|
در دلت چیست خدا را، که نهان می گریی ؟
لب گزان ، آه کشان ، دل نگران می گریی ؟ چشم غمبار ِ تو را می بوسم اشک ها را بزدا ! به چه سو می نگری ؟ پرتو ِ تاب ِ نگاهت ، بر سر ِ موج ِ فراموشی و یاد ، رفته تا آن سوی ِ تاریکی ِ شب های فراق چند می نوشی از آن خمره ی زهر آب ، "چرا بوده چتان، یا چرا رفته چنین"؟ خود چه جویی می و مستی ز خم ِ خاطره ها ؟ سرکه ترش ست ؛ به میخانه بیا ! جرعه ی ناب ز آبشخور ِ اکنون بردار ! *** می دانی ؛ زندگی تجربه ی فاصله ای ست ، در تهی واری ِ تکرار ِ عدم ــ نیستی از پس و پی می تازد ــ در همین غفلت ِ کوتاه زمان ، نفسی با دل ِ ویران شده ام محرم باش ، تا ابد را به خود آغشته کنیم در تمنای نجیب ِ دو نگاه ، مرگ را بی پر و سرگشته گنیم *** اشک ها را بزدا ! من کنارت هستم از بهار ِ سبد ِ پیرهنت سرمستم ساقیا ! دم زدن در وزش ِ عشق ، چه حالی دارد !! تپش و تاب ِ ورا ،در دلمان می شنوی ؟ با سخن گرد ِ غمی بر سر ِ بالش نکنیم ای خوش آن خالی سرشار ، که پیشانی ِ عشق ، سر نهد مست ، به محراب ِ سکوت... اشک ها را بزدا .... محمد بینش (م ــ زیبا روز) خوانش شعر با صدای شاعر http://www.youtube.com/watch?v=Rlzj2TWeGZ8 نظر شما؟
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد |
|