logo





نویسنده

دوشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۰ - ۱۴ نوامبر ۲۰۱۱

مسعود نقره کار

masoud-noghrekar02.jpg
آسمان ِ ابری روز را رنگ خاکستری زده است، غبار مه و نسیم خاکستری لابلای برگ ها بازیگوشی می کنند.
مه و قطره های نشسته بر شیشه ی پنجره را می روبد.
این آسمان و حال و هوا را دوست دارد.
صدای موتور ماشین پستچی محله می آید. صدا را می شناسد، و صدای ترمزش را. این که جلوی کدام خانه می ایستد را هم می تواند حدس بزند. پنج شش دقیقه بیشتر طول نمی کشد که پست آن خیابان باریک و پر درخت را تحویل بدهد.
سراغ صندوق پست می رود. صندوق خاکستری خالی ست.
" بر تبعیدیان چه می گذشت اگر پست وتلفن و کامپیوتر و مسافر نمی بود؟"
گربه خاکستری همسایه با گردنی کج نگاه اش می کند.
پشت میزش می نشیند. پرتقالی از شاخه ی درخت پر شاخ و برگی که روی سقف اتاق اش ولو شده، می افتد. قل می خورد روی سقف اتاقک سگ اش، که گوشه ی حیاط است. سگ از خواب می پرد. سنجابی که روی دو پا دانه ای می جوید، می گریزد. پروانه ی خاکستری به مکیدن شیره ی گل رز مشغول است.
پنجره ی رو به خیابان را باز می کند. تاب هیاهو ندارد، پنجره را می بندد، نعره ای اما شیشه ی پنجره را خرد می کند.
" نزن سرباز"
گلوله اما سینه ی پسرک 12 ساله فلسطینی رامی درد. روی زانوی پدر قلب اش از تپش وا می ماند.پدر پیشانی روی سینه پسر می خواباند:
"کشتیش سرباز"
و بر لب ها و گونه های گرم پسرک بوسه می نشاند، و چنان بر سینه می فشاردش که انگاری می خواهد شیره ی جان اش درون قلب پسرک بریزد.
باز صدای پرتقالی دیگر، که قل خوران روی سگدانی می افتد ، سگ چرت می زند، پروانه خاکستری اما می ترسد ، از روی گلبرگ گل بلند می شود. دور گل پرواز می کند.
راه می افتد، توی اتاقی که نیمی ازآن را میز و صندلی پوشانده است. قدم می زند.قلب اش هنوز تیر می کشد.
چای دم می کند. بر می گردد تا لیوانی چای بنوشد.کتری ای مچاله شده و سوخته ، و قوری ای پر از آب نمک . به جای چای نمک دم کرده بود.
سراغ پنجره ی رو به خیابان نمی رود. آن که رو به حیاط است را باز می کند. " بلوجی"، پرنده ی آبی اش، هراسان می نماید. می خواند. سنجابی روی دوپا ایستاده است. برق خنجر خیره اش کرده است.دو فلسطینی خنجر به گلوی سرباز اسراییلی فرو می کنند.
راه می رود. به جای مستراح توی دستشویی ادرار می کند. و توی دستشویی به دنبال سیفون می گردد. خنده اش می گیرد.
پیشانی روی میز می خواباند.
هم قد و قواره ی گالیور شده است. کوتوله ها برهر بند عصب اش نخی بسته اند و می کشند. نعره اش شیشه های پنجره و قاب های توی اتاق اش را خرد می کند.
فریاد شادی و آتش بازی ست که از خیابان به اتاق می ریزد. می رود شاید سهمی از شادی ببرد.
مرکز شهر " اورلندو" ست. یک سوی خیابان هلهله و هیاهوست، و سوی دیگر بی خانمان های امریکایی و کارگران افغانی میدان مولوی و فوزیه و پناهندگان سیاسی ای که پشت درهای بسته ی اداره کمک های اجتماعی صف بسته اند. عبدالله گربه کش گربه ی خاکستری اش را ناز می کند ، و پری بلنده با چادر و رو بنده خاکستری کنارعبدالله نشسته است.
آسمان صاف ، و هوا سرد است، ماه اما گرم و سرحال به نظر می رسد.ستاره ها خود را به پای ماه انداخته اند. ستاره بارانی ست دور و بر ماه. ستاره ها گرمای ماه را دوره کرده اند.
پرتقالی دیگر. سگ بیدار می شود. پارس نمی کند، زوزه می کشد. سنجاب ها و بلوجی ها خواب اند.

ژانویه سال 2003/ اورلندو
باز نویسی ژانویه 2010

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد