در تحليل سياسی ما با يک "پروسه" مواجه هستيم. در نتيجه احکامی را که بر يک پروسه قابل اطلاق است بايد پی¬جويی کرد تا سمت ـ وـ سوی کلی تحولات را روشن کرد. پروسه ها برخلاف"پروژه ها" هوشمند نيستند، لذا تحليلگر نبايد ايندو حوزه را مخلوط نمايد و قواعد دومی را بر اولی منطبق کند. شايد درغلطيدن در دامان تئوری¬های توطئه در تحليل پروسه ها يکی از عوارض اين تخليط باشد. | |
تحلیل های استراتژیک دارای ویژگی هائی هستند که آنها را از دیگر تحلیل ها متمایز می سازند.
ذیلاً و به اختصار به برخی از این خصوصیتها، و بویژه در تحلیل های سیاسی استراتژیک، اشاره می شود. لازم به ذکر است که ویژگیهای برشمرده، نکاتی است که به ذهن راقم این سطور رسیده است و از دیگران دعوت می شود در تعمیق و گسترش این بحث نظرات خود را مطرح نمایند.
1 ـ هدف روشن: بدون آشکارگی هدفِ تحليل، آن آناليز مبهم و ناشفاف خواهد بود. مراد از شفافيت، پيدايی و تعريف دقيق پرسش و معضلی است که کلِ پروسه¬ی واگشايی و موشکافی بر گِرد آن شکل می¬گيرد. بنابراين هسته¬ی کانونی و مرکز ثقلِ يک "بازنمايی" آن سئوال بنيانی¬ای است که آناليز قرار است در پايان، امکانِ پاسخ¬هایي به آن¬را فراهم کند.
2 ـ در بازگشايی بايد راه¬کارها و راه¬بُردها نيز مندرج باشد. اين تمهيد موجب میشود که تحليل دچار کلی گويی يا پرفکشنيسم و کمالگرايی نشود. بازخواستِ راه¬برد از محلل، سبب میشود تا آناليز در چوکاتِ "موقعيت ـ امکانات" صورت گيرد و همين پای گفتار را در واقعيت¬های موجود استوار می دارد و مانع پرسه¬زنی در گستره¬های ناضرور میگردد.
3 ـ تحليل جامعه : هر تحليلِ سياسی تخته¬بند زمينه و پيرنگ خود و ميخ¬دوزِ شرايطِ اجتماعی است. به اين دليل، تحليل ارتباط واثق با جامعه¬ای دارد که در آن صورت می¬گيرد. بنابراين شناختِ جامعه و سازـ وـ کار آن از ضرورياتِ يک آناليز استراتژيک بشمار می آيد. نگاهی از بامِ انديشه بر جامعه لازمه¬ی تحليل استراتژيک است،اما هم¬اين، امرِ بازگشايی را پيچيده و مشکل می¬سازد.
در شناخت شرايط حاکم بر هستیِ اجتماعی، توجه به دو پارامتر در آناليز بسياری اساسی است:الف ـ "گسست"ها ب ـ "بست"ها. شکافها ازتکانه¬های آتی در جامعه خبر می دهند و "چفت ـ وـ بست"ها از تکيه¬گاه¬های هنگامه¬های مخاطره¬آميز. بعبارتی ديگر احاطه نظری بر "چسب"ها و"ناچسب"ها که در هر جامعه¬ای در مقياس¬های متفاوت وجود دارد، کار آناليتيکر را سهل¬تر و موفقيت¬آميزتر میکند. در يک تعريف کلی آناليز نيز چيزی جز بازنمايی اموری که در نظر و مرياء "فروبسته" می نمايند نيست. که همان نشان دادنِ گسست و بست¬ها است.
4 ـ آگاهی از آرايش سياسی منطقه¬ای و بين المللی: در عصر ارتباطاتِ تنگاتنگ، جوامع از حالتِ جزيره¬ای خارج می¬شوند و وارد پيوندهای ضروری با ديگر واحدهای سياسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی می¬گردند. درنتيجه تحليلِ استراتژيک يک "حوزه اقتدار" بدون توجه به پي¬رنگِ منطقه¬ای و بين¬المللی ناقص است.
5 ـ متد تحليل: هر روشِ تحليلی متکی بر يک نظامِ معرفتیِ خاص و منتج به نتايجِ گوناگون است. بر اين پايه متد تحليلِ استراتژيک پيشاپيش بايد به خوانندگان معرفی شود. زيرا اطلاع از نظامِ دانايی و پارادايم متد مورد استفاده که حاوی مفروضاتِ ناگفته است بسيار مفيد فايده می¬باشد. پنهانکاری در اين بخش شايسته¬ی يک تحليل استراتژيک نيست.
متدِ يک¬سويه اراده¬گرايانه هگلی، متدِ يک¬سويه دترمينيک مارکسی، متدِ دوجانبه وبری و "جعبه ابزار"فوکويی برخی از روش¬های شناخته شده¬ی تحليل هستند. استفاده¬ از هرکدام از اين شيوه¬ها پيامدهای خاص خود را به بار می آورد که از آن گريزی نيست. اشارةً می¬توان گفت که اراده¬گرايان عنايتی به استراکتور و ساختارها ندارند. دترمينيست¬ها به نقش"آکتوری" توجه لازم را مبذول نمی دارند. وبری¬ها در ميانه¬ی "نقش" و "ساختار" در تردداند. فوکويی¬ها فراساختگرايند و بيشتر به گستره امعانِ نظر دارند و قس¬علی¬هذا.
6 ـ ایستار سوژه¬ی شناسا: فاعل شناسا و توجه به آن مارا به مبحث پردامنه¬ی اپيستمولوژی و جامعه شناسی معرفت می کشاند. آنچه از اين دانش در اينجا بصورت کاربُری مورد استفاده است اين است که "ايستار" محلل در امعان نظر به حوادث و پديده¬ها و چينش خبرها در قالب يا تئوری تحليلی، نقشِ مؤثری بازی میکند. به تعبيرلوکاچ نبايد دچار"فتيشيسم دادهها" شد و پنداشت که آنها بصورت خالص و مستقل از راوی وجود دارند. بر همين مبنا بايد محللِ اهلِ فن "ايستار" و پنجره¬ی ديد خود را آفتابی کند. پس مذاق آناليتيکر و شناخت آن در يک تحليل استراتژيک نيز شرط است .چون می گويند:"يار آن طلبد که ذوق يابد/ زيرا طلب از مذاق خيزد"(مولانا). علاوه براين عده¬ای نيز بر اين باورند که تحليل رابطه¬ای ارگانيک با سازمان و مديريت دارد.
7 ـ تحليل استراتژيک بايد به سرعت، مشمول مرور زمان نشود و بُردارهای پايا را در تحولات نشان دهد. يعنی با توليد دانش بر پارامترها و عوامل غيرمترقبه فائق آيد. البته لازم به گفتن نيست که اين داده¬ها در کادر "تئوری ـ روش" ساخته می¬شود. اما بايد توجه داشت که برگزيدن هر تئوری پيامدهای خود را دارد. از باب مثال تئوري¬هايی که به "کشمکشِ"اجتماعی باور دارند به داده¬هايی جذب می¬شوند که واحدی از اطلاعات در باره¬ی "چالشها" را حمل کنند. تئوریهای "سازش و همگرايی" نيز در پی اقامه¬ی مقوماتِ سامان¬گر است.
8 ـ نوع نگاه: در تحليل استراتژيک، نوع نگاه مهم است. همه جانبه بودنِ ديد، آناليز را غنا می¬بخشد و محلل را به پيچيدگی¬های موجود نزديک¬تر می¬نمايد. براين اساس، نگاهِ ترکيبی در تحليل مرجح¬تر است.
9 ـ در تحليل سياسی ما با يک "پروسه" مواجه هستيم. در نتيجه احکامی را که بر يک پروسه قابل اطلاق است بايد پی¬جويی کرد تا سمت ـ وـ سوی کلی تحولات را روشن کرد. پروسه¬ها برخلاف"پروژه¬ها" هوشمند نيستند، لذا تحليلگر نبايد ايندو حوزه را مخلوط نمايد و قواعد دومی را بر اولی منطبق کند. شايد درغلطيدن در دامان تئوری¬های توطئه در تحليل پروسه¬ها يکی از عوارض اين تخليط باشد.
10 ـ تحليل استراتژيک در يک افق و پرسپکتيو، قابل بازيابی است؛ در غير اين¬صورت دستگاه تحليلی، توانمندی لازم را در رصد کردن پديده¬ها در مناظر رفيع ندارد و رويدادها را در کوتاه مدت شناسايی میکند که با تحليل استراتژيک در تعارض است. به تعبير گذشتگان در اينجا "نگاهِ آخربين" و نه "نگاهِ آخوربين" کارايی دارد.
11 ـ تقسيم و تدقيقِ رويدادها. رويدادها در تحليل، لاجرم برای انتقال به جهانِ مفاهيم و سپهرِ زبان¬زيست به "داده" يا fact تبديل می شود. دانستنی است که فکت همچون اجزای مقوّم يک ساختمان عنصر اوليه¬ی يک تحليل است. اين جزءها بايد دقيق، تقسيم¬شده ومعَرِّف باشند. پروسه¬ی تبدّل رويداد به داده بسيار حساس و لغزان است و خطر ايجاد توهمِ واقعنمايی در آن فراوان است. البته اين کار در يک دستگاهِ تحليلی صورت می¬گيرد. اين دستگاه¬ها به مناسبتِ کارکرد متفاوت¬اند، همچون يک دوربين يا يک تلسکوپ. يعنی بستگی به اين دارد که چه چيزی را رصد کنيم. در اينجا وارد مبحث تداخلِ کاربردِ ابزار و فرايندِ فهم می¬شويم. در واقع نمی¬توان ابزارِ شناختی را که در اختيار ما می¬گذارند از برداشتِ ذهنی ما نسبت به آنها کاملاً جدا کرد. بهرحال، اختلافِ آحاد در نوع مُدرکات بحسبِ قوّت و ضعف نيروی درّاکه، مسئله¬ای است که از ديرباز شناخته شده است.
12 ـ تحليل استراتژيک يک افق نو را نشان می¬دهد؛ در غير اين¬صورت نمی¬توان صفت استراتژيک بر آن اطلاق کرد. بنابراين گرته¬برداری در آناليز ياد شده جايز نيست. دراين نوع از تحليل، محلل در پی خوشايند و بدآيند نيست. سرراست و ساده با پديده¬ها برخورد نمیکند. آنها را زير و رو، بالا و پائين و حتی برای بهتر ديدن باژگون می¬کند. سعی می¬نمايد دل¬بخواه و آرزو را در آينه¬ی"واقعيت" نه بيند.
13 ـ از آنجا که تحليل استراتژيک عموماً معطوف به يک "کليّت"است؛تحليلگر لزوماً بايد به نوع رابطه¬ی جزء و کل حساسيتِ ويژه داشته باشد. زيرا اجزاء از هر جهت و همه¬سو با کل پيوسته نيست. برای مثال گُل و خار از جهتی با هم پيوسته و يا مقرونند و از جهتی از هم گسسته¬اند. بنابراين وحدت¬ها و گسست¬ها بطور عام، محلل را نبايد دچارِ لغزش کنند.
14 ـ رانش و بستر: در تحليل استراتژيک توجه به رانش¬های اجتماعی و بسترهای اجتماعی ضرورت دارد. عنايت به رانش¬ها منظری روانشناسانه می¬طلبد چون به مصداق بيتِ :"بلی در طبع هر داننده¬ای هست/ که با گردنده گرداننده¬ای هست"(مولانا) رانشها در گردش امور نقشِ مهمی دارند. ونگاه به بسترها دانشی ساختارشناسانه لازم دارد.
15 ـ تحليل استراتژيک، توجيه وضع موجود نيست بلکه راه برون¬شو از ¬"کهنه" به "نو" را نشان میدهد. گزارش ساختار و بسترها هرچند در يک تحليل استراتژيک مستتر است ولی نبايد کل آن¬را تشکيل دهد. از اينرو نبايد با "ترکيبِ"چند فاکت،"تحليل" بسازيم و استدلال برای بر کرسی نشاندن نظر خويش را به جای توضيح و ايضاح به خورد ديگران بدهيم. محلل بايد توجه داشته باشد که تحليل مهمتر از ترکيب است.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد