logo





میراث آقای خمینی –
کمدی الاهی به سبک ایرانی

جمعه ۱۸ آذر ۱۳۹۰ - ۰۹ دسامبر ۲۰۱۱

مهدی استعدادی شاد

mehdi-estedadi-shad.jpg
اگر فکر نکنیم که کمدی در مقام پیشوند و پسوند اثرهنری کاری جز خنداندن و تفریح مخاطب ندارد، یعنی میتواند نکته های دیگری را هم انتقال دهد که الزاما" خنده دار نیستند، آنگاه میتوانیم پایه و اساس سخن حاضر را محکم بدانیم. سخنی که میخواهد میراث آقای خمینی را دستمایۀ اثری بداند که همانا کمدی الاهی به سبک ایرانی است. کمدی الاهی که مانند نمونۀ پیشقراولش، یعنی اثر دانته، پرتوی بر یک دوران تاریخی میافکند و چالشها و تحولاتش را بازتاب میبخشید.
البته اثر یاد شده هنوز به فارسی سروده یا نگاشته نشده است که بتوانیم تمام جزئیات آن را زیر نظر گیریم و از کم و کیف دقایقش باخبر شویم. اما تجزیه و تحلیلهایی که تاکنون از آثار و رفتار آقای خمینی صورت گرفته، از کتاب دو جلدی "مرزبان توانگر" که در دو دهه پیش به "کشف الاسرار" و "ولایت فقیه" پرداخته و آثار دیگران در این زمینه تا مجموعۀ مقالات اکبر گنجی در کتاب تازه انتشار یافتۀ "بود و نمود خمینی"، راه را بسوی نگارش "کمدی الاهی به سبک ایرانی" هموار میکنند.
در "سیری در نوشته های سید روح الله خمینی" به سال 1369 دکتر مرزبان توانگر در کتابی با عنوان "ناآگاهی و پوسیدگی" کشف اسرار آقای خمینی را به بررسی مینشیند و ازجمله به ضعفها و بدفهمیهای نویسنده در زبان فارسی اشاره میکند. توانگر با آوردن مثالهای متعددی از نوشتۀ آقای خمینی به این نتیجه میرسد که وی "دستور زبان پارسی را نخوانده است و آنچه را از این فن میداند در حد آموزش سماعی آن از راه گفتگو با پارسی زبانان است و فراگرفتنش از طریق محاورۀ ساده و غالبا عوامانه. از همین روست که سید روح الله خمینی، به کرات، به جای ضمیر دوم شخص جمع، شما، شماها به کار میبرد."( کتاب یادشده، ص28 ،انتشارات نوآوران)
بنظرمیرسد و همانطور که در پیش اشاره داشتیم درمیان درسهای حوزۀ علمیه به زمان تحصیل آقای خمینی، به جز کمبود درس جغرافیا، تدریس زبان فارسی نیز در دستور کار نبوده است.
البته این بی اعتنایی به فارسی بدین معنا نیست که عربی یادگرفتن طلاب براساس استانداردهای امروزی بوده است تا بتوانند با عرب زبانان وارد ارتباط شوند.
منتها فراتر از اشکال "عربی دانی" خاص ملایان که انگار فقط به کار خواندن تفاسیر متون مذهبی میآمده و میآید، ادیان ابراهیمی بخاطر تمایل انحصارگرایانه خود تا آنجا که زورشان میرسیده همواره بر یک "زبان مقدس" تاکید داشتند. اتفاقا" یکی از دستاوردهای تاریخی - فرهنگی اثر دانته که بزبان منطقه ای در ایتالیای آن زمان سروده شده، چالش با قدر قدرتی لاتین همچون زبان دلخواه و رسمی کلیسا بوده است. در ضمن یکی از پایه های برقرار ماندن پروتستانتیسم هم از منبع ترجمه کتاب مقدس از لاتین به آلمانی توسط مارتین لوتر نیرو گرفته است.
البته مرزبان توانگر، در کناریادآوری بی اعتنایی به زبان فارسی و عدم رعایت دستورش از سوی آقای خمینی، همچنین به "نا آشنایی خمینی با ادب گرانقدر پارسی و بی خبریش از نکته های نهفته در پس پرده کلمه ها و آهنگ واژه ها..." نیز اشاره دارد. در این رابطه، نمونه ای از تغییر دلبخواهی و جعل شعر را خاطر نشان میسازد. نمونه ای که نشان میدهد آقای خمینی به چه میزان اندکی در شناخت غزل خبره و پخته بوده و چه برداشت سطحی از کارکرد کلمه در ساخت بیتها داشته است.
دسته گل به آب دادن آقای خمینی درکشف الاسرار به هنگامی است که فرازی از غزل حافظ را نقل قول کرده و به شکلی واژگونه تحویل مخاطب خود میدهد. در حافظ به "روایت قزوینی و غنی" این فراز را بقرار زیر میخوانیم:
با مدعی مگوئید اسرار عشق و مستی
تا بیخبر بمیرد در درد خود پرستی ...
اما آقای خمینی این فراز را به شکل بد ریخت زیر میآورد:
با مدعی مگوئید اسرار عشق و مستی
بگذار تا بمیرد در عین خود پرستی ...

آقای خمینی که بعید است در زمینۀ عشق و مستی از تجربه ای همسنگ و همطراز با حافظ برخوردار بوده باشد، هیچیک از زندگینامه هایش هم به وقوع چنین حالاتی شهادت نمیدهند، در بخش دوم مصراع یک اهمال کاری انجام میدهد. چنان که وی، بطور سرسری، بیخبر مردن را با بگذار بمیرد و نیز درد را با عین جایگزین و عوض میکند.
بدین ترتیب امکان برداشت غلط و رهنمود عوضی از غزل حافظ را مهیا میسازد. چرا که در بیخبر مردن آنکه درد خود پرستی دارد، سراینده و راوی غزل فاعل کُشتن نیست. اتهام و جرمی هم متوجهش نمیشود. چرا که در غزل حافظ، بی آنکه دُچار دستکاری آدم ناشی و ناوارد شده باشد، بیخبر مردن در فرایندی صورت میگیرد که میتواند هم اندازۀ عمر آدمی باشد. شخص دیگری در آن دخیل نیست تا عامل مرگ شود.
اما در برگردان و وارونه سازی آقای خمینی از غزل حافظ با اجازه دادن به مرگ دیگری روبرو هستیم. با "بگذار تا بمیرد"، کسی با تکبر جواز مرگ را صادر میکند و با این کار نزدیکی خود را با نابودی دیگری نشان میدهد. پیش از آنکه تلاشی بر آگاه سازی طرف در مورد عشق و مستی کرده باشد.
با برگردان آقای خمینی از فراز غزل حافظ نمیتوان باقی غزل را بدون سکته قبیح و کژ خوانی معنایی و مفهومی خواند. زیرا اول و تداوم سخن در چنبرۀ تناقض اسیر میشوند. در برداشت حافظ از وضعیت، مصراع نخست را بایستی همچون نهیب دید و نه مثل برگردان آقای خمینی؛ که در آن جواز مرگ صادر میشود.
در حالی که درغزل اصلی و دست نخورده، اول و تداوم با هم سازگاری رفتاری دارند . غزلی که نهیب میزند و سپس آگاه میکند. حافظ کارش درست است. به بیخبر شوک میدهد که به خود آید و در روند به خود آمدن، در ضمن از دست "خود" غیر انتقادی و در آن تامل نشده رها شود. آنگاه در مصراع بعدی راه و چاه را نشان میدهد و شروع به آگاه سازی مخاطب یا آن"بیخبر" میکند:
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی ...

بنابراین در مییابیم که دستکاری آقای خمینی در غزل حافظ، بیش از لغزش ناشی زبان و ادب نشناسی، امر القاء یک بینش است. بینش و منشی که از آن بیرحمی و عدم همنوع دوستی میریزد.
حکمی زاده ای که در کشف الاسرار آقای خمینی مورد حمله و ناسزا قرار گرفت، از جمله نخستین افرادی است که متحمل بینش و منش آقای خمینی شد. وی که خواستار به روزشدن دین و آئین مردمان کشور شده بود تا شاید با کاروان پیشرفت جهانیان همراه شوند، ازسوی آقای خمینی به جوانان غیور حواله داده میشود تا تکلیفش روشن شود.
بدین ترتیب بینش و منش آقای خمینی به وحدتی ضایعه بار میرسند که ناشی از دستبرد به غزل حافظ و به میدان کشیدن جوانان غیور به هنگام بحث بر سر مسائل اجتماعی است.
حال برای آنکه اشاره به "کمدی الاهی به سبک ایرانی" فقط به ذکر مصیبت خلاصه نشود که آقای خمینی در آن نقش اول را بازی میکند تا مثل ارباب کلیسا در قرون وسطا به "مفهوم ولایت مطلقه" معنا ببخشد، دوباره سراغی بگیریم از کتاب آقای اکبر گنجی که به بررسی "بود و نمود خمینی" نشسته است.
در پیش گفتیم که کتاب آقای گنجی شامل پیشگفتاری یک صفحه ای و مطلب"ایدئولوژی انقلاب: تسخیر قهرآمیز دولت" است که برای اولین بار در اختیار خواننده قرار میگیرند. باقی مطالب کتاب که در دو بخش گردآمده اند، در سایتهای اینترنتی در دسترس علاقمندان بوده اند.
در پیشگفتاری که تاریخ مردادماه 1390 را بر خود دارد، نویسنده از جمله چنین مینویسد:" آیت الله خمینی از آسمان نیامد، از غرب و شرق هم اعزام نشد، محصول طبیعی ظرفیتهای خاک ایران بود. از دل همین زمین برون آمد. در فضایی بالید که همه در آفریدن آن- کمابیش- نقش داشتند. در زمین بود، اما در ماه می جستندش. انسانی جایز الخطا چون همگان بود، اما به نجات بخشی آسمانی مبدلش کردند. حتا میشل فوکو هم او را به "روح جهان بی روح" تبدیل کرد".
پیش از آنکه همین بخش از پیشگفتار آقای گنجی را سبک و سنگین کنیم تا درستیهایش را از نادرستیها تشخیص دهیم، اشاره کنیم به وضعیتی که گنجی برای پژوهش در مورد آقای خمینی در نظر میگیرد.
در این رابطه مینویسد:" کتاب حاضر("بود و نمود خمینی") دربارۀ یکی از مهمترین چهره های دوران مدرن ایران است. در پناه آیت الله خمینی، دهۀ اول انقلاب نیز بازخوانی شده است. اما کاملا توجه داریم که داوری دربارۀ این دوران و بازیگرانش هنوز زود هنگام است و باید زمان بگذرد، احساسات فروکش کند، منافع کاهش یابد، اسناد و شواهد فراوان انتشار یابد، سکوت پیشه گان زبان بگشایند و نقاب از رخ واقعیت بر کشند..."
در همین توضیح شرایط پژوهش دربارۀ موضوعی چون بنیانگزار"جمهوری اسلامی" توسط آقای گنجی، یکی – دو مورد را میتوان سراغ گرفت که همچون "تخلیه فرویدی" عمل کرده اند. گنجی حرفهایی میزند که با دقت در آنها حتا امکان دیدن میان سطرهای پوشیدۀ سخنش نیز پدید میآید.
تخلیۀ فرویدی از آن جایی شروع میشود که گنجی میخواهد "در پناه آیت الله خمینی" به بازخوانی دهۀ اول انقلاب نشیند. او اگر میخواست روایت آقای خمینی از دهۀ اول را تمام و کمال بپذیرد، آنقدر با خواننده کنجکاو دارای فرق و فاصله نمیشد که حال میخواهد در "پناه" وی به بازخوانی دهۀ انقلاب بپردازد.
در همین لحظه است که میتوانیم با وی زاویه دار بشویم و از دیدگاهی دیگر به موضوع بنگریم. زاویه ای که این نکته و حدس را هم به ذهن متبادر میسازد که نکند بند ناف به بت و معبود قدیمی هنوز نبریده است؟
این گمانه زنی از آنرو مُهم میگردد که آقای گنجی در میان اعضای "اتاق فکر"ی که با مهاجرانیها و کدیورها و غیرو به وجود آمده بود، بیشترین توان را برای نگریستن با فاصله به دستگاه ایدئولوژی حاکمیت از خود نشان داده است. چنان که وی در پی افسون زدایی از برخی افسانه ها هم بر آمده که خوراک تولیدی رژیم برای مریدان خود بوده است.
وی، از این منظر، چنان خود را بر کشیده است که دیگر نبایستی همقطار پیاده نظامی چون کدیور و مهاجرانی شمرده شود. کسانی که به کاروان اعتراضی نپیوسته پیاده گشته اند. وقتی در بزنگاهها، برای حفظ کیان نظامی آبرو ریخته و ناهمزمان، سینه ستبر کردند. بطوریکه یکی آلوده نبودن رهبر به فساد مالی را قسم خورد. در حالیکه پروندۀ بیداد و سرکوب مردمان بدستور رهبر دیگر پروندۀ اتهام سوء استفاده مالی وی را به حاشیه توجها رانده بود. دیگری هم پکر و دمغ شد که چرا ایران دوستی یکباره به اذهان جنبش سبز وارد شده و غزه پرستی و شیفتگی به لبنان فروکش کرده است.
با این تمایز یابی که آقای گنجی نسبت به همقطاران قدیمی بدست آورده، سخن وی این ارزش را یافته است که مورد سنجش همبسته ای قرار گیرد. بنابراین سخن گنجی دیگر مثل هذیانی نیست که مریدان شیفتۀ قدرت و مجذوب در مورد آقای خمینی میگویند و هرگز به مسئله نقد و نقادی جنبش روشنفکری بدل نمیشود.
بنابراین دقیق شویم بر لحظه هایی از اظهار نظر وی در مورد آقای خمینی و هوادارنش. نخستین دقت بایستی صرف پرداختن به نظر فوکو شود و آنچه وی در مورد ایران سرگرم برپایی انقلاب اسلامی گفته است. در یادداشتهای پیشین هم سابقۀ چنین رویکردی را داشته ایم.
چنانکه در رابطه با کتاب آقای هوشنگ نهاوندی("خمینی در فرانسه") هم، سخن و رفتار فوکو یکی از موردهای اختلاف خوانش بود. زیرا نهاوندی، فیلسوف فرانسوی را به بی اعتنایی متهم میکرد که به سرکوبهای رژیم اسلامی واکنش نشان نداده است.
در آنجا از مقاله های وی گفتیم و از جمله از ترجمه فارسی یکی از مطالب وی که به اعدامها در ایران پسا انقلابی معترض شده بود. بتازگی در اینترنت نامه ای سرگشاده از فوکو به مهدی بازرگان در شکل پی د اف را دیدم که به نخست وزیر دولت موقت به خاطر اعدامها اعتراض کرده بود.
در مورد آقای گنجی و برداشتش از حرف فوکو قضیه فرق میکند. زیرا وی، برای مُجلل سازی هواداری از آقای خمینی در دوران انقلاب، مدعی است و در پیشگفتار هم آورده که فوکو آقای خمینی را "روح جهان بی روح" دانسته است. نخست باید گفت که فوکو مطلبی دارد با عنوان "ایران، روح یک جهان بدون روح" که خوشبختانه به فارسی ترجمه شده و در آن صحبت از جُنبشی میرود که گویا قرار است روح معنوی خواهی را به عرصۀ سیاست تزریق کند.
دوم برای آنکه ارزش نظریه پردازیهای فوکو سر جای خودش بماند که در عرصۀ شناخت عملکرد قدرت در جامعۀ انسانی برای اندیشه ورزی راهگشا بوده است و نیز برای آنکه مبادا در مواجهه با اظهار نظرهای بی پشتوانه فوکو راجع به آقای خمینی و روحانیت شیعه اعتبار گوینده را منتفی قلمداد کنیم، نمونه ای از ارزیابی نادرست وی را یادآورشویم. نمونه ای که البته کمی نسبی گرایی در آن مُجلل سازی هواداری از آیتالله خمینی وارد میسازد.
در این رابطه ارزیابی سرتا پا نادرست فوکو را مثلا" در مطلبی با عنوان "رهبر اسطوره ای شورش ایران" میتوان یافت که به شرح بیشتر نیازی نمیبرد. وقتی مینویسد:"... و بالاخره خمینی آدم سیاسی نیست: حزبی به نام حزب خمینی و دولتی به نام دولت خمینی وجود نخواهد داشت."( نگاه کنید به فوکو:"ایرانیها چه رویایی در سر دارند"، ترجمه معصومی همدانی، انتشارات هرمس،1377، ص 64)
اشکال دیگر پاراگراف نقل قول شده از پیشگفتار کتاب آقای گنجی در زبان "گُل و بلبل"ی است که نویسنده برای توصیف موضوع انتخاب کرده است. در حالیکه زبان شسته و رفته میتواند وارونه جمله های گنجی را درستتر و رساتر سازد. چنین است که برگردان ما از سخن گنجی به قرار زیر میشود:
آقای خمینی با هواپیما آمد( گنجی نوشته: از آسمان نیامد). از عراق به فرانسه رفت و سپس به ایران بازگشت( گنجی نوشته: از غرب و شرق اعزام نشد).
اهمال کاریهای حاکمیت وقت و ندانم کاریهای اپوزیسیون به او بال و پر داده بود( گنجی نوشته: محصول طبیعی ظرفیتهای خاک ایران بود).
با وضع جدید مالکیت بر زمین که از زمان پهلوی اول در ایران برپا شده بود مشکل داشت( گنجی نوشته: از دل همین زمین برون آمد. در فضایی بالید که همه در آفریدن آن- کمابیش- نقش داشتند. در زمین بود، اما در ماه می جستندش). جامعۀ متلاطم و توهمات از آخوندی رهبر ساخت که دیگربرای اذهان متشنج حالتی بت گونه داشت( گنجی نوشته: انسانی جایز الخطا چون همگان بود، اما به نجات بخشی آسمانی مبدلش کردند. حتا میشل فوکو هم او را به "روح جهانی بی روح" تبدیل کرد).
اینجا نیازی نیست که جمله پایانی نقل قول بالا در مورد فوکو را دوباره تجزیه و تحلیل کنیم. قبل این کار را کرده ایم. اما آن استعاره دانه و بذری که آقای گنجی در مورد موضوع بررسی خود بکار برده، دانه ای که از دل زمین قرار است در بیاید و سپس برببالد و در آفرینش و رشدش همه سهیم هستند، جواب درستی به شیوه نگریشتن به زندگینامۀ آقای خمینی نیست.
چرا که هم مسئله وی با مالکیت بر زمین را روشن نمیسازد که به زمانی دغدغۀ روحانیت بود که مبادا موقوفات را از کف بدهد و هم ربطی به عادت و روحیه آقای خمینی پیدا نمیکند که بارها گفته خود را همواره در جنگ دیده است.
این جنگیدن همواره، به زمانی در نبرد با کسانی بوده که به املاک و قصبه ایشان حمله میآوردند و به زمانی با کسانی بوده که میخواستند امکانات نفوذ روحانیون را در جامعه محدود کنند.
از این گذشته، موضوع همواره در جنگ بودن آقای خمینی، نکته ای است که در "ویکی پدیا"( فرهنگنامۀ اینترنتی) سرلوحۀ توضیح پیرامون وی را تشکیل میدهد. در نتیجه میشود گفت که هر شرح احوالی در مورد آقای خمینی خواه و ناخواه از اعتبار خود کاسته است. وقتی نکتۀ در جنگ بسر بردن دائمی وی را از قلم انداخته باشد.
بنابراین مسئلۀ "تسخیر قهر آمیز دولت" که گنجی در نخستین مقالۀ کتاب خود به آن میپردازد، فقط زیر مجموعه ای خواهد بود از روحیه ای که خود را همواره در حال جنگ دیده است. در بخش آتی به مقالۀ نخست کتاب "بود و نمود خمینی" و پیشداده های نظریش خواهیم پرداخت.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد