در خاک خوب خراب
در سرزمین شهوت من-شاه
]خوب از آن شاه خراب مال تو[
بر بستر سنگ
با رویای رونده ی رود
روان بودم
و حضورم
آرامش کلاغ ها را به آشوب می کشید
آن که باردار باد بود در کاسه ی سر اش
و گرگ می زایید زاد بر زاد از هزارلای زخم هزار ساله
درخت می خورد تا شکوفه دهد
به چشمان پر پرسش ام نگاه نکرده گفت:
«از رویای رود بر اولین تاول راه فرود آی
در رکاب اگر باشی
پایانه ی این دهلیز
دریای آزادی تو است.»
تلخ آب زهر در کام باورم چکید
«دریای آزادی» اش
وحشت آبشاری است از مانداب درد به زرداب زخم
]همین چاه-دره ی سقوط[
من به راه رود روان ماندم
فراز رودخانه
کلاغی نمانده بود.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد