logo





سکولاریسم و"اسلام اخلاقی" آقای سروش!

يکشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۰ - ۰۶ نوامبر ۲۰۱۱

تقی روزبه

آقای سروش دراین گفتگوی خود درجائی می گوید اسلام یک منبع مهم برای الهام گرفتن از مسائل اخلاقی و رفتاری آدمیان ویک میراث بزرگ فرهنگی است. برای او اسلام هم چنان دارای تصمیمات و نکته های بسیار مهم و سنجیده اخلاقی برای امور دنیوی و عرصه سیاسی است. و همین تصوراست که او را در شرایط رسوا شدن اسلام بقول وی فقاهتی، به صرافت کوشش برای یافتن شکل دیگری ازت داوم حیات آن در عرصه سیاسی و عمومی وسوسه می کند.
مقدمه:جمهوری اسلامی ملقمه ای بوده است ازسرمایه داری ومذهب آنهم با سنتی ترین وارتجاعی ترین روایت ازآن.ملقمه ای که این فرصت را برای جمهوری اسلامی فراهم ساخت که ضمن دفاع همه جانبه ازنظام سرمایه داری آنهم با خشن ترین وگندیده ترین صورآن،درعین حال درپشت سنگرسنت ومذهب باوقاحت کامل ژست ضدامپریالیستی وضدسرمایه داری بخود بگیرد ودرطول حیات ننگین بهترین دستاویزها را برای میلیتاریزه کردن جهان ومنطقه توسط قدرت های بزرگ سرمایه داری و تقویت گفتمان لیبرالی وتضعیف گفتمان آزادی وبرابری اجتماعی (سوسیالیستی) فراهم سازد.بااین وجود نتیجه نهائی بهره بردار ی ازمذهب برای رازآمیزترکردن ماهیت وجودی وواپسگرایانه خویش،حاصلی جز فراهم ساختن زمینه دفن گوراسلام سیاسی ومدعی حکومتگری نبوده است، چرا که موجب لاروبی وبالا آمدن رسوبات کهن ارتجاعی وگندیده اعماق به سطح جامعه گردید.افول شتابان اسلام سیاسی درکنارتشدید بحران موجودیت جمهوری اسلامی، خواست سکولاریسم را به مثابه یکی ازمؤلفه های مهم دموکراسی دردستور انقلاب ایران قرارداده است.چنانکه خیزش جنبش اعتراضی دوسال گذشته نیزوجود چنین چشم اندازی را درمقابل همگان قرارداد. بااین وجود عبورازجامعه سنتی - مذهبی به جامعه ای آزاد وبرابر و مدرن با چشم اندازی سکولار،البته آسان وبدون چالش نیست. چنانکه بخشی ازنواندیشان دینی،آن بخشی که پیوندهای فکری وعملی نزدیکی با رؤیا و برآمدجمهوری اسلام(حکومت اسلامی) داشته اند، بانگرانی ازدفن توأمان جمهوری اسلامی واسلام سیاسی، به تکاپو افتاده وتلاش می کنندکه به هرصورتی شده ازدفن اسلامی سیاسی همراه با مرگ حکومت اسلامی ممانعت به عمل آورند.جوهر نظریه پردازی آنها ناظربه همین مقصوداست وسبب شده که درمقایسه با زمانِ رفتن به پیشوازِعروج اسلام سیاسی در32 سال پیش این بار،به گاه بدرقه آن، به شکل ُکمِدی درصحنه ظاهرشوند. مقاله حاضربه بررسی همین واقعیت می پردازد:

"بجای آنکه فقه را به عرصه حکومت بیاوریم اخلاق دینی را بیاویم"(سروش)
آقای سروش درگفتگوئی که مدتی قبل با بی بی سی فارسی داشت *1،باصراحت بیشتری به طرح مواضع خود پرداخت وضمن مخالفت با امرکنارگذاشتن دین ازعرصه عمومی یعنی سیاست و دولت،خواهان آن شد که نواندیشان دینی بجای حاکمیت فقه اسلامی، حاکمیت اخلاق اسلامی را وجهه همت خود قراردهند. جامعه دینی،اسلام سیاسی-اخلاقی، جدائی حقوقی ونه حقیقی دین ازدولت وتقلیل "سکولاریسم" به جدائی حقوقی نهاددین(روحانیت) ازقدرت سیاسی حداکثرآن چیزی است که نواندیشان دینی بدنبال آنند.درعین حال درادعائی نازسازه ازتعریف وجودی خود، نقش روشنفکردینی را نقد قدرت دینی عنوان می کنند، وتناقض اندیشه های خویش را باوج می رسانند. باین ترتیب اگردور دست این آقایان باشد پس ازسه دهه آزمون ویرانگرانه فقه اسلامی وبه صدا درآمدن کوس رسوائی آن،این بارنوبت تست کردن حاکمیت اسلام اخلاقی خواهد بود!.این که این اسلام اخلاقی چه تحفه ای است ودرصورت عروج به حاکمیت چه گلی به سرمردم خواهد زد،خارج ازبحث این نوشته است.اما طنزجالب،تمثیل سروش است دراین باره:وقتی یکی ازکاندیداهای ریاست جمهوری(درسال 88) خواهان پیشنهاد شعاری ازوی برای تبلیغات ریاست جمهوری خود شده است،اواین نیم بیت حافظ "بادوستان مروت بادشمنان مدارا" را توصیه کرده است!این که چه نسبتی بین این نیم بیت حافظ وذخایرعظیم اخلاقی نهفته وتاکنون مورد استفاده قرارنگرفته معارف و متون اسلامی وجود دارد،معمائی است که باید بدست خودایشان گشوده شود. دراینجا تنها می توان گفت که برخلاف تصوروکشفیات ایشان،چنین ذخایردست نخورده ای وجود خارجی ندارد وهمه چیز-هم ذخایرفقهی وهم اخلاقی درطی این مدت به وفورمورداستفاده قرارگرفته اند ودیگرچیزی ته تغارنمانده است! جامعه هم،بنامصداق دین افیون جامعه است(ودراینجا بطوراخص مراد دین سیاسی است)به خاک سیاه ونکبت وفلاکت کشانده شده ومتأسفانه درآستانه فجایع بازهم بیشتری است.بنابراین بسیارمشکل است که ایشان ونواندیشان دینی هم فکراو بتوانند یک باردیگر نسل های تباه شده درطی چند دهه اخیر را متقاعد سازندکه برای چند دهه دیگر به چاهی عمیق ترسقوط کنند(ازقدیم گفته اندکه آدم عاقل ازیک سوراخ فقط یک بارگزیده می شود).وبرهمین سیاق بسیارمشکل خواهد بودکه ایشان ودیگرنواندیشان مشابه بتوانند یک باردیگردرنقش هموارکنندگان عروج اسلام سیاسی،منتها این بار با شعار و رنگ ولعاب تازه ای بنام"اسلام اخلاقی" ظاهرشوند. کنه وعصاره نظرآقای سروش این است که گویا ایراد نه درحاکمیت دینی بلکه درغلبه صبغه فقاهتی اسلام برصبغه اخلاقی آن بوده است. اگراین باراسلام اخلاقی حاکم شود،حتما(با تضمین قول شرف ایشان!) انصاف واعتدال را بین فرقه ها ونحله های دینی رعایت خواهد کرد وآنطورکه وی می گوید به طوریکسان به همه فرقه های دینی خواهد نگریست وهرگزبه دلیل همان گوهر اخلاقی نهفته درخود ازجاده انصاف عدول نخواهد کرد. گرچه بدلیل وجود ذهنیت منفی درجامعه وعملکرد فاجعه بارحکومت اسلامی،ایشان می کوشد که با قائل شدن نوعی تمایزحقوقی ونه حقیقی بین دولت ونهاد دین (روحانیت)، ازحساسیت گسترده موجود نسبت به دولت دینی بکاهد. البته پیوند دین وسیاست به معنی ظهور اسلام سیاسی است که دولت دینی هم-درصورت فراهم آمدن شروط دیگر- فرزند چنین پیوندی خواهد بود. بدیهی است که بادفاع ازاسلام سیاسی نمی توان درعین حال دیواری بین آن ودولت دینی به مثابه محصول اجتناب ناپذیرآن کشید.چراکه خروجی یک جامعه دینی ودین سیاسی شده، چه منطقا وچه عملا تا آنجا که بتواند وزورش برسد، فراورده ای جز دولت دینی نخواهد بود. چنان که ملاحظه می فرمائید فقرفلسفه وفقراستدلال ولفاظی های توخالی،در گفتگوی ایشان پیرامون این مسأله، خالی بودن چنته این بخش ازدین باورانی که خود را روشنفکران دینی می نامند را به نمایش می گذارد.دراین رویکرد ارجاع اصلی همچنان به خود دین است ونه به مردم وحق حاکمیت آنها. لابد ذاتی بودن انصاف ومروت دراسلام اخلاقی درکناروضع یک سری قوانین صوری وحقوقی درمنع حاکمیت قشرروحانیت ، رعایت انصاف وعدالت را به تمام وکمال تضمین خواهد کرد. باین ترتیب رویکرد به اسلام اخلاقی بجای اسلام فقاهتی درسیاست وحکومت را باید ورود این دسته ازروشنفکران دینی به فازکمیک تکوین وپوست اندازی خود دانست. گوئی هیچ درسی ازنقش تراژیک خویش وسلطه دین دردورقبلی نیاموخته اند که هم چنان برطبل حکومت مذهبی وسلطه سنت وتعبد برمدرنیته وعقلانیت می کوبند.مشکل آقای سروش، نکته ای که او هرگزبه فهم آن ولاجرم فهم اندیشه سکولار(ولائیسته) نائل نشد،آن است که نفهمید حتی اگراسلام وهردینی بخواهد"اخلاقی"بماند نخستین شرطش دست شستن ازحق حاکمیت برمردم، وبرسمیت شناختن اراده وخواست انسان درتعیین سرنوشت خویش است.تنها دراین صورت و با وفاداری به این اصل،حتی اگربپذیریم که اسلام اخلاقی موهوم نبوده و واقعیت هم داشته باشد است که دین می تواند "اخلاقی" باقی بماند.تفاوت بنیادی وجود دارد بین اسلام سیاسی(ویاهردین دیگر) مدعی حکومت با اسلام غیرسیاسی که مدعی آن نیست وبه عنوان یکی ازچندگونگی های فرهنگی بخش هائی ازمردم، آنهم با تنوع وروایت های گوناگون، به حیات خویش ادامه می دهد. آن روایت ازاسلامی که پای به وادی تصرف قلمروسیاسی می نهد و به سودای حکومت گری می افتد بنیادا ضددموکراتیک بوده وشایسته افشاء هم جانبه است.بحث خصوصی وغیرخصوصی شدن دین هم (تبدیل شدن آن به عقاید فردی ووجدانی افراد) ناظربه همین معنا ودربرابرعمومی کردن آن وازجمله درعرصه سیاست است.*2مهم آن است که آیا حامیان اسلام می خواهند به حق حاکمیت مردم درمعنای زمینی و واقعی خود والزاماتش تن بدهند یا نه؟آنچه که آقای سروش برای توجیه نظرخود درمورد نقش دین درجوامع غربی-درهمان حدی که این جدائی وجود دارد- می گوید فی الواقع یک سفسطه وقیاس مع الفارق است.چرا که تشابه قائل شدن بین این جوامع ودولتهای سکولار آنها باجوامع وحکومتهائی چون جمهوری اسلامی تنها می تواند باچشم بستن به تمایزات کیفی کارکردهای متفاوت دین دراین گونه جوامع وازطریق طرح یک سری کلیات بی محتواوسفسطه آمیزصورت گیرد.حتی بقول ایشان اگر مردم این جوامع واقعا به کاندیداهائی که به اعتقادات مذهبی آنها نزدیک ترباشد رأی می دهند،بازهم نمی تواندحجتی برای آقای سروش دراثبات نظرش باشد.چراکه تفاوت ماهوی وجود داردبین آن اعتقادی که درذیل نظام مبتنی بر جدائی دین ودولت فرضا به یک کاندیددارای تمایلات مذهبی رأی می دهد،کاندیدی که محکوم است درچهارچوب سازوکارهای سکولار چنین نظامی عمل کند وباورهای مذهبی او فرع برموازین عمومی حتی همان دموکراسی بورژوائی وبرنامه های اوست، با اعتقاد آن کس که درذیل نظام مبتنی برپیوند دین ودولت وبه کسی که متعهد به پیشبرد آنست رأی می دهد. بی معناکردن این تمایزات با کلی بافی های بی محتوا وبسیارگل وگشاد چیزی جزمهمل کردن تفاوت های کیفا متفاوت این دورویکرد ازیکدیگرنیست. وقتی یک دین باوربه تفسیری ازدین قائل می شود که دیگر داعیه حاکمیت وهدایت ورستگاری مردم ازطریق تسخیرحوزه سیاست وقدرت را نداشته باشد، به معنی آن است که خود را ازمداخله درسیاست(باهدف تسخیرویاحضوردر قدرت) کنارمی کشد واداره امور"دنیوی" را به اراده آزادمردم می سپارد. چنین فردی علیرغم اعتقادات دینی خود دیگرنمی تواند مدافع اسلام سیاسی باشد(حتی اگرتوده های مردم تحت شرایطی ناآگاهانه خواهان آن باشند وزمام سرنوشت خود را به احکام دین ودین داران بسپارند). درچنین حالتی باوربه چنین اسلامی درنزداین بخش ازافرادجامعه، بخشی ازباصطلاح جامعه مدنی وپلورالیستی خواهد بود که دارنده اش حتی اگربه فرض به مقام حکومتی هم برسد نه به دلیل وجهه دینی وبرنامه دینی اش بلکه بدلایل دیگرخواهد بود.چنین رویکردی به دین به معنی آن است که بجای آنکه دین جامعه مدنی را درخود ادغام کند( ودقیق ترآنکه بدلیل ماهیت تمامیت گرا وغیرپلورالیستی خود آن را حذف وسرکوب کند)،برعکس این جامعه مدنی است که دین را درخود ادغام وهضم خواهدکرد(ولی نه به معنای حذف مکانیکی و وسرکوبگرانه، بلکه به معنای تحلیل آن درجامعه تکثرگرا وتبدیل شدن آن به عقاید آزاد شخصی .البته درمعنای وسیع وتاریخی تحقق چنین فرایندی چیزی جزپژمرده شدن طبیعی باور وعقاید سنتی درتناسب با آگاهی ورشد بشر نیست). درهرحال درچنین جوامعی باور به دین درحکم عقاید شخصی بوده وکارکردعمومی وی(ویاحزبش) به مثابه سیاستمداروسکاندارسیاست(ولوآنکه حتی بعضا عناوین مذهبی را بطور نمادین با خود یدک بکشند) ربط معنادار وتعیین کننده ای با عقایدشخصی آنها نخواهد داشت والبته هرجاهم که ربط پیداکند وسوءاستفاده ای صورت گیرد قاعدتا با مقاومت جامعه مواجه شده وازسوی نهادهای قانونی متعلق به نظام سکولار مورد پرسش وانتقاد قرارخواهد گرفت.نه اینکه چنین امری از فضیلت ویژه ای در اوبرخیزد،بلکه قبل ازهرچیز بدلیل آنکه دین اوغیرسیاسی است ونمی تواند داعیه حکومت داشته باشد وبدلیل آنکه برنامه های او متأثراز دستورالعمل های دینی وشریعت نیست وبدلیل آنکه نظام حاکم برجدائی دین ازدولت استوار است وعملکرد هردولتمردی را به ناگزیرمشروط می کند ومهمترازهمه بدلیل آنکه فرهنگ غالب ومسلط درجامعه پای بند به جدائی ایندو است و زیرباردولت مذهبی نخواهد رفت. آبشخوراصلی آن هم صرفا یک قرارومدار حقوقی نیست بلکه زیرساخت های فرهنگی وسیاسی واقتصادی خود را دارد واساسا دین زدائی ازسیاست یکی ازمشخصه های مهم عروج تمدن بشری و ازدست آوردهای آن بوده است که بورژوازی هم ولوبه صورت ناپیگیر،موقعیت خویش را مدیون مقابله با آن بوده است. هردینی که بخواهد با دموکراسی در معنای واقعی خود سازگارباشد به ناچارباید این جدائی را پذیراباشد. بدیهی است که چنین پذیرشی (درنزدباورمندانش) مستلزم معلق کردن و کنارنهادن تمامی احکام متضاد باحق حاکمیت وحق قانون گذاری انسان برخوداست. چنین رویکردی به دین نمی تواند خارج ازاراده وخواست هرانسان برای اووجامعه تعیین تکلیف کند.دربرابرآن اسلام سیاسی قراردارد که سودای تصرف عرصه عمومی و قدرت سیاسی را داشته و متعرض به موازین دموکراسی وحق زندگی آزاد است.این آن تفاوت کیفی است که آقای سروش وقتی از اعتقاد عام مردم به دین وتأثیرات آن سخن می گویند مرزآن را با اسلام سیاسی ومتعرض به حقوق عمومی مخدوش می کند. ممکن است اکثریت جامعه ای مثلا به دین اسلام اعتقاد داشته باشند،ولی نه الزاما به اسلام سیاسی وحکومت مذهبی. نکته اصلی این نوشته هم همین است که هرروایتی ازدین به محض آنکه موازین دموکراسی واقعی را بپذیرد وخود را پای بندبه آن بداند،وامروزی شود، بناگزیروضرورتا ازالتقاط دین وسیاست پرهیزکرده وازسودای تصرف عرصه سیاسی اجتناب خواهد ورزید ونقش خود را به یک سلسه "موعظه های اخلاقی برای رستگاری بشروبه اموراخروی" وتکلف آمیزبرای همه گان تقلیل خواهد داد.بفرض اگرهمین موعظه ها بخواهد با قدرت وسیاست گره بخورد وبه مثابه یک امرعمومی وارد صحنه شود،وجه "اخلاقی" خود را ازدست داده وبه امری نااخلاقی و اهرم سلطه وحاکمیت تبدیل می شود.البته عقب نشستن ازعرصه عمومی نافی تعرض دراشکال دیگروسطوح نامرئی تراجتماعی توسط آن نیست. درواقع چنین تعرضاتی به دموکراسی درجوامع سکولار بورژوائی به شکل پیچیده ونامرئی درجهت توجیه سلطه وستم سرمایه توسط مذهب صورت می گیرد.بااین وجود نباید آن را با سطح دیگری ازمداخله-نه فقط توسط نهادمذهب بلکه هم چنین مداخله مذهب درعرصه سیاسی، که ازسوی بورژوازی بدلیل ناهم خوانی بنیادیش با پیشرفت وازجمله بانیازهای متحول طبقه بورژوازی غیرقابل تحمل اعلام شده است وباگسستن این بندها دوران مدرنیته وپیشرفتها شروع می شود،یکسان تلقی کرد. البته همانطورکه اشاره شد این مساله نافی ساخت وپاخت با مذهب وبهره برداری ازآن توسط بورژوازی برای تثبیت سلطه اش نیست که بیانگرناپیگیری آن دردفاع ازجوامع واقعا سکولاراست.چراکه بورژوازی خواهان رهائی کامل جامعه ازمناسبات سلطه وازجمله سلطه مذهب نیست ومی تواند ازآن برای حفظ سطوح دیگرسلطه سودجوید(نفس وجود سرمایه به معنی سلطه مناسبات سرمایه دارانه واستثماری برجامعه بشری است.درهمین رابطه نفس وجود ماشین دولتی به مثابه قدرت وقهرسازمان یافته برفرازجامعه تضمین کننده سیادت طبقاتی است.بااین همه پیراستن این دولتها ازمذهب که تحت تأثیر جنبش های اجتماعی صورت گرفته است به لحاظ تاریخی خود گامی بوده است درجهت دموکراتیزه شدن آنها). این واقعیت که حتی درجوامع سکولارغربی استقلال دولت ازدین مطلق نیست و بورژوازی درسطوح گوناگونی ازنقش مذهب برای حفظ سلطه خود وتحمیق مردم-تاحدی که مزاحمش نشود- بهره برداری می کند ولاجرم برخوردش با سکولاریسم ویا لائیسیته دوگانه وریاکارانه است،مورد استناد واستفاده آقای سروش برای اقامه شبه استدلالهای خود دردفاع ازنقش دین درسیاست می گردد. بگذریم ازاینکه ایشان درروایت خود پیرامون ترجیح یک کاندید مذهبی درآمریکا نسبت به یک کاندید غیرمذهبی ویا مسیحی دربرابرغیرمسیحی توسط رأی دهندگان، ودروزن این فاکتورنسبت به سایرفاکتورها مبالغه می کند. درحالی که واقعیت های آماری درجوامع غربی درمجموع حاکی از کاهش نفوذ مذهب و فاصله گیری مردم ازآن وعبورازخطوط قرمزهای آن است تاجائی که به عنوان مثال حتی امروزه یک سیاستمدارهم جنسگرا هم می تواند شانس حضوردراین گونه مناصب را داشته باشد. بزرگنمائی ایشان درمورد میزان نفوذ مذهب(حضورپرتوان وپرقدرت،توأم با ستایش ازآن) درنزدمردم ایران ،آنهم درپی آزمون سه دهه فاجعه حکومت اسلامی،حتی اگرواقعیت هم می داشت هیچ حقانیتی برای وی ایجاد نمی کرد.بلکه برعکس ضرورت مقابله بیشتربا آن ازسوی مدافعان دموکراسی واقعی را بیشترمی کرد.درهمه این موارد وی مرزبین دوسطح کیفا متمایزازباورهای مذهبی را نادیده گرفته وخلط مبحث می نمایند.برای ایشان ترمزتسامح وتساهل دردرون خودماشین مذهبی قرارداد وکافی است که رانندگانی متصف به اسلام اخلاقی، تصدی هدایت آن را به عهده گیرند.اما برای بسیاری دیگر ترمزواقعی واصلی دربیرون ازآن ودرمتن جامعه ای قرارداردکه ارزشهای جذب شده جهان شمول برابری وآزادی توسط تک تک آحاد آن تضمین کننده ممانعت ازبازتولید مناسبات سلطه وازجمله درقالب مذهبی اش می باشد. تنها درچنین صورتی است که بجای ادغام وبلعیده شدن جامعه مدنی وآزادی توسط مذهب،این مذهب است که به شیوه ای دموکراتیک توسط جامعه هضم شده ودرسرشت متکثروبالنده آن بسوی رهائی وآزادی ادغام می گرد.

هنوزبه تمامی چالش های پیشاروی آقای سروش دراین گفتگو نپرداخته ایم . چراکه نفس کشف گنج قارونی بنام اسلام اخلاقی وبشارت ورود به فازکمیک "روشنفکردینی" هنوزپایان ماجرانیست. چراکه درنزد او یک منبع الهام بخش اخلاقی و یکدستی وجود داردکه گوئی صرفا توسط ایشان وروشنفکران دینی روایت وتفسیر می شود(البته چنین تصوری دراوان پیدایش انقلاب اسلامی هم توسط روشنفکران دینی آن زمان وجود داشت که روحانیت باتصرف انحصاری قدرت واختصاص حق تفسیرانحصاری به خوداین تصور را باطل ساخته بود).غافل ازآنکه ورود به متون و ذخایراخلاقی نیزواجد فهم ها (ومنافع) گوناگونی ازآن است که دعوا برسرتصرف قدرت را درمیان نحله های گوناگون برای کسب فرادستی ودفع سایر گرایش ها دامن میزند.
علاوه براین آقای سروش توضیح نمی دهد که چگونه تنظیم چند قاعده حقوقی وقول وقراربرای استقرارحاکمیت اسلام وناسازه "دموکراسی دینی واخلاقی" مورد نظرایشان کفایت می کند وچگونه می تواند ازجنگ قدرت فرقه های دینی وهم چنین سرکوب عمومی جامعه اجتناب ورزد.حتی اگربپذیریم که گرایشهای شیعه گری به درک وبرداشت واحدی ازجامعه اخلاقی مورد نطرایشان برسند،با سایرمذاهب ونحله ها وبا دگراندیشان غیرمذهبی ونظایرآن چه خواهندکرد؟ بنابراین آن ذات بیطرف موهومی که ایشان ازآن سخن می گوید، هم چنان که خمینی درمرحله پیشاقدرت سخن می گفت،جز فریب ودربهترین حالت جزسراب فریبنده و خود فریبی نخواهد بود.همان داستان گذاشتن گوشت لخت دم دهان گربه گرسنه ای است که ازاوانتظارزهدومنزه طلبی می رود. درواقع ایشان درجهان وارونه شده درذهنیت مذهبی خود،بی ارتباط با واقعیات عینی وتجربه شده وتاوان های بس سنگین آن،براین باوراست که چیزی بنام قوانین ذاتی اخلاقی وبازدارنده وجود دارد.غافل ازآنکه چنین عنصرناب وبازدارنده ای بنام اسلام اخلاقی که مورد اجماع حتی شیعیان باشد وجود ندارد.آنچه که وجود دارد منافع وسوداهای این یا آن قشرواین یا آن باند است که بجای لباس مندرس ونخ نماشده احکام فقهی این باردرصدداست که با لباس مبدل –اسلام اخلاقی- به میدان بیاید واین دست ازروشنفکران دینی هم-ولوآنکه بپذیریم با نیت خیروبرای بالابردن "بردباری مذهبی "-نقشی جزهموارکردن راه برای فرودچنین بهنمی ندارند.حتی این ادعا براساس نظرات خود سروش درمورد وجود فهم های گوناگون مسلمان ها ازاسلام و وحی وقرآن ومعارف... منافات دارد.هم چنانکه باتعریف وی ازجایگاه روشنفکر دینی به مثابه نقد قدرت دینی نیزمنافات دارد. راه سوم والتقاطی برای توجیه حضوردین درصحنه سیاسی وجود ندارد.جدائی دین ازسیاست وازدولت تنها راهی است که اگرروشنفکران دینی بخواهند واقعا به دموکراسی وفادارباشند، چاره ای جزپای بندی به آن ندارند.

نقدقدرت دینی یاجایگزینی آن با قدرت دینی دیگر؟
آقای سروش دراین گفتگوی خود درجائی می گوید اسلام یک منبع مهم برای الهام گرفتن از مسائل اخلاقی و رفتاری آدمیان ویک میراث بزرگ فرهنگی است. برای او اسلام هم چنان دارای تصمیمات و نکته های بسیار مهم و سنجیده اخلاقی برای امور دنیوی و عرصه سیاسی است. و همین تصوراست که او را در شرایط رسوا شدن اسلام بقول وی فقاهتی، به صرافت کوشش برای یافتن شکل دیگری ازت داوم حیات آن در عرصه سیاسی و عمومی وسوسه می کند. باین ترتیب هدف برای او حتی سکولاریزه کردن مذهب یعنی دورکردنش ازعرصه عمومی ورفرم هائی دراین راستا نیست. مخالفت با شعارخصوصی کردن مذهب درشرایط احتضارمذهب به مثابه امرعمومی، چیزی بجزآن نیست و او دارد باچنگ ودندان ازپدیده درحال افول دفاع می کند،گرچه می کوشد آن را تحت پوشش حضورپرتوان ونیرومند اسلام توجیه نماید.ازهمین رو با نفی وظیفه روشنگری ونقد، دعوت ازمردم برای کنارگذاشتن این باورهای واپسگرایانه رابی مهری به این میرات فرهنگی بسیاربزرگ می داند!. چون اسلام حرفی برای گفتن ونشان دادن راه و رسم زندگی این جهانی هم دارد،ازهمین رو"آشتی دادن آن با سیاست وامرحکومت گری ممکن است" ونادیده گرفتن آن "جفاوخطای بزرگ" و "پاک کردن صورت مسأله" است.اودایما با خلط مبحث، جوری القاء می کندکه گوئی سکولاریسم ویا لائیسته به معنی درخواست ازمردم برای کنارگذاشتن دین وعقاید خوداست. دراین میان او نگران نوعی دیکتاتوری بقول خود سکولاریست هاهم هست که خود هم چون "دین جدیدی" حق باوربه اعتقادات مذهبی را موردتهدید قرارمی دهد. بی شک درمسیر حساس دین زدائی ازسیاست وامورعمومی نمی توان ازتبدیل شدن آن به یک ایدئولوژی وبازتولید استبداد درمتن آن غافل شد.بدیهی است که اگرجدائی وعدم مداخله دین(نهادها واحکام وآموزه های دینی) ازدولت وامورعمومی وازجمله ازبخش آموزش وپرورش بخشی ازرونددموکراسی و استبداد زدائی است،باید بیشترین توجه را برای عدم انحراف ازاین هدف مبذول داشت.نمی توان ازیکسو ازدموکراسی واقعی وتعمیق آن سخن به میان آورد وازسوی دیگرچه درسخن وچه درعمل آن را محدودکرد.شیوه ازخودهدف نمی تواند جداباشد.دراین رابطه یعنی دین زدائی ازسیاست وعرصه عمومی، بخصوص پای بندی به حق آزادی بی قیدوشرط عقیدو بیان،ازجمله برای دین باوران ازاهمیت ویژه ای برخورداراست ونگرانی های امثال سروش را دراین گونه موارد باید درک کرد. بااین همه ابرازآن نیازمند مسخ مفهوم سکولاریسم وافتادن آن به دام توجیه نقش دین درعرصه عمومی ودورشدن ازنقد قدرت دینی به مثابه تعریف روشنفکردینی توسط خودآنان نیست. همانطورکه اشاره کردم چنین ادعائی جزوارونه کردن حقیقت نیست وسکولاریسم خواستار جدائی دین ازسیاست وامورعمومی ولاجرم نفی اسلام سیاسی وسودای تصاحب حاکمیت است ونه نفی مذهب وحق اعتقاد به آن به طورکلی وبطورمطلق. سکولاریسم مکتب وایدئولوژی نیست،خیلی ساده بیان ضرورت جدائی دین ودولت است درجهانی که این جدائی یکی ازمؤلفه های مهم دموکراسی است که بدون آن-والبته نه فقط آن- امکان تحقق دموکراسی وجود ندارد.همانطورکه بدون درک تئوری تکامل ویا قانون جاذبه و... مفاهیم علمی قابل فهم نیستند،بدون آن مفهوم دموکراسی هم قابل فهم نیست . ازهمین رو تأکید برحکومت مذهبی ولوبااتیکت اخلاقی ،درتقابل کامل با موازین بدیهی دموکراسی قراردارد.اگرواقعا هدف تحقق دموکراسی باشد،بدیهی است که این دموکراسی ازآسمان نازل نمی شود بلکه ازمتن جامعه بیرون می تراود. بنابراین بدون تبلیغ و ترویج فرهنگ وآگاهی واقعا دموکراتیک ونافذشدن آن درجامعه و ازجمله کنارنهادن اندیشه اسلام سیاسی (صرفنظرازآنکه به دین باورداشته باشیم یانه ) چگونه ممکن است؟مبنای تضمین کننده آن قرار ومدارهای حقوقی برای رعایت حقوق دگراندیشان چیست؟ قواعدحقوقی بجای خود،اما تضمین کننده نیستند. اگرفرهنگ وآگاهی مردم(وارد جنبه های اقتصادسیاسی برپا دارنده و قوام دهنده آن نمی شویم) پشتوانه آن نباشد به سهولت توسط قدرتهای حاکم مسخ می گردد.این رویکرد واپسگرایانه دقیقا آن چیزی است که آقای سروش دراین گفتگو روشنفکران را ازآن برحذرمی دارد. "اسلام سکولار" یعنی آن نوع تفسیروبرداشتی ازاسلام که ازسودای سلطه دین برسیاست وبرحکومت ومداخله درعرصه های عمومی دست بردارد واین همانطورکه گفته شد به معنای نفی حق مردم درداشتن ویانداشتن باورهای مذهبی نیست ومتأسفانه گوئی هنوزهم نواندیشان دینی ما ازاین نوع "سکولاریسم مذهبی" هم تهی هستند. این واقعیت داردکه عقاید مذهبی درجوامع مشابه ما ریشه دارند وجان سخت ترازآنند که باین سادگی ها روبیده شوند،اما این دلیل موجهی برای تقدیس آن توسط نواندیش دینی منتقد به حکومت دینی برای ایجاد حکومت دینی از ترازاخلاقی برای آقای سروش فراهم نمی کند. حتی اگرهم وجودمی داشت به معنی آن نبود که عقد مردم این مرزوبوم با اسلام سیاسی ،درآسمان بسته شده است. دریک تجربه سترگ ومرگ بارمردم درمستی ناشی ازتوهم نسبت به نقش مذهب، آن را ابزارمناسبی برای ضدیت با استبدادحاکم وتحقق مطالبات انباشته شده خود تلقی کردند ولی درعمل تاوان سنگینی را برای این خطای هولناک خود پرداختند وهنوزهم می پردازند.هم چنانکه درجنبش مشروطیت وفرازهای متعدد دیگر چنین نبوده است وهم چنانکه اگرآقای سروش خوب به تحولات جامعه درطی این چندسال می نگریست، گسیختن آن پیمان توسط اکثریت بسیار بزرگی ازجامعه را به عینه می دید ودیگرمفتون ومسحور"حضورپرتوان وقدرتمند" اسلام درجامعه نمی شد.
سروش درگفتگوی خویش ازنگاه تکثرگرای دولت دینی موردنظرخود هم سخن می گوید، اما تحقق آن را به کرامت مذهبی واخلاقی دولت مردان واگذارمی کند(همان قسم گربه عابد وزاهد وگرسنه ما درمقابل گوشت).اوحاضرنیست تناقض ادعای خود مبنی برباوربه پلورالیسم وجدائی حقوقی دین و دولت (چیزی که او آن را با تفکیک ازسکولاریسم فلسفی سکولاریسم سیاسی خوانده بود ودراین گفتگواشاره ای به آن نکرد) با اندیشه دولت دینی را تصدیق کند.ازاین رو با سفسطه وقاطی کردن سطوح مختلف بحث، وبا توسل به پوپولیسم(شیفتگی اش به واقعیت بسیارجان سخت مذهبی بودن مردم) وکشیدن لعاب بی رمقی ازدموکراسی برروی آن، معجونی برای نجات جامعه دینی ساخته است.دشواری آن نیست که ایشان به اندیشه های دینی باوردارد وبقول خودشان روشنفکردینی نمی تواند به چربش وجوه مثبت دین برنقاط ضعفش باورنداشته باشد وبهمین دلیل به آن چسبیده است، بلکه این است که ایشان این باورخود را تاسطح دخالت دین درسیاست و حاکمیت آن ارتقاء می دهد وبرای مشروعیت بخشیدن به آن به سفسطه وآشفته کردن مفاهیم می پردازد.اوعلاوه براعتقادفردی خود به دین،["حضورسیاسی –اجتماعی" پرتوان واین که" دین هیچ وقت حتی دردموکراسی های غربی امرخصوصی نبوده است ورواج این تصور درمیان روشنفکران خطای بزرگی است"] را دستمایه نظر خویش مبنی بردولت مبتنی براسلام اخلاقی به جای دولت فقهی قرارداده است
خلاصه اینکه، آنچه آقای سروش گمان میکند با تزآشتی دین ودموکراسی درشرایط ایران به آن نائل آمده یعنی آمیزش حقیقی دین وسیاست درعمل وتمایز حقوقی (ونه حقیقی) بین آندو، ودرشکل وشمایل دولت "سکولار" ونه جامعه سکولار، بشدت تناقض آمیزوشکننده است. و توجیه کننده تسلط باوروایمان اوبرتجربه(امرپیشینی، فراعلمی وفراتجربی) است.بزعم او دین به "خصوصی نمی رود" ونخواهد رفت.همین! چراکه دین حرفهائی برای فلسفه و سیاست وجامعه دارد(البته اوظاهرا درمقام سخن علوم تجربی را ازچنگ معرفت دینی رها می داند). بنابراین وی برخلاف ادعای خود نه ازپایگاه بیرون ازدین( مدرنیته وعلم وفلسفه علمی) به نقش دین می نگرد بلکه ازمنظر باوروایمان به آن به نقد وچون وچرا پیرامون آن می پردازد.ونتیجه هم آن می شود که دین بجای"خصوصی رفتن" به عرصه عمومی می آید.البته تاوان این کارنه آشتی دین بادموکراسی وتمکین به موازین آن ولاجرم اسباب کشی به حوزه های خصوصی، بلکه بقول وی نتیجه ملایم شدن هردو، هم دموکراسی وهم دین است. باین ترتیب این بخش ازروشنفکران دینی ما برخلاف ادعای خود هنوزهم درحال وهوای عصرماقبل بورژوائی نفس می کشند ونه مدرنیته(فرامدرنیته پیشکش)، وازهمین منظرهم می کوشند که با نقد فقه اسلامی ونه کلیت دین به امورعالم بنگرند. ازنظراجتماعی هم ملقمه ای التقاطی است ازدوره گذارجامعه ازسلطه ونفوذ سنت و دین، به مرحله پسادینی والبته برای حفظ ِ حتی الامکانِ نقشِ درحال افولِ دین درعرصه های عمومی.

رابطه تعمیق مطالبات جنبش اعتراضی ومواضع سروش
چرا آقای سروش حتی دردفاع خود ازهمان ملقمه های متناقض وشکننده نظیر "سکولاریسم سیاسی" بهمراه مرزبندی با "سکولاریسم فلسفی" هم کوتاه آمده و آن را تاحد نگاه تکثرگرای یک حکومت دینی به سایرفرقه های دینی تحت عنوان حکومت فرادینی تنزل می دهد؟ و میله را بسمت مات کردن هرچه بیشترسکولاریسم ومقابله با آن ودفاع ازتلفیق دین وسیاست(اسلام سیاسی) به خم می کند؟. صرفنطرازتضاد وتناقض ذاتی بین پیوند حقیقی بین دین و جامعه وشکل حقوقی جدائی آن ها،عامل تشدید کننده تحولات سیاسی واجتماعی را هم باید بدان افزود.
این عامل شتاب دهنده را باید درتعمیق مطالبات وقطب بندی های درونی جنبش اعتراضی مردم،بخصوص نسل جدید جستجوکرد.واقعیت آن است که بهمان اندازه که مبارزه ازچهارچوب نظام کنونی فراتررفته وسرنگونی حکومت مذهبی را به کانون مطالبات مردم تبدیل کرده است، باندازه ای که سبزهای اصلاح طلب دربرابرآن به مرربندی سیاسی ودفاع ازقانون اساسی بی تنازل برخاسته اند وبهمین دلیل درعمل زمین گیرشده اند، وباندازه ای که پژواک خواست جدائی دین ودولت موجب قطب بندی های درونی جنبش سبزهم شده است، بخش هائی از روشنفکردینی هم ازرفرم وتحول مثبت بسودسکولاریسم بازمانده اند وآقای سروش دارد وظیفه ورفتار این بخش ازروشنفکران دینی درفضای جدید را فرموله می کند.البته دراین رویکرد علاوه برعامل فوق، شاید تحولات منطقه والگوهائی چون ترکیه وسیاست های جدید دولت های غربی درمواجه با اسلام سیاسی نیزبی تأثیرنباشد.
آقای سروش دارد وظایف جدید روشفنکردینی را که همان اسلام اخلاقی بجای اسلام فقاهتی است بیان می کند.هم چنانکه او سخن خود را با بیان اینکه جنبش سبزامیدهای ما را سبزکرد به پایان می برد.بنابراین عبورجنبش اعتراضی مردم از سبزها وازجمله زیرضرب قرارگرفتن حکومت مذهبی است که اقای سروش را به صرافت بیشتربرای دفاع ازنوع جدید حکومت دینی انداخته است. اما تمامی پایه های نظام فکری او برسفسطه وعناصرواهی وغیرواقعی بناشده است،لاجرم ازسترون بودن شدید دررنج است. بنظرمی رسد این بارهم ایشان تمایل دارند درهمان نقشی ظاهرشوندکه دردمدمه عروج جنبش اسلامی درمتن انقلاب سال 57 ودردفاع ازاسلام فقاهتی وخمینی ظاهرشدند.اگربپذیریم که تنها یک بارمی توان درتقش تراژیک ظاهرشد،این بار به ناگزیرنقش ایشان کمیک خواهد بود.
2011-11-05 – 14-08-1390
.taghi-roozbeh.blogspot.com
*1-
به تاریخ 25 فروردین 90 و14 آوریل 2011 دربرنامه بعبارت دیگر:
http://www.bbc.co.uk/persian/tv/2011/04/110412_hardtalk_abdolkarim_soroush.shtml
کوتاه شده: https://www.youtube.com/watch?v=xA1ibslwEjo

چکیده ای از سخنان سروش درگفتگوی بی بی سی:
دین خصوصی کسی می گوید که به دین اعتقاد ندارد یا آن رامهم نمی شمارد.کسی که نقش مهم واجتماعی آن را می بیند این طورسخن نمی گوید! موجودی بنام اسلام بسیارپرتوان وپرقدرت ایستاده است. تحویل آن به احوال خصوصی اشخاص ودعوت مردم به کنارگذاشتن آن ها اصلا موضوع را حل نمی کند.صورت مساله را پاک می کند. (ظاهرا درنزدایشان دینداری مترادف با اعتقادبه اسلامی سیاسی و حکومت دینی است و درخواست کنارگذاشتن دین ازاین عرصه به معنی درخواست برای کنارنهادن عقاید دینی بطورکلی توسط افراد است ).
من معتقدم که که روشنفکردینی ناگزیراست که اعتقاد داشته باشد دردین خوبی هایی هست که بربدی هایش می چربد.بهمین دلیل است که هنوزبه آن متوسل می شود ومی چسبد ونمی خواهد ازدست بدهد. این ازجنبه اعتقادی(محرک اصلی آقای سروش را باید همین بند دانست.بقیه دلایل برای ورنگ ولعاب زدن به متاع عرضه شده است).
جنبه دیگرحضورسیاسی –اجتماعی دین است.رواج این نظردرروشنفکران که دین امرخصوصی است خطای بزرگ است!دین هیچ وقت امرخصوصی نبوده است دردموکراسی های غربی هم نیست.استدلال: چطورممکن است خصوصی باشد، شماوقتی یک اعتقادی دارید درتمامی ساختارهای شما وجود دارد.
درهمین آمریکا مردمی که به مسیحیت اعتقاد دارند به رئیس جمهورغیرمسیحی رأی نمی دهند یعنی دین اصلا امرخصوصی نیست.همه جا این را نشان میدهد.
آنچه که درسکولاریسم و به تعبیرمن فرادینی گفته می شود این است که ما به لحاظ حقوقی حساب دین را ازحساب دولت وحکومت جدا بکنیم و به تعبیردیگر با نگاه تکثرگرا به حکومت بنگریم بطوری که به همه فرقه های دینی به یک چشم نگاه کند وبهیچ کدام نسبت به دیگری مزیت ندهد.همین! دین به عرصه خصوصی نمی رود!(پس درعرصه عمومی می ماند وهم چنان بیدادمی کند.ضمنا دراین استدلال اولا درتوصیف واقعیت های جهان امروز درمورد حضورونفوذ دین-هم شکلی وهم محتوائی-مبالغه می شود که واقعیت ندارد.آنچه که بطورغیررسمی ویادرعمل-وازجمله درحوزه مداخله آن در سیاست- وجود دارد، حکایت از کم رنگ شدن بیشتر نقش دین دراین گونه حوامع است. ثالثا این رویکرد به عملکرد سرمایه وبهره گیری آن ازمذهب با روایت وکارکردمورد نظرخود- تاحد معین وبدون آن که اجازه اختلال درکارکردش بدهد- بی توجه بوده،ونه فقط آن را مورد نقد قرارنمی دهد بلکه ازآن به مثابه دستاویزی برای ادعای نقش فی نفسه مذهب استفاده می کند .دراین گونه احتجاجات، این تمایز کیفی بین دین سیاسی ودین غیرسیاسی است که مخدوش می شود).
اسلام نشان داده است که بسیارسخت جانی می کند ودرموردبسیاری ازمسائل سیاسی حرف دارد.
اسلام یک مبنع مهم برای الهام گیری ازمسائل اخلاقی ورفتاری آدمیان است وازمردم خواستن که آنها را کناربگذارند ویا به درون خانه بروند بی مهری به میراث بزرگ فرهنگی است. باین دلیل است که ماتلاش می کنیم که نسبت به این منبع مهم جفانکنیم ودرجای راستینش بگذاریم وازآن استفاده کنیم(بیچاره اسلام! که درطی این سه دهه مظلوم مانده ونتوانسته بسیاری از حرفهایش را بیان کند).
بله ازدل اسلام نمی توان دموکراسی را بیرون کشید،من ازملایم شدن دموکراسی ودین صحبت می کنم.اما مسلمان ها می توانند یک زندگی دموکراتیک داشته باشند(زندگی دموکراتیک با حکومت دینی؟) وبرخی ازتصمیمات اخلاقی را به عرصه سیاسی بیاورند وبجای آنکه فقه را به عرصه حکومت بیاوریم اخلاق دینی را بیاوریم.این اخلاق دینی خیلی نکته های مهم وسنجیده ای دارد.به آینده بسیارخوش بینم.جنبش سبزامیدهای مارا هم سبزکرد.

*2- ناگفته نماند که دراینجا بحث عمومی وخصوص به روایت وتقسیم بندی رویکرد لییرالی درمدنظرنیست. براساس این رویکرد تفکیک حوزه خصوصی واجتماعی بطورانتراعی،ثابت و با نفی رابطه متقابل ودیالکتیکی بین آندو وغیر تاریخی صورت می گیرد.حوزه خصوصی وفردی برپایه فردیت خود بنیاد ومفروض انگاشتن حقوق طبیعی وذاتی ولایتغیرفردی بنا نهاده شده است که گوئی دیوارچینی بین این دوحوزه وجود دارد.درنظریه لبیرالی فردیت براساس فردیت خود بنیاد وتنازع ذاتی آن با اجتماع بنانهاده شده است ونه بر فردیت اجتماعی ورابطه آزاد وهمبسته آنها.بنابراین لیبرالیسم چیزی جزوارونه کردن رابطه واقعی فردوجامعه نیست. بیهوده نیست که حوزه اقتصادی که یک رابطه اجتماعی ومحصول کارجمعی است،به امرخصوصی تبدیل می شود وبه حقوق بنیادی وذاتی فرد تبدیل می شود.

*3- وقتی آقای سروش درمورد نقش خود به هنگام "انقلاب ضد فرهنگی"مورد پرسش قرارمی گیرد- هم چنانکه دراین گفتگوهم قرارگرفته است-با ِشکوه ازتکراری بودن این پرسش همان سخنان ارائه شده همیشگی خود را که نتوانسته افکارعمومی را قانع کند،برزبان می آورد.البته ایشان هیچ وقت به این مساله که چرااین پاسخ کسی را قانع نکرده وافکارعمومی آن را نه پاسخ که فرارازپاسخ می داند،نیاندیشیده است.درواقع ترفند آقای سروش دراین پاسخ گوئی ها،تقسیم وتقطیع مکانیکی پروژه انقلاب ضدفرهنگی به عناصرو جنبه های مختلف پیشبردآن وخوب وبدکردن این عناصراست، ودرکل به انکارنقش خود درپروژه سرکوب واسلامی کردن دانشگاه ها می پردازد وبدترازآن وظیفه بازگشائی دانشگاه با صبغه اسلامی را درمقابل بستن دانشگاه غیراسلامی قرارمی دهد وبامسخ کردن ماهیت کل یک پروژه، سهم خود را دراین پروژه ، بازگشائی دانشگاها(البته ازنوع اسلامیش) ومخالفت با بسته ماندن آنها می داند.وحال آن که درجهان عینی بستن دانشگاه غیراسلامی وگشودن دانشگاه اسلامی پشت وروی یک پروژه هستند وگرنه کسی شک نداردکه هیچ دولتی درجهان امروزحتی فاناتیک ترین آنها،نمی تواند بی نیازاز دانشگاه باشد وبه فکر بستن آن برای همیشه باشد.البته آقای سروش دراین نوع دفاعیه، برای توجیه موقعیت خود بطورضمنی هم چنان به دفاع ازضرورت تصفیه دانشگاه واسلامی کردن آن نیزمی پردازد. چرا که بزعم وی اسلام حاوی ذخایرمهمی برای هدایت جامعه است ودرفضای "انقلابی" آن زمان تصفیه وبازسازی برای انطباق دانشگاه های غیراسلامی با فضاوشئونات اسلامی ضروری بود.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد