logo





ضرورت دگرديسی در مقوله‌ "دخالت نظامی"

نه‌ ايجاد منطقه‌ امن به‌ منزله‌ دخالت نظامی است و نه‌ هر دخالت نظامی قابل تقبيح است ـ

دوشنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۰ - ۰۷ نوامبر ۲۰۱۱

ناصر ايرانپور

يک جنبه‌ و کارکرد مهم از مبازره‌ی مردم و نيروهای کردستان از نگاه‌ احزاب و شخصيتها و هم‌ميهنان ايرانی‌مان پنهان مانده‌ است؛ اين درست است که‌ حوزه‌ی فعاليت احزاب کردستان به‌ مناطق کردنشين ايران محدود مانده‌ است، اما مبارزه‌ی اين نيروها به‌ دلايل متفاوتی مبارزه‌ برای رهائی مردم ايران از استبداد نيز است. احزاب کردستانی از ديرباز برقراری دمکراسی واقعی در گستره‌ی ايران و دستيابی به‌ مطالبات مردم کردستان را لازم و ملزوم يکديگر معرفی نموده‌اند.
آقای سيادت گرامی، با درود و سپاس از مرحمت شما، بنده‌ هم از بحث با شما خوشحالم. اين بحثها و تبادل‌نظرها از نظر من نيز مفيد هستند و می‌توانند در خدمت روشنگری قرار گيرند.

شما فرموده‌ بوديد که‌ حزب دمکرات کردستان دعوت به‌ دخالت نظامی کرده‌. ما گفتيم که‌ چنين نيست. سپس می‌فرمائيد که مطالبه‌ی ايجاد‌ "چتر حفاظتی" و "منطقه‌ی امن" همان "دخالت نظامی" است. اين اما نه‌ بيان يک واقعيت، بلکه‌ يک ارزيابی است. ارزيابی‌ و حتی ارزيابی‌های ديگری هم می‌توانند در کنار برداشت شما وجود داشته‌ باشند. بنده به‌ هر حال‌ ارزيابی متفاوتی دارم و معتقدم که‌ اين دو لازم و ملزوم يکديگر نيستند. در اين مورد استدلالات خود را آورده‌ام و باز هم خواهم آورد.

پيشاپيش بگويم که‌ بنده‌ نيز چون شما يک انسان مستقل هستم و به‌ هيچ جريان سياسی معينی تعلق ندارم. لذا هرآنچه‌ می‌گويم يک اعتقاد و برداشت شخصی بيش نيست.

هدف بنده در اين بحثها قبل از اينکه‌ اقناع طرف مقابلم باشد، آشناکردن وی با زوايای ديگری از مسأله‌ی مورد بحث، با پاسخهای ـ از نظر من ـ درست ديگری به‌ پرسش طرح شده‌ است، چه‌ که‌ اعتقاد راسخ دارم که‌ علی‌الخصوص در دنيای بغرنج امروزی تنها يک پاسخ درست برای يک پرسش معين وجود ندارد، بلکه بسته‌ به‌ خاستگاهها، مصالح (طبقاتی، ملی، کشوری، ...)، تحليلها و منظرها و حتی شرايط مکانی و زمانی متفاوت‌ پاسخهای متفاوتی نيز می‌توانند وجود داشته‌ باشند. يک راه‌حل ممکن است در جايی جواب مثبت بدهد، در جايی ديگر اما نه‌. آری، برخی ايده‌آلهای انسانی و مقولات ارزشمند چون صلح، عدالت، آزادی، دمکراسی وجود دارند که‌ جهان‌شمولند، اما اينها نيز از سويی نسبی می‌باشند و از سويی ديگر می‌توانند در جاهای مختلف به‌ شيوه‌های مختلف تحقق يابند. جوامع يک سير همسان و هموار را طی نمی‌کنند. کدام "قانونمندی" است که‌ بتوان بطور يکسان و صددرصد حتی به‌ دو کشور همسايه‌ تعميم داد؟ نگاهی به‌ کشورهای همسايه‌ی خودمان بياندازيم. به‌ طرقی می‌بينيم که‌ هر کدام در يک مرحله‌ی متفاوت از تاريخ هستند، ساختارهای کاملا متفاوت با هم دارند، مشکلات و دغدغه‌های گوناگون دارند. با اين مقدمه‌ می‌خواهم بگويم که‌ بدون آنکه‌ آنچه‌ را که‌ شما و ديگر رفقا و دوستان می‌گويند، الزاما ـ به‌ ويژه‌ به‌ لحاظ تجريدی و هومانيستی ـ اشتباه‌ بدانم، نگرشهای (سياسی و پراگماتيستی) ديگری هم می‌توانند وجود داشته‌ باشند که‌ دست کم به‌ همان اندازه‌ درست باشند. و می‌خواهم بگويم که‌ سير تحولات آينده‌ی ايران و اينکه‌ چه‌ مسيری را طی خواهد کرد، بر هيچکدام از ما روشن نيست. لذا مطلق‌کردن يک راه‌ و سرمايه‌گذاری تنها روی يک سناريو و گزينه‌ برخورد دگماتيستی و کليشه‌ای و يک‌سونگرانه‌ با آن ما را از مقصد دور خواهد نمود.

اين اشاره‌ی من به‌ جهت اطاله‌ کلام نيست، معرفی عصاره‌ی انديشه‌ و در واقع درک پايه‌ای من است و برخوردم با مقوله‌ی بحثمان نيز بر همين درک استوار است و از بازبينی مفاهيم و انديشه‌های کليشه‌ای و فرمولبندی‌شده‌ی پيشين منتنج شده است. بر من مبرهن است که‌ غالب مبارزان مارکسيست و سوسياليست ميهن‌مان نيز اين تحول را از سر گذرانده‌اند، اما در همان حال ديده‌ می‌شود که‌ اين دگرديسی و تکامل ناکامل بوده‌ و بخشا در همان حصارهای ايدئولوژيکی و ترمنولوژيک پيشين گرفتار مانده‌اند. برای نمونه‌ مقولاتی چون "دخالت نظامی" از همان درک گذشته‌ نشأت می‌گيرد؛ درکی که‌ "استقلال" را مقدس می‌شمارد و بر آن است که‌ نبايد در امور داخلی کشورها دخالت کرد. مشکل من با اين درک است. معتقدم که‌ اين مفاهيم و مقولات جايگاه، ارزش‌ و حتی معانی واقعی خود را از دست داده‌اند. بی‌جهت نيست که‌ دقيقا همان نيروها و دولتهای مستبدی که‌ من و شما خود را در ستيز با آنها می‌دانيم، به‌ اين "ارزشها" استناد می‌کنند، تا چند صباحی بيشتر سلطه‌ی خود را پابرجا نگه‌دارند. کدام کشور در دنيای گلوباليزه‌شده‌ به‌ ويژه‌ به‌ لحاظ اقتصادی بطور واقع مستقل است؟ ايران؟! آمريکا؟! آلمان؟! يونان؟! آيا کشور چين بدون بازار غرب می‌تواند چنين رشد اقتصادی داشته‌ باشد؟ آيا آمريکا بدون وامهای چين در يک بحران شديدتر اقتصادی فرو نخواهد رفت؟ چند شرکت با‌ شهرت جهانی می‌شناسيد که‌ در چندين کشور و چندين قاره‌ توليد و فعاليت اقتصادی نداشته‌ باشد؟ امروزه‌ کمتر کسی می‌داند که‌ فلان تلويزيون (مثلا "سامسونگ" کره‌ای) و مبايل (مثلا نوکيای فنلاندی) و ماشين (مثلا بنز و ب‌ام‌و آلمانی)کجا توليد شده‌اند. آيا يونان بدون وامهای نجومی کشورها و بانکهای ديگر اروپايی چون فرانسه‌ و آلمان می‌تواند نجات يابد؟ تا همين چند روز پيش وحشت جمهوری اسلامی از اين بود که‌ بانک مرکزی نيز جزو تحريمهای اقتصادی اروپا و آمريکا قرار گيرد؟ آيا چنين چيزی يک ربع قرن پيش اساساً قابل تصور بود؟ آری، امروزه‌ جهان به‌ لحاظ مالی و اقتصادی درهم‌تنيده‌تر از آن است که‌ بتوان به‌ مفهوم سنتی از استقلال سخن گفت. اين ارزيابی ـ البته‌ به‌ درجات رقيق‌تری ـ برای استقلال سياسی نيز حکم می‌کند. نمی‌توان به‌ لحاظ اقتصادی مستقل نبود، اما به‌ لحاظ سياسی بود. کدام کشور در دنيا بطور واقع و کامل و چون گذشته‌ از حيث سياسی مستقل است؟ ايران؟ عربستان؟ ترکيه‌؟ آمريکا؟ فرانسه‌؟ آلمان؟ به‌ درجات مختلفی هيچکدام. کدام تصميم جدی سياسی است که‌ مثلاً فرانسه‌ بدون مشورت با همسايگانش می‌گيرد؟ آنقدری که اين روزها‌ سارکوزی و مرکل همديگر را می‌بينند، وزرای خود را نمی‌بينند؟ امروز زمان دولت ـ ملت‌ها بسرآمده‌ و مقولات "استقلال ملی"، "اقتصاد ملی"، "سياست ملی" نيز مفهومی متفاوت به‌ خود گرفته‌اند. تأکيد گذشته‌گرايانه‌ و کليشه‌ای بر مفهوم "استقلال" و تلاش برای تحقق "استقلال" حتی زيانمند نيز است. از نتايج "ملی‌کردن صنعت نفت" همگان آگاهيم. امروز نه‌ تنها نفتمان "ملی" نيست، بلکه‌ دولتی است، نه‌ تنها پديده‌ای بنام "صنعت نفت" نداريم، بلکه‌ حتی نيمی از بنزين مصرفی ايران نيز از خارج وارد می‌شود. "استقلال" در مقابل کشورهای "امپرياليستی" و "استبکاری" به‌ لحاظ سياسی نيز حتی هميشه‌ و الزاماً سودمند نيست و استقلال (بخوان خودکامگی) در مقابل مردم خود را نيز به‌ دنبال دارد. کدام کشور در دنيا از همه‌ مستقل‌تر است، به‌ همان اندازه‌ مستبدتر نيز است. کره‌ی شمالی هم استقلال ملی دارد. از حال و وضعش آگاهيم. صدام و قذافی هم مستقل بودند، سرنوشت آنها را ديديم. حکومت خامنه‌ای و بشاراسد هم مستقل هستند، می‌بينيم که‌ چه‌ بلايی سر مردمشان می‌آورند. آری، همين درک از استقلال است که‌ کشورها و احزاب سوسياليستی دهه‌های بعد از جنگ جهانی دوم را به‌ جانبداری از عقب‌مانده‌ترين رژيمها سوق داد. همين درک از استقلال بود که‌ ما را به‌ جانبداری از رژيمهای واپسگرای "ضدامپرياليست" سوق داد. همين درک است که‌ امروزه‌ ما را به‌ سمت ستيز با "دخالت بيگانه‌" سوق می‌دهد. پيامد همچون موضعی هم‌آواشدن با حکومتهای ضدمردمی است و تضعيف روحيه‌ی مردم. آری، اتخاذ چنين موضعی دو سيگنال و يک کارکرد دارد: هم به‌ مردم اين پيام را می‌دهد که‌ در هيچ شرايطی نبايد به‌ اميد کمک از خارج باشند و هم به‌ رژيم اين پيام را می‌دهد که‌ ما هم چون تو بر اين عقيده‌ايم که‌ نبايد دخالتی از خارج صورت گيرد. نتيجه‌ چه‌ خواهد بود؟ سرکوب بيشتر رژيم و مأيوس‌شدن و تنها ماندن مردم! برعکس آن را درنظر بگيريم: اگر "دخالت" (و در واقع کمک) خارج را مجاز و در مواقعی حتی ضروری بدانيم، هم مردم در امر مبارزه‌ مرعوب رژيم نخواهند شد و روحيه‌ی نيرومندتری خواهند داشت و هم رژيم افسارگسيختگی کمتری در تجاوز به‌ حقوق مردم و سرکوب آن خواهد داشت. رژيم اسد اکنون می‌بيند که‌ تمايل و اراده‌ای جهانی برای يورش به‌ وی و جلوگيری از کشتار مردم سوريه‌ وجود ندارد، غلظت جنايات خود بر عليه‌ مردم بی‌دفاع را افزايش نيز داده‌ است.

ابتدا گفتم که‌ "چتر حفاظتی" به‌ مفهوم "دخالت نظامی" نيست و ايجاد چنين منطقه‌ی امنی الزاما منجر به‌ جنگ و دخالت نظامی نخواهد شد. چون اين امر زمانی موضوعيت می‌يابد که‌ به‌ هر حال جنگی در جريان باشد و يا فاجعه‌ای در شرف وقوع باشد و منشاء اين جنگ يا فاجعه‌ نيز دولت مرکزی باشد. چنين مکانيسمی تاکنون در چند نقطه‌ی دنيا (عراق، رواندا، بوسنی، ليبی) پياده‌ شده‌ است. آنچه‌ شما در مورد عراق تعريف می‌کنيد، اما، ناقص است. شما می‌گوئيد: "اولين قدم براي به اجرا درآوردن منطقه حفاظتي شروع جنگ است." بعد بلافاصله‌ اضافه‌ می‌کنيد: "در عراق بعد از آن که جنگ تمام شد، زماني که ارتش صدام کاملا شکست خورده بود و قادر به مقاومتي نبود اين کار را کردند." آيا فکر نمی‌کنيد در اين گفته‌ی شما يک تناقض عمده‌ نهفته‌ است؟ اگر از ملزومات ايجاد چنين منطقه‌ی حفاظتی شروع جنگ است و جنگ هم تمام شده‌، چه‌ ضرورتی برای انجام چنين کاری وجود داشت؟! اما موضوع از چه‌ قرار بود؟ پس از پيروزی متحدين غربی بر عراق در جنگ خليج 91/1990 و آتش بس فوريه‌ی 1991 کردهای شمال و شيعيان جنوب عراق در مارس 1991 در يک قيام سراسری بر عليه‌ حکومت صدام بپاخستند. اين خيزشها از جمله‌ با هليکپوپترهايی که‌ مشمول تحريم قرار نگرفته‌ بودند، با‌ خشونت تمام سرکوب شدند. کردها که‌ توقع داشتند در مقابل اين سرکوبها مورد حمايت بين‌المللی قرار گيرند، مأيوس از دريافت اين کمکها، در برابر حملات نظامی وسيع رژيم صدام تنها ماندند. مردم اين منطقه‌ از ترس تکرار تجربه‌ی حلبجه‌ در ماه‌ مارس سال 1988 که‌ در پی آن هزاران نفر کشته‌ شدند، به‌ سمت مرزهای ايران و ترکيه‌ سرازير شدند. طبق گزارش خبرگزاريها گويا بيست هزار نفر در اين مسير بر اثر مين‌های کاشته‌‌شده‌ی دوران جنگ کشته‌ شدند.1) اينجا بود که‌ "جامعه‌ی بين‌المللی" بيدار شد و در جريان عمليات „Provide Comfort“ درصدد برآمد در بالای مدار 36 درجه‌ بر پايه‌ی قطعنامه‌ی 688 شورای امنيت به‌ تاريخ 5 آوريل 1991 منطقه‌ای برای ممنوعيت پرواز („Save Haven“) جهت حفاظت از مردم اين خطه‌ در برابر حملات هوايی رژيم صدام ايجاد نمايند. آری، همانطور که‌ ملاحظه‌ می‌شود، ايجاد اين چتر حفاظتی ارتباط مستقيمی به‌ جنگ عراق و آمريکا نداشت و حتی به‌ لحاظ زمانی به‌ بعد از جنگ و آتش بس برمی‌گردد. اگر مردم کردستان و شيعيان جنوب عراق بپانمی‌خواستند و حمله‌ای هم از سوی رژيم صدام برای سرکوب صورت نمی‌گرفت، چنين پوششی ايجاد نمی‌شد. می‌دانيم که‌ اين مکانيسم حتی منجر به‌ پايان جنگ چريکی بين نيروهای کردستانی و حکومت صدام تا مقطع جنگ دوم آمريکا و عراق و سرنگونی رژيم صدام شد. همانطور که‌ ملاحظه‌ می‌فرمائيد ايجاد اين منطقه‌ی حفاظتی نه‌ در نتيجه‌ی "شروع جنگ" آمريکا و عراق بود و نه‌ پيامد پايان آن. لذا آن را نه‌ می‌توان "دخالت نظامی" ناميد و نه‌ چنين دخالتی قابل تقبيح است. اين قضيه‌ در بوسنی و به‌ ويژه‌ ليبی متفاوت بود. در ليبی نيروهای ناتو به‌ سود نيروهای مخالف قذافی وارد عمل شدند. شکست جنبش مردم در برابر قذافی عواقب بدی نه‌ تنها برای ليبی، که‌ همچنين برای کل جنبشهای مردمی منطقه‌ می‌داشت. حتی اگر نيروهايی که‌ مطلوب من و شما هم نيستند در ليبی سرکار بيايند، می‌بايست از جنبش آن کشور در برابر قساوت نظامی حکومت قذافی پشتيبانی می‌شد. اينکه‌ اين حمايت شکل نظامی به‌ خود می‌گيرد، قبل از اينکه‌ مربوط به‌ دولتهای غربی باشد، به‌ خود اين حکومتها برمی‌گردد. به‌ ويژه‌ چنانچه‌ توده‌های ميليونی مردم (چون ليبی و سوريه‌) به‌ خيابانها بيايند و به‌ شيوه‌ای مدنی خواهان تغيير رژيمها بشوند و اين رژيمها اما با تانک و زره‌پوش به‌ کشتار مردم بپردازند، نه‌ تنها مجاز است که‌ به‌ ياری اين مردم ـ از جمله‌ با توسل به‌‌ ابزار نظامی ـ شتافت، بلکه‌ اين حتی يک وظيفه‌ی انسانی و سياسی هم است. لذا آری، مورد ليبی "دخالت نظامی" بود، اما با اين وصف قابل سرزنش نيست.

به‌ مورد کردستان ايران بپردازيم: همانطور که‌ مستحضريد، بيش از سه‌ دهه‌ است که‌ جنگی بين حکومت اسلامی ايران و نيروهای جنبش کردستان در جريان است. از غلظت اين جنگ در سالهای اخير به‌ خاطر موقعيت کردستان عراق کاسته‌ شده‌ است، اما جنگ پايان نيافته است؛ رژيم ايران در تمام اين مدت از کاربرد هيچ ابزاری (توپ‌باران، حمله‌ی نظامی در کردستان عراق، ترور تعداد بيشماری از کنشگران و سرآمدان کردستان در کشورهای جهان، اعدام، شکنجه‌ و سرکوب خشن جنبش مدنی) و به‌ معنی واقعی کلمه‌ از ارتکاب هيچ جنايتی فروگذار نبوده‌، طبيعی است کردستان در چنين شرايطی از جامعه‌ی جهانی طلب ياری کند. اعطای اين کمک می‌تواند در شمايل ايجاد يک چتر حفاظتی باشد، برای اينکه‌ دست کم از حملات هوايی دولتهای ايران و ترکيه‌ مصون بمانيم. اينکه‌ شورای امنيت به‌ چنين درخواستی پاسخ مثبت می‌دهد يا نه‌، موضوعی ديگر است. درخواست به‌ جای حزب دمکرات کردستان تنها بار عملی ندارد، بلکه‌ جنبه‌ی روانی و تبليغی و ديپلماتيک مسأله‌ هم مد نظر بوده‌ است. افکار عمومی بايد به‌ انحاء مختلف متوجه‌ وضعيتی که‌ کردهای به‌ ويژه‌ ايران و ترکيه‌ در آن قرار دارند، بشود.

می‌دانيم که‌ قدمت جنبش آزاديبخش کردستان نه‌ تنها از جنبشهای دمکراسی‌خواهی تونس، مصر و يمن و ليبی و سوريه‌ بيشتر است، بلکه جنبش‌ مردم کردستان از نظر من به‌ دليل غلظت بيشتر و مضاعف‌بودن ستمی‌ای که‌ بر آن می‌رود، از حقانيت بيشتری هم جهت پشتيبانی برخوردار است. با‌ اين وصف کردستان تنهای تنها مانده‌ است. دلايل متفاوتی در اين امر دخيل بوده‌اند که‌ مهمترين آنها عبارت بوده‌اند از:

يک) در حاشيه‌ی جغرافيايی و اقليت عددی قرار گرفتن مردم کرد در هر يک از کشورهای ترکيه‌، ايران و عراق و سوريه‌؛
دو) سلطه‌ی (به‌ درجات مختلف) شووينيسم و ديکتاتوری بر هر يک از اين کشورها؛
سه‌) عدم بيداری سياسی متناسب با کردستان خلقهای همجوار کردستان؛
چهار) عدم‌ توازن قوا بين حکومتها حاکم بر کردستان و جنبش کردستان؛
پنج) عدم همکاری فرامرزی نيروهای سياسی کردستان (درحاليکه‌ اين همکاری تقريبا همواره‌‌ بين دولتهای در ستيز با مردم کردستان وجود داشته‌ است)؛
شش) پشتيبانی بلوک غرب و شرق از حکومتهای ترکيه‌ و ايران، عراق و سوريه‌، از جمله‌ در مبارزه‌ بر عليه‌ مردم کردستان و جانبداری هر دو بلوک سوسياليستی و کاپيتاليستی از اقتدار و تمرکز قدرت در اين چهار کشور. اين دخالت امروز نيز به‌ شکل نهان (ايران) و آشکار (ترکيه‌) وجود دارد. شما تصور می‌کنيد ترکيه‌ می‌توانست بدون کمکهای نظامی، اطلاعاتی و حتی تبليغی دولت آمريکا قادر بود، پايگاههای حزب کارگران کردستان را در خاک کردستان عراق بمباران کند؟ فکر می‌کنيد دولت ايران می‌توانست بدون رضايت دولت آمريکا چنين گستاخانه‌ پايگاههای نيروهای کردستان ايران را در منطقه‌ی حفاظتی کردستان عراق پی‌درپی توپ‌باران کند؟

هّم تلاشگران کردستان بايد معطوف به‌ تغيير اين وضعيت باشد. صرف تکرار واقعيت فوق‌الذکر در ارتباط با جانبداری دولتهايی چون آمريکا از حکومتهای شووينيستی چون ترکيه‌ کارساز نيست. سياست با روشنفکری قدری متفاوت است و به‌ ويژه‌ جاده‌ی يک‌طرفه‌ نيست. در سياست دوست و دشمن و رقيب ابدی وجود ندارد. جوامع و دولتها در حال تغييرند و با آن سياست. امروز ممکن است مصالح آمريکا در تعارض با مصالح مردم کردستان در يکی از کشورهای ترکيه‌ و ايران و عراق و سوريه‌ باشد. اين می‌تواند فردا با تغيير پارادايمها و فاکتورهای امروز تغيير کند. برای اين تغيير بايد غير از شعار کار ديپلماتيک و اقناعی نمود. تازه‌ همين امروز هم کردستان چه‌ در بعد داخلی هر يک از اين کشورها و چه‌ در بعد منطقه‌ای و فرامرزی يک فاکتور مهم سياست در اين منطقه‌ است. ناديده‌گرفتن و پريدن روی آن حتی برای غرب و آمريکا ممکن نيست، چه‌ رسد به‌ دولتهای اين منطقه‌. باور نمی‌کنم در حال حاضر جنبشی مردمی‌تر و فعال‌تر از جنبش کردستان ترکيه‌ در سراسر جهان وجود داشته‌ باشد. روزی نيست که‌ مردم اين خطه، از کوچک و برزگ، زن و مردم، پير و جوان‌ در خيابانهای شهرهای کردستان ترکيه‌ فرياد آزادی‌طلبی خود را سر ندهند و تابوهای حاکم بر نظام سياسی ترکيه‌ را نشکنند. تاکنون خون دهها هزار مبارز کُرد برای آزادی بر زمين ريخته‌ شده‌ است و با شناختی که‌ از اين مردم پيدا کرده‌ام، از پيکار بازنخواهند ايستاد، تا به‌ اهداف خود نرسند. آزاديخواهی کُرد به‌ ارگانهای رسمی دولت ترکيه‌ نيز سرايت کرده‌ است. می‌بينيم که‌ نمايندگان کُرد چه‌ جسورانه‌ در پارلمان اين کشور در برابر هتاکی‌ها و يورشهای فاشيستی می‌ايستند. هيچ قدرتی نمی‌تواند ديگر اين نيروی عظيم را ناديده‌ بگيرد و ساز گذشته‌ را بزند و کُرد را "تُرک کوهی" بنامد؛ نه‌ دوستان دمکراسی و نه‌ دشمنان دمکراسی. در عراق نيز سالهاست که‌ کُرد به‌ يک فاکتور تعيين‌کننده‌ در معادلات اين کشور تبديل شده‌ است. زنده‌بودن کردستان در ايران به‌ لحاظ سياسی بر شما مبرهن است. امروز نيروهای سياسی کردستان ايران جزو اصيل‌ترين و پيشروترين نيروهای دمکراسی‌خواهی ايران هستند. در کردستان سوريه‌ 11 حزب سياسی اين کشور متحد شده‌ و اثتلافی را بوجود آورده‌اند و در تلاشند جايگاه‌ شايسته‌ی خود را در روند رويدادها و معادلات سياسی اين کشور بيابند، آن هم باوجود دخالتهای شووينيستی دولت ترکيه‌ که‌ بر آن است در آلترناتيوسازی برای سوريه‌ مفاد قرارداد آدانا را به‌ نيروهای سياسی ترکيه‌ تحميل کند. اين قرارداد دولت سوريه‌ را مکلف می‌سازد، به‌ واقعيت مسأله‌ی کُرد اعتراف نکند، در مبارزه‌ بر عليه‌ نيروهای کردستان با دولت ترکيه‌ همکاری کند، به‌ دولت ترکيه‌ اجازه‌ دهد در تعقيب چريکهای کُرد وارد عمق خاک سوريه‌ شود و غيره‌. آری، جنبش حق‌طلبانه‌ی کردستان امروز سرزنده‌تر از هر زمانيست. امروز می‌‌توان به‌ معانی واقعی کلمه‌ گفت "کُرد زنده‌ است!" و اين حيات سياسی بدون تلاش سياسی، بدون ديپلماسی سياسی از جمله‌ در سطح بين‌المللی ممکن نيست. ديديم که‌ حتی آمريکا ـ از جمله‌ جناح راست آن ـ واقعيت مسأله‌ فلسطين را پذيرفت و ميزبان رهبر "تروريست"های اين خلق، ياسر عرفات، شد، آن هم با اين وصف که‌ اسرائيل از سوی خيلی "ژاندارم" و "ايالت 51مين آمريکا" در منطقه‌ محسوب می‌شد. اينکه‌ اين چنين شد، به‌ مبارزات داخلی و کارزارهای از جمله‌ ديپلوماتيک الفتح و ياسر عرفات برمی‌گردد. من به‌ آينده‌ی کردستان ايمان دارم. و اتفاقا باور دارم که‌ مسأله‌ی کُرد ـ همانطور که‌ دکتر قاسملو دهه‌ها پيش پيش‌بينی کرده‌ بود ـ ابتدا در ترکيه‌ حل خواهد شد. چاره‌ای هم غير از اين نيست؛ نه‌ مردم کردستان ديگر حاضرند تن به‌ استعمار و شووينيسم بدهند و نه‌ حکومتگران ديگر به‌ يمن يک جنبش به‌ لحاظ کمی و کيفی نيرومند کُردی قادرند، چون گذشته‌ به‌ انکار و سرکوب روی آورد. فشار آوردن به‌ کشورهايی چون آمريکا از راه‌ بسيج افکار عمومی و سوق‌دادن مجامع بين‌المللی به‌ سمت توجه‌ به‌ وضعيت کردستان و پذيرش واقعيت پيش‌گفته‌ ا زوظايف اصلی احزاب کردستان ايران می‌باشد. بيانيه‌ی فوق نيز در همين چهارچوب قابل درک است. ديگر آن زمان گذشت که‌ نيروهای کردستان عرصه‌ی بين‌المللی را برای حکومتها بگذارند. زمانی بود که‌ شهرهای کردستان ايران بيرحمانه‌ از سوی دولت ايران بمباران می‌شدند، اما حتی مابقی مردم ايران نيز از آن باخبر نمی‌شدند، چه‌ برسد به‌ افکار عمومی جهان. امروز وزن اصلی مبارزه‌ نه‌ رزم پارتيزانی، بلکه‌ تلاش ديپلماتيک است. احزاب کردستان ايران سالهاست در اين زمينه‌ فعالند. اميدوار بودم که‌ ما در ايران جبهه‌ای برای برقراری دمکراسی و فدراليسم در ايران می‌داشتيم و اين کار از سوی جبهه‌ صورت می‌گرفت.

شما نوشته‌ايد که ترکيه‌‌ بدون شکست دولت ترکيه‌ در يک جنگ خونين تن به‌ يک "کردستان مستقل" نخواهد داد. حقيقتاً تعجب کردم که‌ شما اين را نوشته‌ايد. چرا که‌ اولاً دولت ترکيه‌ تنها يک طرف قضيه‌ است. طرف دوم قضيه‌ کردستان می‌باشد. کردستان هم بدون شکست در يک جنگ خونين تن به‌ بردگی نخواهد داد. دوماً کدام نيرو از "کردستان مستقل" سخن گفته‌ است؟! حتی حزب کارگران کردستان ترکيه‌ به‌ مثابه‌ی نيرومندترين حزب کردستانی صحبت از "کردستان مستقل" نمی‌کند. به‌ نظر من اين حزب جزو پراگماتيستی‌ترين و واقع‌بين‌ترين احزاب کردستانی می‌باشد. می‌توان و بايد از خيلی لحاظ اين حزب را مورد انتقاد و سرزنش قرار داد. خود ما اين کار را بارها کرده‌ام. اما قضاوت از دور و بدون فاکت غيرمنصفانه‌ خواهد بود. شعار اصلی اين حزب "جامعه‌ی دمکراتيک" (برای نمونه‌ برای ترکيه‌) و "کنفدراسيون دمکراتيک" برای منطقه‌ است. از نظر رهبر اين حزب اين، پروژه‌ی "دولت ـ ملت" و "مدرنيته‌ی کاپيتاليستی" بوده‌ است که‌ چنين وضعی را در ترکيه‌ بوجود آورده‌ است (لذا خود دنبال ملت ـ دولت کُردی نمی‌رود). وی از سويی در نقد از مارکسيسم کلاسيک يا ارتدوکسی (که‌ بر دولت‌گرايی استوار است) و از سويی ديگر در رد کاپيتاليسم عريان (که‌ بر فردگرايی بنيان شده‌) تقويت ارگانهای غيردولتی و به‌ قول هابرماس مارکسيست "حوزه‌ی عمومی" را مطرح می‌سازد. و "کنفدراسيون دمکراتيک" هم بر ايده‌ی رد مرزگذاری بين اقوام و مليتها و کمرنگ‌شدن مرزهای سياسی کنونی طراحی شده‌ است. می‌توان آن را پذيرف يا نپذيرفت، می‌توان آن را واقع‌بينانه‌ يا ذهنی‌گرايانه‌ توصيف کرد، اما اين فرسخها با "کردستان مستقل" فاصله‌ دارد. نزاع کنونی در مذاکرات اخير حزب کارگران کردستان با دولت ترکيه‌ در نروژ نيز سر اين قضيه‌ نبوده‌، بلکه‌ اين بوده‌ که‌ پ.ک.ک. گفته‌ که‌ شما بايد کرد و کردستان را به‌ مثابه‌ی يک خلق برسميت بشناسيد، زبان کردی به‌ رسميت شناخته‌ و در مدارس و دانشگاهها تدريس شود و کردستان بايد ارگانهای انتخابی خود را داشته‌ باشد. نمايندگان دولت ترکيه‌ اما گفته‌اند که‌ کُرد از نظر ما تنها شهروندان دولت ترکيه‌ هستند و ما حق جمعی و کلکتيوی برای مردم کُرد برسميت نمی‌شناسيم و حزب کردی هم در کار نخواهد بود و تدريس هم تنها به‌ زبان ترکی خواهد بود و شما هم اگر می‌خواهيد برگرديد، يک عفو عمومی اعلام می‌کنيم و از اين قبيل! نمايندگان پ.ک.ک. متوجه‌ شده‌اند که‌ حاکمان کشور ترکيه‌ هنوز از تاريخ نياموخته‌اند و گفته‌اند که‌ اين نمی‌تواند مورد پذيرش خلقمان باشد و هر جامعه‌ای که‌ چندخلقی باشد و دمکراتيک نمی‌تواند از چنين حقوق و مکانيسمهايی برخوردار نباشد. نمايندگان حزب کارگران کردستان ترکيه‌ به‌ نمايندگان دولت ترکيه‌ گفته‌اند که‌ اين مبارزه، در ضمن اينکه‌ دست دوستی و برادری برای خلق ترک دراز خواهيم نمود،‌ به‌ اشکال مختلف ادامه‌ خواهد داشت. بنابراين از همه‌ چيز صحبت شده‌ است، غير از "استقلال کردستان".

آری، با اطمينان می‌گويم که‌ شما در ارزيابی از سياستها و استراتژی‌ احزاب کردستانی در اشتباه‌ هستيد. برای نمونه شما در ارتباط با جنگ آمريکا و عراق ضمن تکرار کليشه‌های پيشين‌ بی‌انصافانه‌ می‌فرمائيد: "علاقه آنها [آمريکايی‌ها] استفاده از کردها براي صاف کردن جاده سرنگوني صدام بود." اولاً اينکه‌ جنگ آمريکا و موضع کردها ارتباط سببی با سرنگونی صدام ندارد. حمله‌ی آمريکا از قضا از جنوب آغاز شد و نه‌ از شمال و کردستان. بازپس‌گيری مقطعی مناطقی چون کرکوک توسط احزاب کردستان را همه‌ چيز می‌توان ناميد جز "جاده‌ صاف کنی برای سرنگونی رژيم صدام". تأخر و تقدم رويدادها اينجا نيز از سوی شما جابجا شده‌اند. درثانی همراهی و در واقع عدم تقابل با نيروهای آمريکايی و نهايتاً سرنگونی صدام تنها به‌ سود آمريکا نبوده‌ است، بلکه‌ به‌ نظر من بيشترين بهره‌ را کردها و شيعيان تحت ستم عراق و مردم ايران بردند. تازه‌ اگر جاده‌ای هم از سوی طرفی برای طرفی صاف شده‌ باشد، اين کار از سوی آمريکايی‌ها برای کردها صورت گرفته‌ است، آن هم بدون اينکه‌ مقصد و يا باب طبع آنها (آمريکايی‌ها) بوده‌ باشد. شما ناخودآگاه‌ نيروهای سياسی کُرد را کم‌آگاه‌ و بی‌اراده‌ تصور می‌کنيد. باور کنيد اين چنين نيست. اين ملت و نيروهای سياسی آن بالاخره‌ تجاربی دارند، استراتژی‌ای دارند و از مقاصد و سياستهای بی‌پرده‌ و پشت‌پرده‌ی غرب و آمريکا و کشورهای دوروبر آنقدرها هم بی‌اطلاع‌ نيستند. به‌ نظر من در تنش ميان کشورهايی چون آمريکا و عراق ديروز سه‌ نوع برخورد متفاوت قابل تصور بود:

يک) تقابل فيزيکی و تبليغی با آمريکا،
دو) اشاعه‌ی اين توهم که‌ گويا آمريکا بر سر اميال و آرزوهای مردم عراق و کردستان است که‌ با عراق درافتاده‌ است،
سه‌) همراهی محتاطانه‌ با آن و دنبال کردن مصالح مردم خودی و تبديل شدن به‌ فاکتوری حذف‌نشدنی.

و کردستان شق سومی را برشمرد. هيچ انسان و نيروی شرافتمندی نمی‌تواند بر نيروهای کردستان ايراد بگيرد که‌ چرا بر عليه‌ صدام با آمريکا هم‌راستا شد. آری، کردستان برای آمريکا فاکتوری مزاحم بود، هنوز هم است، برای نيروهای مرتجع شووينيست و شيعه‌ی داخل حکومت عراق و برای ترکيه‌ و ايران نيز همچنين، اما ديگر حذف‌شدنی نيست. تکرار می‌کنم، سياست جاده‌ی يک طرفه‌ نيست. يک طرف جاده‌ نيز کردها با پشتوانه‌ی مبارزاتی و با تجارب مبارزاتی و با استراتژی و مطالبات معينی ايستاده‌اند. و بلاخره‌ اينکه‌ نيروهای کردستان ديگر چون گذشته‌ خود را در دفاع از يک بلوک و در ضديت با بلوک مقابل تعريف نمی‌کنند، ايدئولوژيکی نيستند و بنا ندارند چون برخی از جريانات کوچک روشنفکری مادام‌العمر در اپوزيسيون و غربت و آوارگی بمانند. آنها منافع اقشار و طبقات معينی را دنبال نمی‌کنند و به‌ معنای واقعی کلمه‌ "خلقی" هستند و مصالح عمومی مردم کردستان را مبنای سياستگزاری قرار می‌دهند. به‌ عبارتی ديگر آنها "ملی" هستند و منافع و مصالح يک ملت را نمايندگی می‌کنند. اين آنها را قدری با احزاب اپوزيسيون "سراسری" و "مرکزی" و ايدئولوژيک و طبقه‌‌گرا متفاوت می‌سازد. و بالاخره‌ اينکه‌ همراه‌ شدن کردستان با مناعدان حکومتهای حاکم بر عراق و ايران "از حب علی نيست، از بغض معاويه‌ است". از "علی" هم زخمهای کمی نخورده‌ايم.

يک جنبه‌ و کارکرد مهم از مبازره‌ی مردم و نيروهای کردستان از نگاه‌ احزاب و شخصيتها و هم‌ميهنان ايرانی‌مان پنهان مانده‌ است؛ اين درست است که‌ حوزه‌ی فعاليت احزاب کردستان به‌ مناطق کردنشين ايران محدود مانده‌ است، اما مبارزه‌ی اين نيروها به‌ دلايل متفاوتی مبارزه‌ برای رهائی مردم ايران از استبداد نيز است. احزاب کردستانی از ديرباز برقراری دمکراسی واقعی در گستره‌ی ايران و دستيابی به‌ مطالبات مردم کردستان را لازم و ملزوم يکديگر معرفی نموده‌اند. آنها به‌ دفعات گفته‌اند که‌ نمی‌شود در کردستان مردم حاکم بر سرنوشت خويش باشند، اما در مابقی ايران استبداد حاکميت داشته‌ باشد. همچنين غيرممکن است که‌ دمکراسی واقعی برقرار گردد، اما حقوق مردم کردستان تأمين نشود. اين درک نه‌ تنها معطوف به‌ حل "مسأله‌ی‌ کرد" در چهارچوب ايران و همگرايی مبارزاتی و دمکراتيک با مابقی مردم ايران است، بلکه‌ از يک درک ژرف از مفهوم دمکراسی سرچشمه‌ می‌گيرد. بنابراين هم از اين منظر که‌ مبارزه‌ی نيروهای کردستانی‌ به‌ هر حال بر عليه‌ رژيمی در جريان است که‌ دشمن کل مردم ايران نيز است و هم به‌ لحاظ اهداف و افق مبارزاتی آنها، اين مبارزه‌ در راستای سعادت کل مردم ايران نيز است. حقيقتاً من معتقدم که‌ مردم کردستان بار سنگين مقاومت کل مردم ايران بر عليه‌ رژيم اسلامی را بر دوش داشته‌اند. هيچکدام از مناطق ايران، هيچکدام از جريانات سياسی ايران به‌ اندازه‌ی‌ کردستان ونيروهای سياسی آن در فشار مبارزاتی قرار نداشته‌اند. شعارها و اهداف مبارزاتی نيروهای سياسی کردستان نيز کوچکترين ناهمخوانی با اميال و آرزوهای انسانی و آزاديخواهانه‌ی مردم ايران و نيروهای ترقيخواه‌ ايرانی ندارد. همين چند روز پيش آقای خالد عزيزی، دبير کل حزب دمکرات کردستان، در يک جلسه‌ی عمومی که‌ خود بنده‌ نيز حضور داشتم، در پاسخ به‌ پرسش يک فرد حاضر در جلسه‌ی سخنرانی که‌ سوال کرد "چرا احزاب کردستان شعار استقلال را مطرح نمی‌کنند" به‌ مضمون گفت: "مبارزه‌ برای دستيابی به‌ حق تعيين سرنوشت يکی از اصول خدشه‌ناپذير حزب ما بوده‌ است که‌ استقلال را نيز می‌تواند دربرگيرد. اما بهره‌گيری از اين حق را به‌ سود مردم خود نمی‌دانيم. چه‌ کسی می‌تواند به‌ من ضمانت بدهد که‌ فردا در يک ايران دمکراتيک، ايرانی که‌ در بنايش مشارکت داشته‌ باشيم و در تصميم‌گيريهای خرد (کردستان) و کلانش (ايران) سهيم باشيم، چنان احساس سعادت نمی‌کنيم که‌ در آزادترين شرايط هم خود حاضر نباشيم، از آن جدا شويم؟" آری، مبارزه‌ی احزاب کلاسيک کردستانی (حزب دمکرات کردستان و کومله‌) و همچنين احزاب نوبنيادی (چون پژاک) برای چنين ايرانی است. لذا پشتيبانی از اين مبارزه،‌ تنها حمايت از يک خلق تحت ستم و در حال پيکار نيست، بلکه‌ همچنين پشتيبانی از تلاش برای دمکراتيزاسيون ايران نيز است.

در پايان به‌ بحث اصلی‌ام بازگردم: شما می‌فرمائيد: "هر استراتژي‌اي که بخواهد از طريق تکرار وقايع عراق به آزادي کردها برسد به احتمال بسيار زياد براي کردهاي منطقه، براي همه آنها چيزي بيش از آزمايشي دردناک و پرهزينه، به هزينه مردم تمام منطقه مخصوصاً کردها ، به بار نخواهد آورد." در اين ارتباط بايد گفت:

يک) همانطور که‌ خودتان نيز مستحضريد و در پاسخ حزب دمکرات کردستان به‌ سازمان اتحاد فدائيان خلق ايران نيز منعکس شده‌ است، استراتژی نيروهای کردستان "بر تکرار وقايع عراق" و بر دخالت نظامی استوار نيست، بلکه‌ بر استقرار دمکراسی و فدراليسم در ايران و تحقق مطالبات مردم کردستان در چهارچوب آن. دستيابی به‌ اين مهم نيز به‌ کمک مردم و نيروهای مبارز کردستان صورت می‌پذيرد. و من اضافه‌ می‌کنم که‌ با عنايت به‌ ماهيت و اعمال رژيم اسلامی هيچ بعيد نيست که‌ فردا نياز به‌ کمک خارجی از جمله‌ برای ايجاد چتری حفاظتی داشته‌ باشيم. آيا اگر رژيم اسلامی هم همانگونه‌ کرد که‌ اکنون رژيم سوريه‌ با مردم بی‌دفاع می‌کند، باز شورای امنيت را از ايجاد چنين مکانيسمی برحذر بداريم؟!

دو) در عراق در ارتباط با "چتر حفاظتی" دخالت نظامی‌ای صورت نگرفت و اصولاً پيش و پس از آن نيز دخالت نظامی‌ای در کار نبود، بلکه‌ دو جنگ تمام عيار بين آمريکا و متفقينش از سويی و حکومت سوسياليستی بعث عراق از سويی ديگر در جريان بود. اين جنگها را نمی‌توان ديگر دخالت نظامی ناميد. و در آينده‌ در ايران نيز ايجاد چنين چتری بدون دخالت نظامی بطور مطلق ناممکن نيست. و اگر هم به‌ ناچار دخالت نظامی به‌ شيوه‌ی ليبی روی دهد، اين بايد به‌ حساب رژيم ايران و قساوتش بر عليه‌ مردم ايران نوشته‌ شود.

سه‌) در عراق ايجاد "چتر حفاظتی" نه‌ "آزمايشی دردناک برای کردها بود" و نه‌ کردها بازنده‌ی آن بودند. چرا مردم ايران بايد هميشه‌ و از جمله‌ در چنين حالتی بازنده‌ باشند؟ از نظر من اصولاً وقايع بسيار به‌ ندرت در کشورهای مختلف به‌ شيوه‌های مشابه‌ تکرار می‌شوند. از اين نظر حق با شماست. اما از آن اين حکم قطعی گرفته‌ نمی‌شود که اين‌ امر"به‌ احتمال بسيار زياد" آزمايش دردناکی خواهد شد. شما خودتان اظهار می‌داريد که‌ لازمه‌ی چنين چتری يک جنگ است، يعنی به‌ هر حال کشت و کشتاری پيش از ايجاد اين پوشش حفاظتی در جريان است. لذا اين چتر نمی‌تواند باعث و بانی اين کشتارها شود و حتی قرار نيست که‌ باعث افزايش کشتار بشود، بلکه‌ اتفاقاً رسالتش اين است که‌ جلو افزايش کشتار را بگيرد. کشتاری هم که‌ صورت می‌گيرد، يقيناً از سوی ايجادکنندگان چتر صورت نمی‌گيرد، بلکه‌ از سوی حاکمان. شما متأسفانه‌ اينجا نيز علت و معلول را جابجا کرده‌ايد.

چهار) يکی از ايرادهای اصلی من به‌ شما عزيزان اين است که‌ در چنين رويدادهای محتملی حسابی برای مردم ايران و نيروهای سياسی ايرانی نمی‌کنيد. از نظر شما دولت آمريکا با تانکی که‌ بر روی آن فردی چون چلبی نشسته‌ است، خواهد آمد و حکومتی دست‌نشانده‌ تشکيل خواهد داد!! من و شما آن هنگام کجا هستيم؟ نيروهای مترقی اين جامعه‌ کجا هستند؟ آيا جايی برای اراده‌ و تمايل مردم ايران در اين معادله باز‌ کرده‌ايد؟ اگر نيرومندترين اپوزيسيون دولت صدام نيروهای شيعه‌ی اقمار حکومت ايران بودند، نيرومندترين و اصيل‌ترين نيروهای سياسی ايرانی به‌ لحاظ استراتژی و افق سياسی فرسخها با نيروهای مذهبی عراق فاصله‌ دارند. حتی سازمان مجاهدين خلق ايران نيز از سنخ آنها نيست. به‌ هر حال من مبارزان ايران را فرهيخته‌‌تر از اين می‌دانم که‌ آن هنگام دست روی دست بگذارند و از خود سلب وظيفه‌ کنند. خوب در چنين حالتی آن سناريوی وحشتناکی که‌ ترسيم نموده‌ايد، بوقوع نخواهد پيوست. آری، نيروهای وفادار به‌ حکومت اسلامی مقاومت خواهند کرد، همانطور که‌ نيروهای وفادار به‌ حکومت قذافی و صدام مقاومت کردند. اما مقاومت آنها دير يا زود در هم شکسته‌ خواهد شد و با رژيمشان به‌ تاريخ بازندگان خواهند پيوست. و اين يقيناً دغدغه‌ و نگرانی من نيست و نخواهد بود.

پنج) آقای سيادت گرامی، بنده‌ نيز چون شما معقد نيستم که‌ راه‌ رهائی مردم ايران و کردستان جنگ چريکی به‌ سبک کلاسيک است. در اين باب بارها نوشته‌ام؛ آخرين بار در مطلبی تحت عنوان "برزخ مبارزه‌ی سياسی در دوزخ حکومت اسلامی". خود اين ناچيز نيز چون حزب دمکرات کردستان در آخرين "انتخابات رياست‌جمهوری" معتقد بودم که‌ بايد در انتخابات شرکت نمود و حتی بطور مشخص گفتم که‌ بايد به‌ کروبی رأی داد. تحليل من اين بود که‌ انتخابات هم عرصه‌ای از مبارزه‌ است. به‌ هر حال، پيکار مسلحانه‌ به‌ ويژه‌ در شرايط اعتلای جنبش باعث عقب‌نشينی توده‌ها می‌شود و وظايف مبارزاتی را از توده‌ی مردم به‌ نخبگان منتقل می‌سازد و اين به‌ سود پيشروان جامعه‌ و امر مبارزه‌ نيست. اما در همان حال معتقدم که‌ در شرايطی که‌ رژيم ظرفيت استحاله‌ نداشته‌ باشد، مردم بپاخاسته باشند و ‌ از سوی حکومت به‌ شيوه‌ای نظامی سرکوب شوند، برای جلوگيری از سرکوب قطعی جنبش و استيلای دوباره‌ی ديکتاتوری، نبايد در شرايطی که‌ يک قيام توده‌ای و سراسری (و نه‌ صرفا در کردستان) در جريان است، گزينه‌ی دفاع مسلحانه‌ در برابر نيروهای سرکوبگر نظامی را بطور قطع منتفی ساخت. در چنين شرايطی اشتباه‌ نخواهد بود از شورای امنيت خواسته‌ شود که‌ يک "چتر حفاظتی" برای درامان‌ماندن از يورشهای هوايی برقرار گردد. چنانچه‌ پس از ايجاد "چتر حفاظتی" رژيم به‌ آن وقعی ننهد و هواپيماها و هليکوپترهای خود را برای سرکوب مردم به‌ پرواز دربياورد و قطعنامه‌ی شورای امنيت را زير پا گذارد، بديهی است که‌ اين امر منجر به‌ زد و خورد نظامی و زدن نيروهای هوايی و زمينی رژيم از سوی کشورهای خارج خواهد شد. مسؤوليت آن اما بر عهده‌ی‌ خود رژيم خواهد بود و نه‌ نيروهای مبارزی که‌ خواهان ايجاد "منطقه‌ی امن" و يا "چتر حفاظتی" شده‌اند.

جمعبندی:

حرف اول و آخر من اين است که‌ در "دام" تبليغی و جنگ روانی رژيم نيافتيم؛ اين رژيم همين الان هم هر اقدام مبارزان را به‌ "استکبار جهانی" نسبت می‌دهد و آن را "دخالت بيگانگان" می‌نامد. اما تکليف ما چيست؟ ما بايد برای توده‌های مردم ايران روشن سازيم که‌ حقوق بشر جهان‌شمول است و نمی‌شود آن را "مسأله‌ای داخلی" قلمداد نمود. خود رژيم نيز از نيروهای ارتجاعی از قماش خويش در اقصی‌نقاط جهان پشتيبانی سياسی، نظامی، مالی و معنوی می‌کند. چرا نبايد نيروهای ايرانی برای خلاصی از چنگ اين هيولای خودی از حمايت مجامع بين‌المللی برخوردار باشند؟ چنانچه‌ اين امر (يعنی پشتيبانی بين‌المللی) اشتباه‌ است، اولين کشوری که‌ در جهان بايد به‌ آن پايان دهد، خود حکومت اسلامی ايران است. تا آن زمان بايد بپذيرد که‌ مردم ايران نيز از نيروها، مجامع و کشورهايی که‌ حاضر به‌ ياری‌رساندن هستند، به‌ ياری بطلبد. اينکه اين‌ امر در نهايت منجر به‌ تنش و 'دخالت نظامی" خواهد شد، در درجه‌ی نخست به‌ خود رژيم بستگی دارد. رژيم ايران به‌ رأی و اراده‌ی مردم تمکين کند، جنگ و دخالت نظامی هم در کار نخواهد بود. در مقابل مردم بايستد، ماشين سرکوب و نظامی‌اش به‌ ياری خارج در هم کوبيده‌ خواهد شد. اين بايد پيام ما به‌ مردم و به‌ خود رژيم باشد.

6 نوامبر 2011

مطلب آقای سيادت:
http://www.etehadefedaian.org/?page=article&nid=9879

پانويسها:
1) http://www.ag-friedensforschung.de/regionen/Irak/kurden.html
2) http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=41489


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:

تقدس استقلال
peerooz
2011-11-08 09:49:22
جناب ایرانپور،
من قصد آنکه خود را درگفتگوی شما و جناب سیادت وارد کنم
ندارم و حوصله خواندن تمام نوشته شما که شامل کلی گویی هاست را هم ندارم. نظری سرسری به یکی دو پراگراف مرا بر آن
داشت که این چند خط را به بحث شما اضافه کنم.

فرمودید " درکی که‌ "استقلال" را مقدس می‌شمارد و بر آن
است که‌ نبايد در امور داخلی کشورها دخالت کرد.".

مثلی برای شما بیاورم. در دنیا صد ها هزاربیمار در چند
روز و چند هفته آخر عمر خود چنان از "زندگی" رنج میبرند
و " شکنجه " میشوند که مردن بر آن ترجیح دارد و به تقاضای
آنها برای خلاصی ترتیب اثری داده نمیشود.بزرگترین دلیل
برای این بی توجهی اینست که وقتی دروازه باز شد معلوم
نیست چه کسانی از آن عبور داده خواهند شد. تقدس استقلال
از این جهت است. البته وجود " جنو ساید" امر دیگریست که
این تقدس را از بین میبرد و خود دروازه دیگری را میگشاید.
نمونه ها فراوانند.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد