logo





سیاست تغییر یا تغییر سیاست؟

يکشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۰ - ۲۰ نوامبر ۲۰۱۱

محمد قراگوزلو

mohammad-gharagozlou.jpg
qhq.mm22@gmail.com
اپوزیسیون¬های بورژوایی

بحران سرمایه داری روز به روز عمیق¬تر می¬شود. دولت های اصلی و فرعی سرمایه¬داری یکی پس از دیگری ساقط می‌شوند و جای خود را به دولت¬های مشابه می¬دهند. با وجودی که طیف وسیعی از جنبش¬های اجتماعی - غالباً ترقی‌خواه - در میدان و خیابان حضور دارند، اما واقعیت این است که از تغییراتِ تا کنونی دولت¬ها نه فقط عرصه¬های نان و آزادی فرودستان فربه¬تر نشده¬ است، بل¬که درها بر همان پاشنه¬ی پوسیده¬ی سابق می¬چرخد. به پشتوانه¬ی فشار توده¬های معترض به نظام موجود، "منشور سرنگونی" دولت¬ها از تاریک¬خانه¬ی شورای امنیت و لابی کده¬ی جامعه¬ی جهانی دیکته می¬شود. آن دسته از سازمان¬ها و جریان¬هایی که سرنگونی را عین انقلاب می¬دانند، آنان که برای کسب قدرت سیاسی به دست راستی¬ترین گرایش¬های سلطنت طلب و سکولار و جمهوری¬ خواه و "مدرن" دست بیعت می دهند، آنان که همه¬ی لحظات و همیشه¬ی جنبش¬های اجتماعی را در قالب پیش ساخته¬ی برآمد انقلابی می¬ریزند.... فرایند پیش گفته را فرصت تاریخی می¬دانند. آنان بندر بن غازی را با یک مشت جماعت هیستریک مسلح و گنگسترهای بنیادگرا و تیراندازان کپره بسته، سنگر انقلاب می¬خوانند! آنان بی¬تفاوت و خاکستری در برابر نتایج متخالف سرنگونی و انقلاب، اتخاذ شتاب¬زده¬ی استراتژی سرنگونی به هر قیمت، لاجرم ائتلاف با اپوزیسیون بورژوایی و استقبال از جنگ امپریالیستی را نیز مجاز می¬دانند و به سینه زدن زیر پرچم کومک¬های مالی و لجستیکی جامعه¬ی جهانی جواز "حلال" می¬دهند. اپوزیسیون به قدرت رسیده¬ی دولت سابق لیبی چنین بود. اپوزیسیون متشکلِ دولت سوریه – که در موقعیت لابی با قدرت های منطقه¬یی است - چنین است. بخش عمده¬یی از اپوزیسیون راست و "چپ" ایران چنین است در نتیجه¬ مهم نیست که منشور سرنگونی کجا نوشته می¬شود. بروکسل و پاریس و واشنگتن و استانبول یا حتا تل آویو! مهم نیست منشور سرنگونی چگونه نوشته¬ می¬شود. با بمب ناتو. باروت مسلسل کودتای سرهنگان. پول امپریالیست¬ها و صهیونیست¬ها و پارلمان¬های اروپا و آرای خونی سناتورها و ژنرال¬های بازنشسته¬ی آمریکایی. بله! همه ی این ها ترجمان واقعی همان سیاست تغییر است. تغییر در عرصه¬ی دولت¬ها. جای¬گزینی دیپلومات¬های "مهربان و خجول و دموکرات" به جای سیاست¬مداران خشن و سرکش و دیکتاتور! به این چند نمونه دقت کنید:
• راشد الغنوشی و حزب راست گرا و اسلامی و "دموکرات" نهضت به جای زین العابدین بن علی سکولار و راست و وابسته و دیکتاتور! به درستی دانسته نیست که اولی درگیر و دار دعوا چگونه از انگلستان به تونس پر تپش پرتاب شد و با کدام پشتوانه 90 کرسی مجلس موسسان را درو کرد! اینک دولت در آستانه¬ی تغییر به مردم عصیان زده¬یی که خواهان آزادی از قید دیکتاتوری سرمایه¬داری غرب و رهایی از تشنه¬گی و گشنه¬گی هستند، وعده¬های طیب اردوغانی می¬دهد!
• نظامیان مصر و آلترناتیوهای لیبرال دموکراتی همچون عمر موسا و البرادعی در کنار اخوان المسلمین تعدیل شده به جای حسنی مبارک دیکتاتور و وابسته!
• مصطفا عبدالجلیل و محمود جبرییل شریعت¬مدار و "دموکرات" خوابیده در آب نمک CIA به جای معمر قذافی دیکتاتور مجری "سوسیالیسم آفریقایی"!
و البته پیش از این¬ها:
*ایاد علاوی و نوری مالکی و جلال طالبانی سکولار و "دموکرات" و ناسیونالیست به جای صدام حسین دیکتاتور!
*گلبدین حکمت یار و ربانی و کرزای "دموکرات" به جای نجیب الله دیکتاتور!
دور می¬دانم کسی نداند که داوران اصلی جدال خونین "دموکراسی" و "دیکتاتوری" چه کسانی هستند و در کجای "جهان آزاد" جا خوش کرده¬اند.
دور می¬دانم کسی نشانی صندوق بین المللی پول و بانک جهانی و سازمان ملل و ناتو را نداند.
دور می¬دانم کسی تصاویر کاخ سفید و کرملین و الیزه و باکینگهام را ندیده باشد.
دور می¬دانم کسی چهره¬ی منحوس تاچر و ریگان و بوش و بلر و یلتسین و پوتین و سارکوزی و مرکل و بولوسکونی را دیده و به خاطر نسپرده باشد.
به چند نمونه¬ی دیگر توجه کنید تا به عرض¬ام برسم.
• الکساندر پاپادموس لیبرال دموکرات به جای جورج پاپاندرئوی "سوسیالیست". هر دو مجری سرسخت سیاست های ریاضتی نئولیبرالی و گوش به فرمان .IMF
• ماریو مونتی لیبرال آکادمیک به جای سیلویو برلوسکونی دلقک.
در افزوده: شبی که برلوسکونی استعفا داد، از سوی مردم رُم با این شعار استقبال شد "دلقک! برو گمشو!"
• کریستین لاگارد به جای دومینیک استراوس کاون....
و طی هفته¬ها و ماه¬های آینده به احتمال فراوان:
• مار یانو رافایل سرکرده¬ی حزب دست راستی میانه¬ی مردم به جای زاپاترو رییس حزب "سوسیالیست" ضد کارگری اسپانیا.
• فرانسوا اولاند به جای نیکلا سارکوزی در جریان یک معادله¬ی معکوس با معادله¬ی پیشین. این بار یک "سوسیالیست" به جای یک راست میانه.
• میت رامنی (شاید) به جای باراک اوباما! و زمانی نه چندان دور کارتر به جای نیکسون، ریگان به جای کارتر، کلینتون به جای ریگان و بوش به جای کلینتون!
عجب قصاب خانه¬یی است این دنیای ما! تغییرات جالبی بود. نه؟ سی و دو سه سال پیش نیز ساحت سیاسی ایران شاهد تغییرات مشابهی بود. جمشید آموزگار به جای امیرعباس هویدا. شریف امامی به جای آموزگار. ازهاری به جای شریف امامی. بختیار به جای ازهاری. و کمی بعد ابراهیم یزدی و مهدی بازرگان و کریم سنجابی به جای بختیار! و کمی بعدتر ابوالحسن بنی¬صدر به جای بازرگان و....
و ما هچنان دوره می¬کنیم
شب را و روز را
هنوز را (احمد شاملو)

فشار از پایین چانه¬زنی در بالا


آن¬چه که به عنوان فاکت¬های مشخص گفته شد، صورت مندی¬های سیاسی مشخصی است که در چارچوب تغییر سیاست مداران و مترادف آن تغییر دولت¬ها شکل می¬بندد و بی¬آن که تغییرات سیاسی اجتماعی مترقی، انقلابی و رادیکالی در پی داشته باشد، چهره¬ی کریه حکومت¬های سرمایه¬داری را در صورت دولت¬های جدید بَزک می¬کند. این تغییرات سطحی و غالباً ارتجاعی ممکن است در پارلمان یا در جریان "انتخابات آزاد" انجام شود. زمانی نیز از طریق جنگ و کودتا. واضح است که چپ - دست کم بعد از تئوری پردازی¬های رزا لوکزامبورگ در جزوه¬ی مشهور انقلاب و رفرم – با رفرم از پایین همیشه همراه بوده است. اما واقعیات تلخ سناریوهایی که در جهان ما جاری است کم¬ترین ردی از رفرم¬های توده¬یی نشان نمی¬دهد. قدر مسلم این است که:
1. تغییرات در بالا معمولاً به دنبال فشار از پایین تحقق می¬پذیرد. نمونه را؛ نارضایتی عمیق مردم آمریکا از سیاست¬های اقتصادی و میلیتاریستی نئوکنسرواتیست¬ها که در غیاب یک آلترناتیو واقعی، ناگزیر قدرت سیاسی را به دموکرات¬ها وانهاد. چنین روی¬کردی اگرچه به اعتبار فشار از پایین شکل بسته، اما هدایت مطلوب در بالا و از سوی هیات حاکمه¬ی سرمایه¬داری صورت گرفته است. کما این که رفتن پاپاندرئوس و برلوسکونی و آمدن موقتی پاپادموس و مونتی نیز به همین شکل انجام شده است.
2. به طور معمول می¬توان گفت هرگاه قشقرق بالایی¬ها بالا می¬گیرد و کش¬مکش¬ها علنی می¬شود، علی القاعده آن پایین ها باید شلوغ پلوغ باشد. در جریان انتخابات 1388 این جریان دو سویه (فشار پایین - شکاف بالا) به سطح خیابان کشیده شد. اما نکته¬ی جالب این که در اوج بره¬کشان جنبش دوم خرداد، لیدر نظری اصلاح¬طلبان (سعید حجاریان) شبه راهبرد "فشار از پایین، چانه¬زنی از بالا" را به میان نهاد. رفرمیست¬های وطنی توانستند به ضرب این تاکتیک امتیازات قابل توجهی از جناح محافظه¬کار کسب کنند. عبور کاندیداهای مورد نظر آنان از فیلترینگ تنگ شورای نگهبان و ظهور مجلس ششم نتیجه¬ی موج سواری اصلاح¬طلبان از جنبش دانشجویی و چانه زنی در بالا بود. و زمانی هم که جنبش دانشجویی رادیکالیزه شد و به تدریج از سایه¬ی سبز و سیاه تحکیم وحدت بیرون آمد، همان سعید حجاریان به صراحت جنبش دانشجویی را "حرف مفت" خواند و از آنان خواست که بهتر است بروند لویاتان هابز و جامعه¬ی مدنی لاک و افسون¬زدایی از قدرت خود او را- که از سوی حسین بشیریه دیکته شده بود – بخوانند! در واقع عصیان توده¬ها نسبت به سیاست¬های ضد کارگری تعدیل ساختاری دولت "سازنده¬گی" (شورش¬های شهری و اعتراضات دانشجویی و عروج تدریجی جنبش کارگری) یک بار دیگر در دوم خرداد 76 و در غیاب یک آلترناتیو متشکل و مترقی صحنه را برای قدرت گیری جریان دست راستی رفرمیست¬ها و لیبرال های وطنی آماده ساخت.
چنین رفرم¬های نیم بندی اگرچه به اعتبار فشار از پایین به وقوع می¬پیوندد اما از آن جا که نتیجه¬ی چیدمان هیات حاکمه¬ (بالایی¬ها) است، کم¬ترین دست¬آورد پایدار و مانده¬گاری ندارد. اعتلای دولت اقتدارگری احمدی¬نژاد از دل 16 سال حاکمیت بورژوازی کارگزارانی + مشارکتی موید این نکته است که:
1-2. اصلاح طلبان مردم ایران را تا حد یک ابزار فشار بر رقیب تنزل دادند و توده¬های ناراضی را در روند انتخابات خرداد 1376 و اسفند 1378 و خرداد 1380 به چماق گروه فشار خود تبدیل کردند. بله! زحمت¬کشان ما گروه فشار بورژوازی و خرده بورژوازی مرفه "جامعه ی مدنی" شدند تا خاتمی و کروبی و اعوان و انصارشان در کارگزاران و مشارکت و مجاهدین انقلاب اسلامی و مجمع روحانیون به کاخ¬ها و وزارت خانه¬ها و مجالس شورای اسلامی و شهری نزول اجلال فرمایند! مبارک‌شان نباشد!
2-2. چنین فرایندی بعد از انتخابات خرداد 1388 نیز دقیقاً رخ نمود. جریان هاشمی و موسوی و کروبی و خاتمی تا زمانی که فکر می¬کردند می¬توانند به پشتیبانی فشار مردم از رقیب امتیاز بگیرند، خیابان¬ها را ملتهب نگه داشتند و به محض رنگ باختن هژمونی¬شان و زمانی که دریافتند:
 رقیب از موضع صفر و یکی حاضر به عقب نشینی نیست.
 روند اعتراضات خیابانی رادیکال و ساختار شکن شده است.
دستی¬ها را کشیدند. بی تنازل شدند. دسته بسته- و تقریباً دست بسته! - به کانون¬ها و رسانه¬های سرمایه¬داری غرب پناه بردند.پشت کتابخانه¬ پرزیدنت بوش سنگر بستند. جوایز میلیون دلاری یلتسین و هاول و فریدمن را بالا کشیدند. اندر مزایای سکولاریسم فلسفی منبرها رفتند و استفراغ پوپر و هایک را به سالاد سرمایه¬ سالاری "مانیفست جمهوری خواهی" خود آمیختند. به مصدق فحش بستند که چرا صنعت نفت را به جای خصوصی سازی، دولتی کرده است. تمام" نقد حال"¬شان – بدون انتقاد از اسید پاشی¬ها و یا روسری یا تو سری¬ها و سرکوب¬های دهه¬ی شصت¬شان - به مذمت رفتارهای "غیر عقلانی" – غیر ماکس وبری – دولت نهم و دهم خلاصه شد و در نهایت همه¬ی یورش خود را به فقدان بازار آزاد برای رقابت سرمایه، عملی نشدن اصل 44 قانون اساسی، نپیوستن¬ به گات، عدم ادغام اقتصادی در سرمایه¬داری غرب، ماجراجویی های سیاست خارجی، دفاع دولت از حماس و حزب¬الله، هولوکاست، انحلال شوراهای 18 گانه¬ی پول و اعتبار و برنامه¬ و بودجه، قانون گریزی احمدی¬نژاد و عدم تمکین به مجلس لاریجانی – توکلی و مشابه این ها متمرکز ساختند. خانه¬ی کارگرشان سوپاپ اطمینان وزارت کار و شوراهای اسلامی و سه جانبه¬گرایی شد و اقلیت مجلس¬شان به جای نطق¬های "آتشین" و پوچ مجلس ششم برای آژیتاسیون علی مطهری فریاد احسنت کشید و جمع غالب¬شان برای ورود به مجلس نهم، تخت خوابیدند و حتا برای رییس پیشین خود (کروبی) یک اس ام اس هم نفرستادند.
باری، طرح این نکته چندان استبعادی ندارد که آقایان موسوی و کروبی و کل عقبه¬شان برای خود نقشی در حد اوباما و پاپادموس و مونتی (سرعت گیر) قایل بودند. آنان می خواستند بیایند تا سیاست تغییر – که پرچم اش را عیناً کروبی برداشته بود – و به تبع آن مهار اعتراضات کارگران و زحمت کشان و استمرار جنبش لیبرالی اصلاحات در یک فرایند دو خردادی دیگر تداوم یابد.
در حال حاضر سیاست¬ جهان بر پاشنه¬ی همین آموزه¬ می¬چرخد. تغییر دولت¬ها و سیاست¬مداران. اما واقعیت این است که:
• همان طور که کلینتون و تونی بلر و اوبا نتوانستند برنامه های نئولیبرالی ریگان و تاچر و بوش را متوقف کنند و اندک اصلاحاتی در وضع عادی زنده¬گی مردم به وجود بیاورند، این تغییرات نیز به همان نتایج فاجعه بار گذشته خواهد رسید.
• عین همین روند در ایران نیز تکرار شده است، خاتمی نه فقط سیاست¬های تعدیل ساختاری دولت هاشمی را ادامه داد و بر وسعت خصوصی سازی¬های نئولیبرالی افزود بل که در پایان کار را به اهل فن سپرد!

در غیاب طبقه¬ی کارگر متشکل

جنبش اشغال وال استریت، تعمیق بحران سرمایه¬داری، سرایت اجتناب ناپذیر بحران یونان به دولت¬های تا خرخره بدهکار ایتالیا و اسپانیا و پرتغال و ایرلند و انگلستان و حتا فرانسه، این سوالات اساسی را پیش می¬کشد که:
• آیا تهی¬دستان با تغییر دولت¬ها به سرخانه و زنده¬گی خود باز خواهند گشت و "همه چیز آرام" خواهد شد؟
• آیا ادامه¬ی سیاست¬های ریاضتی از سوی دولت¬های جدید، موج تازه یی از قیام و اعتراض توده¬یی را رقم خواهد زد؟ برای مثال ادامه¬ی اعتراضات مردم یونان و سقوط محتمل دولت پاپادموس به کدام صف بندی سیاسی تازه خواهد انجامید؟
• آیا امواج اعتراضات آینده قلب هیات حاکمه¬ی سرمایه¬داری را نشان خواهد رفت؟
• آیا طبقه¬ی کارگر قادر خواهد بود از درون این مبارزه¬ی طبقاتی بی¬امان با ایجاد حزب سیاسی مطلوب خود مانع از تکرار فاجعه¬ی لیبی شود؟
• آیا طبقه ی کارگر به راه کارهای انقلابی از جمله: انحلال حاکمیت سرمایه¬داری با دولت و ارتش و پارلمان و دستگاه قضایی و بانک و مصادره¬ی کل اموال بورژوازی و یا دست کم لغو یک جانبه¬ی بدهی¬ها و شکستن حریم سرمایه¬ی مالی و انحصاری و همه¬ی صورت¬های کریه سرمایه¬داری و نابسنده¬گی به ملی سازی .... خواهد رسید؟
بی شک شکستن دولت بورژوایی پاپادموس و مونتی می تواند یک سکوی مناسب برای بروز قدرت واقعی و موجود طبقه¬ی کارگر یونان و ایتالیا باشد و جریان انقلاب را به اسپانیا و پرتغال و فرانسه و انگلستان و به تبع آن¬ها آفریقا و خاورمیانه¬ی پای آبله تسری ‌دهد. در عصر گندیده¬گی سرمایه¬داری ادوکلن زده همه¬ی این احتمالات نه یک انگاره¬ی خوش بینانه، بل که یک امکان و گزینه¬یی ممکن است.

بعد از تحریر

1. مدودوف در یک مصاحبه¬ی مطبوعاتی از این که در جای لغزنده¬ی مرکل و سارکوزی ننشسته خدا را شکر گفته است. هر چند فعلاً جهان به کام دو دولت امپریالیستی روسیه و چین است اما بی شک نوبت این حضرات و حاکمیت‌های ضد انقلابی¬شان هم خواهد رسید....
2. فمینیست های یک میلیونی وطنی که بمب خشونت های ضد انسانی امپریالیسم ناتو را یک موهبت آسمانی برای مردم لیبی می خواندند و برای خانم کارلا برونی و شوهر هفت تیرکش¬اش حمام زایمان می گرفتند، حالا و پس از خطابیه¬ی رسمیت یافتن چند همسری، باید رونوشتی از کمپین شان را قاب کاغذی کنند و سرسفره¬ی عقد هووی دوم و سوم و چهارم خود برای هم تایان نوعروس شان پست کنند! مبارک است ان¬شاالله!
3. با توجه با تمرکز جنبش اشغال وال استریت علیه سرمایه ی مالی بخش هشتم سلسله مقالات "خانه¬ام ابری ست" را با طرح نظریه¬ ـ پلمیک هیلفردینگ و سلطان زاده در خصوص نقش بانک¬ها در اقتصاد صنعتی پی خواهیم گرفت و اگر مجال و عمری باشد طی دو مقاله¬ی پایانی به دلایل ساختاری بحران¬های سیکلیک سرمایه¬داری سری خواهیم زد.

و یادم رفت بگویم

من کم و بیش زیر و بم بحران¬های سرمایه¬داری اعم از دولتی یا آزاد را شخم زده¬ام.گمان می¬زنم که این بحران از آن تو بمیری¬های گذشته نیست. اگر طبقه¬ی کارگر و چپ نتواند دولت¬های بی¬ثبات سرمایه¬داری را با انقلاب¬های کارگری واژگون کند، آن¬گاه....
سال¬ها پیش رفیق نازنینی گفته بود: "بسپاریم بر سنگ مزارمان تاریخ نزنند ، تا آینده گان ندانند ، بی عرضه گان این برهه ی تاریخ ما بوده ایم."
داغ لعنت خورده¬گانی امثال ما به قول رفیق¬مان احمد شاملو ترجیح می¬دهیم "آن¬چه جان /از من/ همی ستاند/ ای کاش دشنه یی باشد / یا خود گلوله یی/ ...درد مباد ای کاشکی/درد پرسش های گزنده/ جراره به سان کژدم هایی/ از آن گونه که ت پاسخ هست و / زبان پاسخ / نه/ و لاجرم پنداری/ گزیده ی کژدم را/ تریاقی نیست...."
اینک تاریخ، در حال نظاره¬یی ممتد، روزگاران را و نظر و رفتارمان را نیز ثبت می¬کند تا بر گورمان بنویسد. حتا اگر گور ما همچون گور لورکا ناشناخته بماند، باز هم این برهه¬ی حیاتی برای همیشه ضبط خواهد شد!

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد