logo





دو شاعر در یک حادثه رانندکی جان باختند

دوشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۰ - ۰۵ دسامبر ۲۰۱۱

e-eslam-gholamreza-p.jpg
غلامرضا بروسان و همسرش الهام اسلامی به همراه دختر شان لیلا بر اثر یک تصادف در جاده قوچان - شیروان جان باختند.
به گزارش خبرنگار بخش ادب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، غلام‌رضا بروسان و الهام اسلامي ـ شاعر و همسر او ـ همراه دخترش ـ ليلا ـ صبح امروز (دوشنبه، ۱۴ آذرماه) براثر تصادف در كيلومتر ۱۵ جاده‌ي قوچان ـ شيروان به‌علت انحراف از مسير خودرو پژو ۲۰۶ آن‌ها و برخورد با اتوبوس درگذشتند. فرزند خردسال اين زوج ـ مجتبي ـ از اين حادثه جان سالم به‌در برده است.

غلام‌رضا بروسان سال ۱۳۵۲ در مشهد به دنيا آمد و از ۱۸ ‌سالگي به شعر نوشتن رو آورد. تا كنون از اين شاعر مجموعه‌هاي شعر «احتمال پرنده را گيج مي‌كند» و «يك بسته سيگار در تبعيد» منتشر شده است، كه دومين مجموعه‌ي شعرش عنوان برگزيده‌ي جايزه‌ي شعر خبرنگاران را در نخستين دوره برايش به ارمغان آورد. همچنين مجموعه‌ي شعر «مرثيه براي درختي كه به پهلو افتاده است» برگزيده‌ي دومين دوره‌ي شعر نيما معرفي شد. او همچنين گزيده‌اي از شعر مشهد را به نام «به سوي رودخانه‌ي استوك» و «عصاره‌ي سوما»، گزيده‌اي از ريگ‌ ودا (قديمي‌ترين كتاب مقدس موجود هندوها)، «مرا ببخش خيابان بلندم» گزيده‌ي شعر شمس لنگرودي، را منتشر كرده است و كتاب‌هاي گزيده‌ي شعر آزاد جهان، ايران و خراسان و همچنين يك مجموعه‌ي مرثيه را در قالب آزاد براي پدر شهيدش در دست انتشار داشت.

الهام اسلامي نيز متولد سال ۱۳۶۲ بود. از او مجموعه‌ي شعر «دنيا از ما چشم برنمي‌دارد» منتشر شده است كه به‌عنوان نامزد دومين دوره‌ي جايزه‌ي شعر زنان خورشيد معرفي شده بود. او همچنين نامزد سومين دوره‌ي جايزه‌ي كتاب سال شعر جوان شده بود.
انتهاي پيام


دو شعر از غلامرضا بروسان
۱
دستم را زیر سرم می‌گذارم
و به خواب می‌روم
منو دستم هر شب خواب تو را می‌بینیم
عزیزم
ما حتما عاشق همیم كه این همه از هم دوریم

۲
ساده زندگی كردم
اما مرگم مشكوك به نظر خواهد رسید
پیدایم می‌كنید
با ناخن‌هایم، با موهایم و استخوان دلم
كه گودالی تاریك را روشن كرده است.

چند شعر از الهام اسلامی

1.
سرباز!
همسر مرا نکُش
او شاعر است؛ دنیا را از شعر تهی نکن

سرباز!
کودک مرا نکش
کودکان مرگ را ناگوار می دانند

ما خواستار جنگ نبودیم
ما از سکوت پشیمان بودیم.


2.
قوی نیستم اگر شعری می نویسم
باد قوی نیست اگر لباس های روی بند را تکان می دهد.

غروب ساعت غمگینی است
نمی تواند حتی گلدانی را بیندازد
و غم کمی جا به جا شود.

در خانه نشسته ام
زانوهایم را در آغوش گرفته ام
تا تنهایی ام کمتر شود
تنهایی ام
کمد پر از لباس
اتاقی که درش قفل نمی شود
تنهایی ام حلزونی است
که خانه اش را با سنگ کُشته اند.


3.
جنگاورانی بر تن این غار ایستاده اند
که آرزو دارند به خانه برگردند
پاهایشان را دراز کنند
چای بنوشند
اوستا بخوانند
و دیگر نقاشی نباشند.


4.
کشورش را از دست داد
عشقش را در بحبوحه ی جنگ گم کرد

حالا سرباز پشیمانی است
که روزهای ملاقات
کسی به دیدارش نمی آید.


5.
زیبایی تو
سینی چای را بر می گرداند

غمگینم
بی آنکه کودکی به دنیا آورده باشم غمگینم

مرا دوست داشته باش
چنان باورت می کنم
که شاخه هایت به شکستن امیدوار شوند
من دختر یک کشاورزم
آب باش و با من مهربانی کن
سرکشی نکن
قلب من از قدم های تو پیشی می گیرد

بگذار شب بیاید و خیابان را خلوت کند
تا تو را در آغوش بگیرم

تو دیواری هستی که هیچ دری از غمگینی ات کم نمی کند
همیشه چای می خوری و شعر می خوانی
صدای تو دلتنگم نمی کند
تنهایم می کند.



نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد