شکنجه، زندان، اعدام، و در به دری. در این زمینه؛ هیچکس هم به خاطر نوع زبان و ملیت و قومیت؛ متفاوت با دیگری نبوده است. نه برتری، و نه تبعیض.
در همۀ این سال ها و شاید تا حدود یک دهۀ پیش؛ در واقعیت زندگی اجتماعی درون کشور و مردم عادی؛ و جدا از سیاستهای رسمی که در بین سیاستگذاران کشور از همۀ قومیتها به ویژه ترک زبانان وجود دارند؛ تقریباً هیچ نشانی از دشمنی و کینۀ قومی بین مردم عادی و روشنفکرانی که در جستجوی عدالت و آزادی بوده اند، دیده نمی شد. نه به این معنا که تفاوت زبانی و فرهنگی در کشور وجود ندارد و یا اینکه همانند همه جای دنیا فرهنگهای مختلف برای هم لطیفه نمیسازند، بلکه به این معنا که یکی از اقوام یا ملیتها، دیگری را دشمن یا استعمارگر خود بداند. لطیفههای فرهنگی، همه جا هست و جالب اینکه در ایران؛ شاید این لطیفهها بین گیلکیها و آذربایجانیها بیشتر با شدتا بین فارسها و ترکها.
نخستین باری که نویسندۀ این سطور به عنوان یک ایرانی فارس زبان خراسانی در زندگی بیش از ۶۰ سالۀ خود با یک رویداد ناخوشایند بین ملیتها و قومیتهای ایرانی رو به رو شد؛ به حدود ۱۰ سال پیش بر میگردد. این هنگامی بود که من؛ با حالت پرخاشگرانه برخی آذریها یا ترکها با غیر آذریها در مراسم به خاک سپاری مرحوم صفر قهرمانی در امام زاده طاهر (کرج) رو به رو شدم. هنگام سخنرانی یک فارس در ستایش از صفرخان و آنگاه که نام "سیاوش کسرایی" به میان آمد؛ و گروهی از هم میهنان آذری با این تصور و شاید هم این بهانه که سخنران نام مرحوم "کسروی" را بر زبان آورده؛ بر او خروشیدند تا جایی که نگذاشتند به سخن خود ادامه دهد. این رویداد، یکی از تلخکامیهایی بود که در زندگی سیاسی و اجتماعی خود با آن رو به رو شدهام و اکنون به مناسبت این نوشته آن را به یاد آوردهام. متاسفانه؛ این زهر کور را؛ در موارد دیگری هم در گفتارها و نوشتارهایی در رسانههای برون مرزی چشیدهام. "شوونیست" خواندن "اقلیت فارس"، و انواع خٌردشماریهای زبان فارسی، و دروغین انگاشتن تاریخ ایران باستان از سوی برخی هممیهنان آذری سن و سال دار و سابقاً مبارز، نمونهای از این شرنگهای ناخوشایند بوده است. من به عنوان یک شهروند فارس، هرگز دلیل واقعی آن را نمیفهمم و نمیدانم چه گناهی مرتکب شدهام که باید این گونه نامیده شوم.
اما آن چه مرا به نگارش این مختصر واداشت؛ مقالهای بود به نام "زهر در گفتمان آذربایجان" نوشتۀ آقای شیوا فرهمند راد که در شماره یکشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۰، در نشریۀ اینترنتی عصر نو منتشر شده بود. درکادر برجستۀ این مقاله خواندم: "به گمان من وقت آن رسیده است که فعالان هویتخواه ما بکوشند که از شدت زهرهایی که از همه جا به سوی ما و به سوی مسألهی آذربایجان پاشیده میشود، از جمله از سوی کسانی از میان خود ما، بکاهند، و در عوض با تکیه بر فرهنگ و هنر و سابقهی مبارزاتی مردم آذربایجان، جاذبه بیافرینند. دافعه آفریدن و زهر پاشیدن راه به جایی نمیبرد و تنها آبها را گلآلود میکند. برای یافتن راه حل متمدنانهی مشکلمان، ما نیازمند تفاهم، و نیازمند ایجاد نهادهای مدنی مردمی هستیم". راستش را بخواهید، این پاراگراف برای من بسیار شادی آور بود و با علاقه شروع به خواندن مقاله کردم، اما متاسفانه، هرچه به پایان مقاله نزدیک شدم، اندوهم فزون شد و دیدم که اگر هم نویسنده درپی ایجاد تفاهم بین آذری ها است، که اگر چنین هم باشد خوب است، اما اثری از نزدیک شدن به دیگر ایرانیان در آن دیده نمیشود. نویسنده محترم؛ با نادیده انگاشتن انبوهی از نوشتههای تاریخی که از زمان فردوسی و حتی تاریخ نویسان پیش از او تا زمان مشروطیت و آستانۀ انقلاب ۵۷؛ آذربایجان را افتخار همۀ ایران میداند؛ با پیدا کردن مطالبی که زمان انتشار برخی از آن ها به سال ۱۳۲۰ و ۱۳۴۲ بر میگردد، و استناد به آن، نه در جهت تبدیل این زهر به شهد، بلکه در راستای فزونی غلظت آن، حرکت کرده است. جالب اینکه حتی در همان سالها نیز؛ همدلی بین ملیتها، اقوام و نیروهای دموکرات به ویژه همدلی فارسها با ترکها؛ بسی بیش از تفرقه افکنی حکومتیان بوده است.
پرسش و گوهر بنیادین نوشتۀ آقای فرهمند این ست که چرا تصویر دوست داشتنی و جذاب مبارزین حدود ۴۰ سال پیش ایران از آذربایجان، فرهنگ، و مردم آن؛ اکنون جای خود را به تصویری از عده ای به گفتۀ خود ایشان؛ "پان ترکیست"، داده است. این پرسش؛ پرسش بسیار خوبی است. اما آقای فرهمند، پاسخی به آن نداده اند. اکنون؛ من می خواهم در حد برداشت خودم به نکاتی در این مورد اشاره کنم.
۱ - آقای فرهمند؛ من از همان کسانی هستم که شما از آن ها یاد می کنید و در سالهای ۱۳۴۷ تا ۳۵۷؛ به زبان ترکی عشق می ورزیدم. در زندان و بیرون زندان و محیط کار، به صورت دست و پا شکسته ترکی صحبت می کردم، شور امیروف بهترین مونس تنهایی من بود، به بهبودف و شوکت بسیار علاقمند بودم، به صورت دست و پا شکسته آوازهای اپرای کور اوغلی را می خواندم، الفبای ترکی آذربایجان شوروی را فرا گرفته و با این الفبا، کتاب می خواندم. حتی تا همین حدود ۱۰ سال پیش، برخی از همکارانم بر سر فارس یا ترک بودن من، با هم شرط میبستند. من با مرحوم محمدعلی قوسی (فرزانه) همکار بودم و تا حد پدر خود به ایشان عشق میورزیدم و هنوز هم چنین است. من این مرد بزرگ و شریف را دربسیاری از زمینه ها از جمله و به ویژه مسایل اعتقادی، استاد و راهنمای خود می دانستم و هنوز هم می دانم. استادی که در گرفتاری های سیاسی من در پیش از انقلاب؛ او هم هزینه هایی پرداخت. با این تصویری که از خود دادم، اکنون به نکات مختصری در بارۀ پرسش بنیادین شما اشاره خواهم کرد.
۲- آقای فرهمند؛ من در تهران زندگی می کنم و روابط اجتماعی زیادی هم دارم. خوشبختانه باید بگویم که بر خلاف تصورات شما؛ اکثریت نزدیک به همۀ مردم عادی غیر ترک یا غیر آذری تهران و دیگر شهرهای ایران در همۀ سطوح؛ چه کارگر عادی چه تکنوکرات، و چه به اصطلاح بورژواها و بازاریان؛ هنوز هم به آذربایجان و مردم آن عشق می ورزند و به حیدرخان، ستارخان، و باقر خان افتخار می کنند. اگر از مسایل طبقاتی و معیشتی که فارس و ترک نمی شناسند، صرفنظر کنیم، تقریباً هیچ آذری زبانی هم دست کم در تهران یا دیگر شهرهای غیر آذری؛ با مردم فارس یا کسانی که به زبان های دیگر سخن می گویند، دشمنی ندارد و در زندگی عادی و در سطح مردم عادی؛ هیچ ترکی تحت ستم "شووینست های فارس" نیست. اما همه باهم؛ تحت ستم زمامداران جمهوری اسلامی، هستند. هنوز هم مردم فارس و ترک (و دیگر زبان ها) با هم ازدواج می کنند، باهم دوستند، با هم به مدرسه می روند، در یک محیط کار می کنند، و اگر از برخی شوخی های احتمالی دو طرفه صرفنظر کنیم؛ هیچ احساس بدی به هم ندارند. هنوز هم اگر گروه های اصیل موسیقی آذربایجانی و عاشیقلار بتوانند از وزارت ارشاد مجوز بگیرند و در تالاری برنامه اجرا کنند، مطمئن باشید آن تالار، از سخن گویان همۀ زبان ها به ویژه زبان پارسی؛ غلغله خواهد شد. احتمالاً استقبال از چنین برنامه ای در تهران؛ بیش از آن چیزی خواهد بود که شما در استکهلم میبینید. البته، هنر تا جایی که هنر است، مثلاً آواز خواندن، رقص کردن یا تئاتر؛ ویژگی مشترک دارد. برای اینکه کسی از بتهوون خوشش بیاید؛ لازم نیست که زبان آلمانی بداند. همچنین برای لذت بردن از صدای شوکت علی اکبروا، لازم نیست شنونده ترک باشد. اما شک نیست که در محیطی که سخنگویان به چند زبان حضور دارند؛ منطق حکم میکند که اگر قرار است برنامۀ مثلاً یک کنسرت، ولو توسط هنرمندان آذربایجان، اعلام شود؛ این کار باید به زبانی اعلام شود که همه حاضران، به آن زبان آشنا باشند و آن را بفهمند. در غیر اینصورت؛ همان داستان میهمانی لک لک و روباه تکرار خواهد شد. احتمالاً شبیه همان چیزی که در برنامۀ آقای براهنی پیش آمده است. اینکه ملت یا قومی احساس کند در یک دوره زمانی یا نظام سیاسی در حق او ظلم شده، مجوزی نیست که او را به رویارویی با دیگر ملیت ها یا قومیتها رهنمون شود. بلکه بهترین کار در این زمینه، آنست که پشتیبانی دیگر قومیت ها را برای رسیدن به حق خود، به دست آورد.
۳- جناب آقای فرهمند، ایران؛ کشوری چند فرهنگی و چند قومیتی است و بر سر هر یک از چنین مسایل فرهنگی و تاریخی، میتوان کتابها نوشت. در همین کشور، صرفنظر از داوریهای ارزشی و سیاسی؛ دست کم از زمان مشروطیت تا همین امروز؛ برای رسیدن به هدفهای انسانی، سیاسی و عمومی مشخص؛ خون ترک و کرد و فارس و بلوچ؛ در یک میدان به زمین ریخته شده است. برای اثبات این سخن، نیازی به استناد به کتابهای سال ۱۳۲۰ نیست. رویدادهای گنبد، سنندج، تهران، و دیگر مناطق این سرزمین و داغهای از یاد نارفتنی دل بیشمار مادران و پدران و دوستان و اعضای خانوادههای تبریز و تهران و خرم آباد و مشهد مهاباد؛ اسنادی جاودانه هستند. به استثنای اعتراضات عمومی سال ۱۳۸۸ یا جنبش سبز، که تقریباً اثری از همراهی و همدلی هممیهنان آذری دیده نشد و یا این حضور، بسیار کمرنگ بود. شاید تغییر در نظام حکومتی، بتواند امکان تحصیل به زبان مادری در استانهای مختلف کشور را فراهم سازد. این تغییر، شاید بتواند شرایطی فراهم سازد که دیگر زبان عربی، زبان دوم اجباری در مقطعی از تحصیل فرزندان این کشور نباشد بلکه علاوه بر آن؛ زبان هایی مانند ترکی، کردی و بلوچی هم بتوانند یکی از زبانهای دوم اما اختیاری همۀ مدارس کشور و حتی دانشگاه ها شود. باور کنید که من به عنوان یک فارس زبان؛ خواستار چنین چیزی هستم.
۴- دوست عزیز؛ انسان هر چیزی را جستجو کند؛ همان را باز می یابد. مهم این ست که در جستجوی چه چیزی باشید. آنان که فجایع بوسنی و هرزگوین، صربستان و دیگر جاها را آفریده اند؛ حتماً در حد نیاز خود؛ دلایل یا بهانه هایی تاریخی و سیاسی نیز برای اهداف خود تراشیده بوده اند. اما حاصل آن چه هنوز هم ادامه دارد چه بوده است. به نظر من؛ آن چه شما در نوشتۀ خود آورده اید، نه زخم آذربایجان را بهبود می بخشد، نه زهر آن را در کام مردم خود آن سامان به شهد تبدیل می کند. بلکه علاوه بر آن؛ شکافی بین مردم ایران ایجاد خواهد کرد که سودش را نه شما خواهید برد و نه من نوعی. علاوه بر آن؛ باید بگویم که چنین برداشت هایی که شما دارید؛ بیش از آن که ریشه در واقعیت داشته باشند، از نوعی فرقه گرایی که متاسفانه در بین گروهی از روشنفکران برون مرز و همپیوندان درون مرزی آن ها وجود دارد؛ سرچشمه می گیرد. این موعظه نیست که درد مشترک ما، "هرگز جدا جدا درمان نمی شود". نگاهی به سرنوشت و عملکرد دولت موروثی و شبه سلطنتی سرزمین "آران" و یا به قول شما "آذربایجان شمالی"، نویدبخش چیزی بیش از آن که من و شما می توانیم باهم و در کنار هم بسازیم، نیست. من به عنوان یک ایرانی فارس زبان، همۀ آن چیزهایی را که برمبنای منشور حقوق بشر در هر جامعۀ دموکراتیک باید گروه های شهروندی، قومی، و زبانی مختلف از آن برخوردار باشند؛ برای همۀ اقوام و ملیت های کشورم محترم می شمارم و از آن دفاع می کنم. اما به عنوان یکی از شهروندان فارس زبان؛ هیچ چیزی به دیگر اقوام، ملیت ها، یا خلقها بدهکار نیستم. من به همین اعتبار، حق دارم به زبان خودم بنویسم و آن را تقویت کنم، شما هم همین حق را دارید و می توانید همین کار را بکنید. اگر این کار هنوز در ایران شدنی نیست، فکر نمی کنم در اروپا هم شدنی نباشد. همان طور که من این نوشته را به زبان فارسی در کشورم نم یتوانم منتشر کنم و در یک نشریه برون مرزی این کار را می کنم. من دشمن شما نیستم، شما هم با من دشمنی نکنید. اگر نمی توانیم زمامداران خود را وادار به پذیرش خواست و حق خود کنیم، شرنگ در کام دوستان و همرزمان خود نریزیم. از گفتار خود شما وام میگیرم و میگویم: "دافعه آفریدن و زهر پاشیدن راه به جایی نمیبرد و تنها آبها را گلآلود میکند. برای یافتن راه حل متمدنانهی مشکلمان، ما نیازمند تفاهم، و نیازمند ایجاد نهادهای مدنی مردمی هستیم". تفاهم نه تنها بین به گفتۀ شما، "هویت خواهان" آذربایجانی، بلکه بین همۀ ملت ها و اقوام.
۵- دوست عزیز؛ چنانچه شما واقعاً احساس می کنید که آذربایجان آن جذابیت گذشته را در بین دیگر ایرانیان و حتی خود آذربایجانی ها ندارد، ملیت های دیگر را متهم نکنید و کام متحدین خود را زهرآگین نسازید. شاید بهتر باشد به عملکرد افرادی مانند خودتان، تغییر شرایط اجتماعی و فرهنگی ملی و بین المللی، کمرنگ شدن هویت مستقل همۀ زبان ها و فرهنگهای قومی و محلی (از جمله زبان فارسی) در پهنۀ جهانی، همگرایی رو به افزایش زبانها و فرهنگ های جهان، و البته شاید کم کاری روشنفکران هر قوم یا ملیت در آفرینش آثار فرهنگی و ملی جذاب و پر طرفدار، توجه کنیم. بازهم از گفتار خود شما وام می گیرم و بر بدهکاری خود می افزایم و با شما همصدا می شوم که: ".... وقت آن رسیده است که فعالان هویتخواه ما بکوشند که از شدت زهرهایی که از همه جا به سوی ما و به سوی مسألهی آذربایجان پاشیده میشود، از جمله از سوی کسانی از میان خود ما، بکاهند، و در عوض با تکیه بر فرهنگ و هنر و سابقهی مبارزاتی مردم آذربایجان، جاذبه بیافرینند".
پیروز باشیم
ب . خ
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد