logo





برای آیندگان *


" با نگاهی به مواضع و مطالب اعلام شده بخشی از اعضاء و هواداران سازمان فدائیان خلق ایران ـ اکثریت داخل کشور"

دوشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۰ - ۰۵ دسامبر ۲۰۱۱

کاوه بنائی

همه به نوعی در آن گیر افتاده اند. هر یک از تشکل های سیاسی می خواهند با نامشان همچنان بزیند و هاله ای از تصوراتی را که پدید آورده اند را نمی خواهند از دست بدهند. امروز شاید نتوان از یک اتحاد وسیع سخنی به میان آورد چرا که هر جریانی نظرات خاص خود را پیش می برد. تحولات بیرونی، تاثیرات خود را خواهد گذاشت و تقسیم بندی های اجتماعی را پدید خواهد آورد. چه نیروئی و با چه هدفی و در چه زمانی خواهد توانست از این فضای ایجاد شده بهره مند گردد خود جای تامل دارد.
امروز فقط حرف های احمقانه بی خطرند
گره برابرونداشتن، ازبی احساسی خبر می دهد؛
وآنکه می خندد،هنوزخبرهولناک رانشنیده است.
این چه زمانه ایست که
حرف زدن ازدرختان عین جنایت است.
وقتی از این همه تباهی چیزی نگفته باشیم!
کسی که آرام به راه خود می رود گناهکاراست.
زیرا دوستانی که درتنگنا هستند
دیگربه اودسترسی ندارند.
......
دردوران آشوب به شهرها آمدم
زمانی که گرسنگی بیداد می کرد.
درزمان شورش به میان مردم آمدم
وبه همراهشان فریاد زدم...
عمــری که مرا داده شده بود
برزمین چنین گذشت.
خوراکم را میان معرکه ها خوردم
خوابم را کنارمرده ها خفتم
عشق را بهائی ندادم
وازطبیعت بی صبرانه گذشتم
عمری که مراداده شده یود
برزمین چنین گذشت.
آهـــــای آینـــــدگان، شما که ازدل گردابی بیرون می جهید
که ما رابلعیده است.
وقتی ازضعف های ما حرف می زنید
اززمانه سخت ما هم چیزی بگوئید،
به یادآورید که ما بیش از کفش هایمان کشور عوض کردیم.
ونومیدانه میدان های جنگ طبقاتی را پشت سرگذاشتیم.
آنجا که ستم بود واعتراضی نبود.
این را خوب میدانیم:
حتی نفرت ازحقارت نبز
آدم را سنگدل می کند.
حتی خشم برنابرابری هم
صدا را خشن می کند.
آخ، ما که می خواستیم زمین را برای مهربانی مهیا کنیم
خود نتوانستیم مهربان باشیم!

اما شما وقتی به روزی رسیدید
که انسان یاور انسان بود
دربارۀ ما
با راًفت داوری کنید.

*برتولت برشت

این نوشته نه پاسخی درخور و شایسته شرایط حیات سیاسی شما ست و نه تمام کننده آنچه مواضع مشترک ما می تواند باشد. بعنوان عضوی ازاین خانواده برخود لازم می دانم آنچه را میدانم با همه اصول امانت داری در حد بضاعتم برایتان بنویسم.
نا آشنا با هم نیستیم. چرا که مدت کوتاهی است پا به خاک " شین گن" نهاده ام. مشکل ما در اینجا نداشتن سواد رابطه و صمیمیت است. در فضائی زندگی می کنی، با انسان هائی متفاوت که، فرسنگ ها از هم فاصله گرفته اند.به علت دوری بیش از حد انتظار، از میهن و گزیدن نوعی اززندگی دراین بلاد بلا وغریب، هر یک مستحیل گشته اند در مکانی که برای زیستن در اختیار شان قرار داده اند.
در سال 2009 ، یکی از مسئولین سازمان که برای گذراندن ایام تعطیلات تابستانی به ایتالیا آمده بود، در حین صحبت هایش گفت، ما سوئدی ها، برق از کله ام پرید. بعدا فکر کردم ، دوست عزیز ما درست می گوید. اقامت طولانی مدت از او این قالب را پرورده است. بنا براین رفقای گرامی، ما در اینجا، در خارج کشور، سوئدی داریم، آلمانی داریم، نروژی داریم و....این تازه یک بعد قضیه است. مسئله اصلی بر می گردد به آن قسمت که شناختی از یکدیگر وجود ندارد.
عضو فدائی 20 یا 30 ساله در داخل کشور، با قطع ارتباط 30 ساله اکنون به مرز 50 یا 60 سالگی رسیده است. 30 سال قطع ارتباط تشکیلاتی در کدام قاموس می گنجد.که بخواهیم از آن سخن بمیان بیاوریم؟
ما همه فدائی هستیم. چه در داخل، چه در خارج، عده ای هم تغییر کرده اند. اما ما یاد گرفتیم که با تغییر کردن 4 تن همه نباید تغییر کنند! تجربه خونبار دهه شصت خود گواه عمیق بودن ریشه فرهنگ فدائی در درون ما است. آنچه آن چند نفر، آن روزها برای ما اعضا و هواداران می بافتند، ما در پائین آن را رشته می کردیم و وقعی به نظر آن چند نفر نمی دادیم.مقاومت کردیم، دشنام شنیدیم، با نگاه های نفرت با ری نگریسته شدیم، هر چه در درون ما چون آهن گداخته ای می سوخت، در دیدگان ما شعله ور می گشت. به زندان افتادیم، شکنجه شدیم، به دار و تیر بسته شدیم ، اما آنچه آن چند نفر می گفتند عمل نکردیم.
امروز هم با همان ریشه فرهنگی زندگی می کنیم.
مقوله تولد " فدائیان خلق" در فرهنگ مبارزاتی مردم میهن ما،خود نیاز مند یک بررسی عمیق تری را طلب می کند. اما، هرچه آن را بشکافیم و پوسته برداری کنیم، به این نتیجه می رسیم که با سر نگونی دیکتا تور " شاه سابق" و " آزاد شدن روح عمومی" رشــــد انفجار گونه "فدائیان خلق"، شامل آن بخش از تقسیم بندی اجتماعی گردید که دیگران هم از این آزادی روح عمومی بهرمند گردیدند. انقلاب 57 که، کاخ آرزوهای دیکتاتور را بهم ریخت، محصول یک مبارزه طولانی مدت مردم در عرصه زندگی اجتماعی و تجربه اندوزی در عرصه آکاهی طبقاتی نبود. بدون اینکه جامعه ، به "معرفت عمومی" دست یازیده باشد آن مهم میسر شد.ستمدید گان مسیری را گشودند که برای هیچ یک قابل پیش بینی و قابل فهم نبود.سازمان هم که از خانه های تیمی به جامعه پرتاب شد و میلیونی گشت اینگونه بود.
ده ها هزار جان شیفته با انقلاب 57 به سازمان پیوستند.آنان که در سلک رهبری قرار گرفتند، این نیروها را داشتند اما زمین بازی را نمی شناختند.
از فردای تقسیم بندی اجتماعی ، جنگ داخلی ، در میهن آغاز گردید. بنابراین ، نیروئی که توانست اهرم کنترل جامعه بحران زده را بدست گیرد با تآنی و در فرصت های بوجود آمده خود را متشکل کرد.
ظهور مجدد دیکتاتوری و فاشیسم را اندیشه ورزان تشخیص داده بودند، اما تنش های ناشی از انرژی رها شده در ابعاد مختلف جامعه ،فضا را تیره می نمود. راه یابی به یک اصل مسلم و درست را میسر نکرد. ازفردای سرنگونی رژیم شاهنشاهی وبه زیر پای افتادن سمبل قدرت،" شاه"، مردم با قدرتشان مستحیل در شخصیت آیت الله خمینی گردیدند. با تحولی که در جامعه پدید آمد، ایشان ناجی میهن شدند.برای اینکه این مهم بدرستی چراغ راه "قدرت جدید" گردد،مردم حقیر گشتند، ولی فقیه ،قیم ، رهبرو امام تولد یافت. ازاین پس ، مجددا، سلسله مراتب و طبفه بندی تا لایه های مختلف اجتماغی ، تا خانواده ، گسترش پیدا کرد.و ایشان رهبر بلامنازع انقلاب و مردم گشتند.
همه این وقایع یک سال بیشتر طول نکشید.از آن پس ، موعظه گران ، از چپ ارتدوکس تا قشری ترین جریان اجتماعی ، به تکاپو افتادند و هر روز جامه از تن مردم در آوردند، مردم را چهل تکه نمودند، جامه ای چهل تکه برای شخصی کهنسال دوختند و رهبرش نامیدند.آنان هم با هر تکه از مردم ،برخورد خود را سازمان دادند وقدرت بسیج فوق العاده ای یافتند. ما هم جزوآن تکه ای شدیم که روزگاری را سپری کردیم.
جنگ نعمت عظیمی برای آنان و شکل گیری قدرت شان بود. ایدئولوژیک نمودن جنگ، در واقع انحصاری نمودن شرکت در جنگ، دفاع از آن ساختاری که در پی تحکیم آن بودند شد.آنان از این دریچه به مردم و میهن می نگریستند. جبهه ای گشودند که در آن ما جای نمی گرفتیم.اپوزسیون، درآن شرایط دشوار مشغول جمع آوری و سازماندهی نیروهای خود بود.انبوه مشتاقان و هواداران از هر نوع با پتانسیل ویژه ای که موج می زد، عملا رهبری سازمان های سیاسی رابه اعمال ناخواسته ای در متن می کشاند که نیروی دیگری سازمانده اش بود. حزب توده ایران، با داشتن تجربه کافی در عرصه آگاهی با کادر هائی که همراه خود از خارج کشور وارد کرده بود در این بین خود بازوی " قدرت جدید" درمعرفی اش به روان پریشان جامعه گردید.توان بالای دانش تئوریک رهبریش که مدت های مدید قریب به 25 سال دوری از میهن، در سرزمین های مختلف بازی های سیاسی را دیده بودند، برایشان قدرت جدید، بازیچه ای بیش نبود.با آن نگاه های متحجرانه و قشری که در قدرت جدید موج می زد،آنان به وجد آمده، فکر می کردند می توانند از مجرای "خط امام" تغییری را که خواهانش هستند پیش ببرند. سرخوش از این نزدیکی،بخشی از اعضای رهبری سازمان را با خود همداستان نمودند. فدائیان خلق که در اواخر سال 57 که انقلاب میسر شد از بند خانه های تیمی رها گشته به خیابان آمدند، آنجا مردمی را دید ند که آرزومند آرزوهایشان بودند.بالطبع هنوز زمان نیاز داشت، تا از آن شوک مبارزه با دیکتاتور و رفتار خشن متقابل رهائی یابند.
همه ایام پیوند سازمان با اعضا و هواداران در عرصه بیرونی، که احیاء گرش پابرهنه ها بودند مدتی کوتاهی طول نکشید.قدرت در شکلی جدید، با اتکا به نیازمندی هایی که تولید گرش خود بود،تا لایه های پائین جامعه خود را نمایاند.بر این بستر، فاشیسم ،با چهره ای ملّی ، ضد امپریالیسم و ضد سرمایه داری چهره نمود. حس غریبی در بین اعضا و توده های متشکل و غیر متشکل فدائی در جامعه رخ نمود.در این شرایط سازمان عاجز از تدوین یک برنامه درست بود.امتناع موج می زد.در درون فدائیان اشکال قوی از گسستن آشکار شد.زمان در اختیار ما نبود. با تصرف مکان های عمومی توسط حکومت و حمایت بیدریغ سرمایه داری تجاری ، و تسلیح بخشی از مردم، روبروی ما صف بستند. ما این سو،
با امکانات رها گشته که هنوز قدرت ، توان تسلط بر آنها را نداشت، با امکانات شخصی اعضا و هواداران در مقابل شان قرار داشتیم.
جنگ را آنان سنگر به سنگر آغاز کردند. رژیم توانست با براه انداختن بیدادگاههای انقلاب اسلامی و صدور بی وقفه احکام مجازات اعدام،یک یک ما را زیر مهمیز خودقرار دهد.حیات مارا به بند بکشد.در این بین یک دهه وحشتناک و دهشتبار بر حیات نیروهای سیاسی فراهم کند. اپوزسیون تکه پاره گشت.آنانی که توانستند جان سالم از معرکه در ببرند جلای وطن کرده در خاک های جداگانه ای پا سفت نمودند، ندای بینوایانی شدند که، نه می توانستند اعتراض کنند و نه می خواستند.هر یک از اپوزسیون در راه برون رفت از آن مهلکه برای خود و اعضایش،فرمی را پی ریزی کردند.سازمان فدائیان خلق ـ اکثریت در خارج از کشور اعلام کرد که در داخل تشکیلاتی ندارد.خیل عظیم اعضا و هواداران در بحر استبداد بدون قطب نما رها گشتند.
آنان که ماندند، شاهدان روزان تلخ و خونباری شدند . انسانیت و هستی تکه ای از جامعه را در خود تلنبار کرده با مرور ایام، روسوی روزنه ای می گشتند تا آتش محفل یاران را گداخته نگه دارند. شکی در این نیست که مقاومت در برابر استبدادی که تا تحتانی ترین لایه های جامعه رسوخ کرده ، دشوار بود. آن بخش از مردمی که زخم کین قدرت جدید را بر شانه و سینه داشتند، توانستند بزیند، مقاومت کنند و صورت دیگری از بودن و هستی را بنمایانند.در این بین نیروهای سیاسی علی الخصوص فدائیان خلق، همان طور که در برآمد سال 57 تولد یافتند با یورش ده ساله تمام نشدند.
هیچ جریان اجتماعی،قادر نخواهد بود، زمانی که مسلط بر روان جامعه گردید و قدرت خویش را استحکام داد، دیگر نحله های اجتماعی را به نیستی و فنا رهسپار گرداند. کشاکشی پنهان در تولید حیات همیشه وجود دارد.جامعه این گونه نفس می کشد.زمان نیاز دارد تا صداها مجرائی بیابند و همه بتوانند یکدیگر را بشنوند.
رژیم استبدادی ولایت فقیه، توانست جامعه را با کشتار زندانیان سیاسی در تابستان 67 ساکت کند. مردم ستم دیده از هر قسم اش ، چه بخشی که با جنگ زیسته بودند و زخم 8 سال جنگ بی فرجام رژیم عراق با حکومت اسلامی را در خود داشتند، چه بخشی دیگراز جامعه که زخم کین و سرکوب رژیم رابه خاطر احیاء قدرت خویش در سینه داشتند در کنار هم و در سکوت ، شب را به روز می دوختند، بهم می نگریستند و می گریستند. این فصل از حیات مردم، به تاراج رفتن آرزوهائی بود که فکر می کردند، با سرنگون کردن حکومتی، تغییر رژیمی، تفییرات ویژه ای را شاهد خواهند بود. آن تغییر رخ داد.
فرهنگی کم کم بر بستر تبلیغات مبلغان حکومتی به درون جامعه نفوذ داده شد که، قرن ها با خاک پیوند خورده بودو خاطرات خانه اموات گردیده بود. اما با ظهور رژیم تازه، همه آنها خاک برداری شدند و زیر خاکی ها، به کتاب درس مدرسه و دانشگاه ها راه یافتند. همه جا مبلغان شان، با طرح ابتدائی ترین موضوع وفرهنگ متحجرانه شان یوغ به گردن اندیشه انداخته ،فضا را آغشته مشتی لاطاعلات خود کردند.برای تغییر این فضا، یک کار فرهنگی سترگ لازم بود . تحت این شرایط که جامعه از هر سو با سوء ظن نگریسته می شد، و هزاران چشم گردش روز و شب تو را درحیطه و چنگ خود داشت. آن بخش از نیروهای مخالف که مانند گروگان در دست های خون آلود رژیم گرفتار بودند باید منتظر این می ماندندتا دستور یا بخشنامه ای صادر شود تا حرکتی صورت گیرد.روح حیات ما فدائیان، درهم پیوندی آشکاری که ما را بهم متصل می کرد بود. فدائیان خلق که با انقلاب 57 تولدی دوباره یافتند، از قبل مدرسه های سازمانی و تشکیلاتی را طی نکرده بودند، بین ما اتوریته ای معنوی حاکم بود نه مادی و رسمی ، ما به جنبش فکری متصل بودیم که در ما روح نقاد و پرسشگر پدید آوردندگانش حیات داشت. تازه چند صباحی نگذشته بود که توانستیم جمعی را گسترش دهیم و به روح زندگی تشکیلاتی آشنا شده که، مورد یورش قرار گرفتیم. اما همان مدت کوتاه زندگی تشکیلاتی،تحربیات گرانقدری را از میان توده ها به درون سازمان منتقل کردیم ودر لایه های ومختلف اجتماعی پذیرفته شدیم و خانه دل مردم خانه فدائیان خلق شد.
آنان نمی توانند ما را انکار کنند. کما اینکه 30 سال حیات رسمی سازمان در خارج کشوررابر نمی تابند و برای ما تاریخ می نویسند.موسسه های پر طمطراق شان با مدیریت مشتی تواب و خود فروخته و قلم بمزد،پشت نام های غیر رسمی پنهان گشته اند ، خود موید این نظر است که به تحریف تاریخ مشغول اند.با در دست داشتن همه اطلاعات ریز و درشت از 2 دستگاه امنیتی در 2 رژیم، در باره جنبش فکری دست به نگارش می زنند که حاملان آن اندیشه و پدید آوردند گان اش، ذره ای پشت به آرمان مردم ننموده و دست به سوی هیچ قدرتی دراز نکرده است.با امکانات محدود و با همیاری اعضا و هواداران و دوستدارانش با همه موانع و مشکلات همچنان زنده است .
آنها با براه انداختن کشتار زندانیان سیاسی و قتل های زنجیره ای ، به اشکال مختلف ، سبعیت خود را در عدم تحمل هر نو مخالف دگر اندیش،نشان دادند. رژیمی که در آن زمان بیشترین حمایت داخلی را بهمراه داشت، این کینه توزی و انتقام گیری از مخالفین اش فرصتی برای ادامه حیاتش شمردو به این جنایت دست زد.
پس از آن ما مانند قطعات بازی پازل ،به تکه های کوچک تقسیم شدیم.زمان آموزگار خوبی است.زندگی در میان مردم، خود راهگشای تولد آن نیروئی می شود که در مسیرش قرار می گیرند.شیوه هائی که توده ها در حمایت و عدم حمایت بر می گزینند، نشئت از یک حس غریزی طبقاتی است.و این خود در بار آوری و تولد فرهنگی دیگر را میسر می کند. این گونه بود فدائیان هم مانند بخش های دیگر جامعه،توانستند بزیند و تحت شرایط دشوار زندگی در حکومت استبدادی دوام بیاورند.
در طول مدت عدم حضور و فعالیت احزاب و سازمان های اپوزسیون در داخل، مردم ما در برون رفت از دام و تله ای که رژیم فراهم می کرد، همت گزیدند . زنان، دانشجویان، جوانان، بخش هائی از زحمتکشان جامعه که به قطب قدرت کشانده نشده بودند، توانستند فضائی بیا فرینند که ماهیت و مشروعیت رژیم را زیر علامت سئوال ببرند.
مردمی که در هیچ تشکلی رسمی سازمان یافته فعال نبودند، یکدیگر را یافتند و زبانی نو برای گفتگو افریدند. این خود نشان دهنده وجود آن پتانسیلی بود که حضور و فعالیت اپوزسیون را در عرصه بیرونی می طلبید. مردم طی نزدیک به دو دهه، به احزاب و سازمان های " متصل و منفصل اسلامی حکومتی" به دیده تبلیغی ــ تشریفاتی نگاه می کردند.اکر هم حمایت از این یا آن حرکتی از اصلاح طلبان حکومتی یا احزاب وابسته به آنان می شد، ناشی از ارتباط ارگانیک و فعالیت زنده این احزاب نبود. جوی ایجاد می شد و در فضای عمومی، این مهم انجام می گرفت. پس از ان هم مردم به خانه هایشان می رفتند و هم آن احزاب قانونی ، در فعالیت هایشان سهم خود را از قدرت طلب می کردند.
در چنین موقعیت هائی که مردم به تغییر فضا دست می زدند و قدرت را با شیوه های مسالمت آمیز، و در زمین آنها به مبارزه می طلبیدند، اپوزسیون باید قدم پیش می گذاشت و نفاط تاریک و غیر شفاف را می شکافت و مبارزه را عمق می داد.
هر تفییری در میهن رخ دهد، محصول مبارزه نیروهای در بر گیرنده آن است. تکلیف این رژیم را مردم داخل مشخص می کنند. در این جا فقط پژواک آن رفتارها به گوش می رسد. بی شک طولانی گشتن عمر استبداد، بسیاری از نیروها راکه زخم دوران را بر پیکر خود دارند را عاصی و خسته می نماید. این یک جنگ فرسایشی است. در داخل این فرسایش، تن دادن بخشی از نیروها به زندگی زیر سایه استبداد است. آری مردمی هم هستند که تن به زندگی با استبداد می دهند و عمر استبداد را طولانی می کنند.این نوع پذیرش هم در فرهنگ ما ریشه دارد . هم اینکه بسیاری ازنیازمندی های این بخش از جامعه را حکومت در انحصار خود در آورده است.
با این تفاسیر چه رویکردی پیش روی ما می تواند قرار گیرد؟ تنها به شکل ارتباط نمی توان اکتفا کرد. واقعیت این است که بسیاری از نیروها تحت نام و شکل خاصی ، چه در داخل و چه در خارج خواهان این گونه ارتباطات نیستند .و برای خود چارچوبی را معین کرده اند. در حد و حدود روابطی که بهم زده اند، فعال هم هستند. بسیاری اعتقاد دارند دوران حزب فقط حزب الله گذشته است و شرکت در انواع اعتراضات مدنی را در قالب های خاص خود پیگیری می کنند. بخشی ، با تغییراتی که در جهان پیرامون ما اتفاق افتاده است به نظراتی دست یافته اند که نیروئی فراتر از این که در جامعه نقش ایفا می کند نیازمند است تا آنان در حرکتی مستقل متشکل کند.
متاسفانه ما مشکل درونی داریم. اینجا در خارج کشور زمین بی نهایت باتلاقی است و همه به نوعی در آن گیر افتاده اند. هر یک از تشکل های سیاسی می خواهند با نامشان همچنان بزیند و هاله ای از تصوراتی را که پدید آورده اند را نمی خواهند از دست بدهند. امروز شاید نتوان از یک اتحاد وسیع سخنی به میان آورد چرا که هر جریانی نظرات خاص خود را پیش می برد. تحولات بیرونی، تاثیرات خود را خواهد گذاشت و تقسیم بندی های اجتماعی را پدید خواهد آورد. چه نیروئی و با چه هدفی و در چه زمانی خواهد توانست از این فضای ایجاد شده بهره مند گردد خود جای تامل دارد.

کاوه بنائی ــ رم

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد