logo





عشق ورزیدن

چهار شنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۰ - ۱۴ دسامبر ۲۰۱۱

علی یحیی پور سل تی تی

بربته ای از خاشاک نفس می کشیم
و طراوت جنگل را در امید تنهائی مهتاب فوران می دهیم
فرصت تنگ است
در بیغوله های تهی از احساس خواب دریا می بینیم
و نفس را در گرداب رودخانه ای به انتها می رسانیم
غافل از اینکه در بیا بان سرابی هست
که در آن طعم آزادی را پیکر می تراشیم
در غمخواری ترانه ایست حزن انگیز
که آفتاب را بر گیسوانت سنجاق می کند
من به تنهائی در این وادیه قرنها سر گردان آفتاب بودم
ره در جوانه های آقاقیای بنفش در باد جوانه می زند
دیشب خوابم آشفته ء تو بود
و نارونهای باغ به تو لبخند می زدند
و روز تنهائی ترا با من تقسیم می کرد
من ترا با ور نداشتم
ولی در خیالات جوانه زده ام ترا به آغوش گرفتم
و تو طعم تنهائیم را به من باز پس دادی
روز می گذرد و شبها در تاریخ رژه می روند
"از فتحعلی شاه تا رضا قلدر"
و من در تنگی آغوشت گرم می نوازم
سروده های دل تنگی ام را .

آسمان را ابری دلتنگ و سیاه فرا گرفته است
و روز به میهمانی گندم می رود
پیش از آنکه بیافتی به آفتاب سلام بگو
و به مهتاب تنهائیت را به آغوش شبنم ها بسپر
روز تو پنهان در تاریخ لم داده است
کافیست فتحش کنی
تا فتح کنی شاخه گلی همیشه
آرزویت را سیراب می کند
تو خستهء کویری
و کولیها به دیدنت نمی آیند
مرگ شاخه ها همیشه طراوت ترا می گیرد
نسیم در بته های شالی نشسته است
تا دستان ابریشمین ترا نوازش دهد
و دستان تو باید در خزر سیراب شوند
و ماهیها را نوازش کنند
پیش از آن که بیافتی باید برخیزی
و نوکری فرسودهء تاریخ را به خفاشهای سیاه بسپری
نمی توان به دروغ میهمان آفتاب شد .

دربته های خیال باید به درخشی
هم چون شب تاب در شبهای سرد زمستانی
و مهتاب آبی رنگ دریا ها باشی
من موج خزرم
آغوشم برای تست
که در این باغ می درخشی
ستاره ای ترا به من نشان می دهد
من بیرق تنهائیم را بر دوشهای تو نشاء می کنم
خیال در اندیشه عشق تو فوران می کند
و شاه توت های پشت باغچه همیشه منتظر آمدن توهستند
در نیرنگ و فریب هیچ گلی شکفته نمی شود
باید صیقل دهی سلولهای تنهائیت را
باید در باران شناور باشی
و سبزینه های تو باید از جنس
شمشاد های کنار رودخانه باشند
وشهر در تب آمدن تو بسوزد .

ماه ترا بارور می کند به ماه بخند
و به ستاره آفرین بگو که منتظر تست
پیش از طلوع باید حمام آفتاب بگیری
و ره باریکه هارا یکی یکی مرور کنی
خطر آفتاب زدگی هم داری
باید بشناسی از الف تا جیم
هیچ گودالی مروارید نخواهی یافت
باید از همهء گودالها عبور کنی
باریکه ای از جویبار ترا به خورشید می رساند
و پشتوانه ء حرکت تو سبزی شمشادهاست
و دست فروشی با کجاوه ای برپشت
و آسیابهای آبی رودخانه های خزر
من به تو نیرنگ نمی زنم
شعاع آفتاب ترا درسینه دارم
و به خاطر تو از میدانهای پهلوانی و حماسی گذشتم
و به تنهائیم سوگند که ترا رفیقم .

ببین چگونه مهتاب در شبنم گره می زند
ببین برگهای درختهای چنار کنار بقعه چگونه
انعکاس امواج مهتاب را بر شالی می تابانند
ببین چگونه دختران شعله های مهتاب را می گیرند
ببین پرستو ها چگونه زیر تالار خانه های گلی لانه می سازند
درنگ نکن باید با دستانت به آفتاب عشق به ورزی
و درختهای انگور و نارنج را هرس کنی
تا روزنه های خورشید همه جا بتابند
و تو به درخشی هم چون فلس ماهیها در آب
هم چون تلاءلوی خورشید در درزها و شکافهای درختان چنار
در فصل پائیز تا انعکاس برگهای زرد و ارغوانی اش
ترا سیر رنگ کند و تو هم چو چنار زرد رنگ به درخشی
درنگ نکن عشق ورزیدن تکلیف جاودانه ء تست .

بیست پنجم نوامبر دو هزار و یازده

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد