logo





حقیقت غبار گرفته

شنبه ۱۰ دی ۱۳۹۰ - ۳۱ دسامبر ۲۰۱۱

مهدی خطیبی

mehdi-khatibi2.jpg
آقای میر کریمی
سلام
« یه حبه قند » شما ، باران را به من هدیه داد . باران ِ شوق و حسرت. بارانِ مهر.
با شوریِ گونه هایم ، کامم شیرین شد . انگار منتظر یک تلنگر بودم . منتظر بودم در زیر آسمانِ سترون ، هوای بد تهران ، باران میهمانم شود و میهمانم شد. میهمانی که اگر مهر ببیند خویش و میزبانت می شود .
سپاسگزارم.

نوستالژی دلنشین فیلم ، گواراتر از هر چیزی بود . من شیفتۀ نوستالژی آن هم از نوع ایرانی ام. نه شعر گونه ، نه فراواقع . آن گونه که هست .

و شما آن را آن گونه که هست به تصویر کشیدید.

می دانید که یک ملت نوستالژی دارد نه یک امت. من همواره جست و جوگر و ستایندۀ مظاهر ملت ایرانم . شکوه این مظاهر در دم دست ترین جاهاست : در روابط سادۀ نسبی ، سببی یا حتی آشنایی های معمول ، باورها ، سنت های اقلیمی و حتی محلۀ خاص یک اقلیم ، در گپ و گفت های عادی روزمره و حتا در گفت گوی دو نگاه که وصف آن ناگفتنی است ، در همین ها جلوه می کند . من دوستار این حقیقت غبار گرفته ام . این حقیقت زیبای غبار گرفته . شما غبار نشسته بر این حقیقت را زدودید و برابر چشم هایم گذاشتید.

من همواره فیلم های علی حاتمی را به دلیل همین مشخصه دوست داشته و می دارم . اما یک تمایز آشکار در فیلم های شما و حاتمی- در روایت آنچه هست یا بهتر بگویم آنچه می گذرد - وجود دارد. علی حاتمی غلو می کرد . شخصیت های اغراق آمیز با دیالوگ های شعر گونه می آفرید. گویی انسان هایی را برابر چشم مان می گذاشت که در این دنیا نبودند . یا خوب ِ خوب بودند ، یا بدِ بد . او آنچه را که دوست می داشت در دل روایت و در جان شخصیت ها می نهاد . اما شخصیت های فیلم شما نظایر بسیاری دارند . دست کم برای من . اگر چه این روزها در به در به دنبال آنان محله های دروازه دولاب ، دردار و امام زاده یحیی تهران را می گردم. اما این ها – این خاطره های ازلی من – جایی در همین شهر ِ دود و دروغ وجود داشته اند یا شاید وجود دارند . گه گاه در محلۀ دردار تهران در کوچۀ آشتی کنانی به گمان آن که این شخصیت ها را یافته ام ، غبار کوبه ای را می روبم . اما دریغ ... ولی ایمانی پا سفت می کند که اینان بوده اند ، اینان هستند ... باید غبار دروغ را بروبم تا رخ بنمایند .

آقای میر کریمی
هر ایرانی که فیلم « یه حبه قند» را ببیند ، حسرت را به جان لمس می کند . این روزها تنهایی گریبان تمام انسان ها را گرفته است . همان موقعیت دردناکی که سال ها پیش « هانا آرنت» پیش بینی کرده بود:

« عصر مدرن با از جهان بیگانگی فزاینده اش به وضعی انجامیده است که در آن انسان هرجا که می رود تنها با خودش رو به رو می شود» و این دردناک است.

سفره ها بی برکت شده اند . خانه ها هستند ولی نشانی از خانه ندارند . غبار رخوت و کین تمام محله ها را فرا گرفته است . همۀ چهره ها در غبار است . پس پشتِ خنده های معصوم کودکان ، سرمای زمستان سترون تهران ، خانه کرده است. غبار حتی در زهدان ننه سرما هم جا خوش کرده است . ننه نمی تواند بگرید ، تنها آه سردش سر پناه خانه ها شده است . در این سرما حتا گرمای دلدادگی هم توان آن را ندارد که خانۀ دلی را گرم کند . عشق ها اینترنتی است . جوانان در برابر اینترنت مسخ شده اند نه شوری است نه جنبشی . مثل همان سکانسی که دخترک با شور نوجوانانه ای به پسر می نگرد اما پسر غرق در کامپیوتر و اینترنت ، شعلۀ پرعطش نگاه را نمی یابد . جوانان اخته شده اند . جان شان ، شورشان ، جوانی شان اخته شده است. اینجاست که صدای نزار قبانی به گوش می رسد :

چه بدبختی بزرگی است
اختگی فکری

اما برای من مویۀ جمال الدین عبدالرزاق که فریاد می شود ، آشناتر است :

ای عجب دل تان بنگرفت و نشد جان تان ملول
زین هواهای عفن ، زین آب های ناگوار

آقای میر کریمی
در جایاجای فیلم « یه حبه قند» تقابل زندگی و مرگ است . در سکانسی که دایی می میرد و غبار سوگ خانه را می پوشاند . دخترکی تور عروسی بر سر می نهد ؛خرامان خرامان اندرونی را پشت سر می گذارد . به راستی از همان دری که مرگ می آید ، زندگی هم داخل می شود. این نگره ناب ایرانی است : همو که ستایندۀ زندگی است . ایرانی شادباش است . با تمام سختی ها شادباش است . هر فرصتی که دست می دهد ، مغتنم می دارد . این را سخنگوی فرهنگ اصیل ایرانی سال ها پیش که عبوس ِ زهد ریایی دلیری می کرد ، بازگو کرده بود:

هر فرصتی که دست دهد ، مغتنم شمار
کس را وقوف نیست که پایان کار چیست

این شادباشی را شما نیز نشان داده اید . رقص بی ریا و ساده در مواجه با یک شادی خانوادگی ، بی هراس از حرف همسایه ، بی هراس از آنچه بد بنامند در سکانس های مختلف فیلم نمایان است . گیرم در جنبش های ساده و بی نظام شخصیت های مرد فیلم.

آقای میر کریمی
اکتاویو پاز برای بی قرارانی چون من پیشنهاد می کند : نوشتن بهتر از منفجر شدن است . اما این نوشته این بار واکنشی به انفجار نیست . ادای دینی است که بر شانه ام سنگینی می کند . من جز این کلمات چیز دیگری ندارم که به نشان مهر و سپاس به شما تقدیم کنم . امیدوارم همین خرده کلمات را که نشان از صداقت و مهر دل من به شماست ، بپذیرید . گریه – حرف های آتشگون بسیار است اما ابر رند شیرازی سر در گوشم می فرماید :

احوال شیخ و قاضی و شرب الیهودشان
کردم سؤال صبحدم از پیر می فروش
گفتا : نگفتنی است سخن ، گرچه محرمی
در کش زبان و پرده نگهدار و می بنوش

با مهر و دوستی
مهدی خطیبی
www.mehdikhatibi.blogfa.com
khatibi_mehdi@yahoo.com

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد