logo





فلسفه باستان ، نبرد دین با علم

آغاز فلسفه ، سکولار یا دینی ؟

دوشنبه ۹ آبان ۱۳۹۰ - ۳۱ اکتبر ۲۰۱۱

نصرت شاد

nosrat-shad.jpg
غرب مدعی است که تاریخ فلسفه آن نشان از آزادی تفکر در طول 3 هزار سال گذشته بوده است و آنرا به چهار مرحله زیر تقسیم میکند – فلسفه باستان ، فلسفه سده های میانه ، فلسفه عصر نو و فلسفه زمان حال . انها میگویند که فلسفه باستان با وجود کهولت سن ، کالای عتیقه ای نیست که انسان بگذارد در زیرزمین کتابخانه ها خاک بخورد.

گروه دیگری دوره های مهم فلسفه باستان را شامل سه بخش زیر میدانند – قرون پیش از سقراط ، فلسفه آتی شامل سقراط ، افلاتون ، و ارسطو ، و بخش مکاتب بزرگ عصر هلنی از جمله فلسفه رواقی ، اپیکوری ، و نو افلاتونی .

گهواره فلسفه یونان باستان در ایون یعنی در نوار غربی آسیای صغیر آنزمان یعنی در غرب ترکیه امروزی قرار داشت . فلسفه پیش از سقراط را به این سبب ایونی می نامند چون در شهرهای ساحلی غرب ترکیه امروزی یعنی در شهرهای ملتا ، افسوس ، کیاسمونی ، کلوفون و ساموس ، نخستین فیلسوفان یونان زندگی میکردند .

امروزه اشاره میشود که دلیل فلسفه طبیعی پیش از سقراط نیز شناخت هستی یعنی فلسفه متافیزیک و خداشناسی بود . یک سری از مفاهیمی که ما امروزه بکار میبریم متعلق به دوره پیش از سقراط هستند که اعتباری 2500 ساله دارند از آنجمله – اصل ، عنصر ، اتم ، ماده ، روان ، فرم ، جنس ، و غیره .

فلسفه ، تفکری است انسانی که همیشه همراه انسان اولیه بوده و خاص قشر متخصصان نبوده . آغاز علوم طبیعی مدرن با محاسبه پدیدههای طبیعی از جمله با بحث نظرات دمکریت و ارسطو شروع شد .

تالس ملتایی (546-624پیش از میلاد ) ، یکی از این آغاز گران فلسفه طبیعی میگفت که آب اصل همه اشیاء در جهان است و پارمنیدس (470-540 پیش از میلاد ) الئایی از جنوب ایتالیا ، فیلسوف مهم متافیزیک این دوره بود .

فلسفه سوفسطایی زمانی شروع شد که یونان برای ابرقدرت بودن سیاسی خود به کادرهای سیاسی نیاز داشت . سوفسطائیان آموزش اینگونه سیاست دولت یونان را در کلاسهای خود بعهده گرفتند . انتقاد دائم افلاتون از آنان این بود که میگفت سوفسطائیان نه برای حقیقت و حق و ارزش انسانی بلکه برای رسیدن و حفظ قدرت کوشش میکنند . آنان نه معلم بلکه منحرف کننده جوانان بودند .

گورگیاس ( 375-483 پیش از میلاد ) میگفت جهانبینی ما سوفسطائیان، نسبت گرایی است چون حقیقتی وجود ندارد و اگر آن وجود داشته باشد ، قابل شناخت نیست ، و اگر قابل شناخت باشد ، نمیتوان آنرا آموزش داد .

سوفسطایی دیگری یعنی پروتاگوراس ( 411-481 پیش از میلاد ) میگفت که هر موضوع و حقیقتی نه تنها نسبی بلکه شخصی و ذهنی است . در نظر او انسان میزان همه چیز است . طبق عقاید سوفسطائیان ، اصول ، دین ، حقوق ، و اخلاق ، همه نسبی هستند چون هیچ امری طبیعی ، ابدی ، و معتبر وجود ندارد . گروهی مدعی هستند که نوزایی فلسفه سوفسطایی در جامعه شناسی گرایی زمان حال نیز محسوس است چون جامعه شناسی غالبا بخدمت ایدئولوژی درآمده .

افلاتون در آثار دوران جوانی خود مدعی بود که سوفسطائیان در مقابل ارزشها نابینا هستند چون فلسفه سوفسطایی همیشه به ظاهر اهمیت بیشتری داده تا به ماهیت و هستی، و آنها عاشق کلمات هستند و نه دوستدار فلسفه ،چون علاقه ای به تفکر و حقیقت در فلسفه ندارند . و خطر آنان اینست که دروغ را در لباس تبلیغ عرضه میکنند چون هدف شان کسب قدرت است .

امروزه اشاره میشود آنچه سقراط ، افلاتون ، و ارسطو گفتند ، فلسفه ابدی بود ولی سوفسطائیان بجای تفکر فلسفی ، تبلیغ ایدئولوژی سیاسی نمودند . فلسفه افلاتون (347-427 پیش از میلاد ) پیرامون زندگی روزمره و دولت سالم و مناسب بود . او در فلسفه در جایی شروع کرد که ارسطو خاتمه داده بود .

در نظر افلاتون اخلاق موجب شد که فیسلوف شروع به آموزش ایده بنماید . او انسان را موجودی تاریخی بحساب می آورد . در نظر افلاتون دولت، سازمان عظیمی است که برای عملی کدن نیکی ها از طریق شهروندان تشکیل میشود تا بخش های مادی آن مانند اقتصاد ، کار ، نظم اجتماعی ، امور داخلی و خارجی بطور ایده آل فعال شوند .

افلاتون مینویسد که غذای روح ، عدالت و حقیقت است و نه سرف کار شغلی مانند کشاورزی و پیشه وری . وی در بند 76 یکی از آثارش مینویسد که خدا میزان همه چیز است . به ادعای افلاتون از طریق دیالکتیک ایده ، راه اصلی بسوی خدا کشف میگردد .

ارسطو (322-384 پیش از میلاد ) بیست سال شاگرد افلاتون بود . برای مکاتب فلسفی غرب اهمیت او بیش از اهمیت افلاتون است . در ارتباط با انتقادهایش از افلاتون نوشت که وی برایش متفکری مهم است ولی مهمتر از او بحث و دفاع از حقیقت است .محققین امروزه به این نتیجه رسیده اند که شباهتهای ارسطو و افلاتون بیشتر از اختلافات آنان با همدیگر است .

ارسطو میگفت که منطق، علم تفکر و سخنوری است . چون او پایه گذار و دانشمند خاص علم مفاهیم است او را امروزه بنیادکذار علم منطق نیز میدانند . ارسطو یکی از پدران رشته الهیات در ادیان ابراهیمی نیز میباشد . در زمان ارسطو اندیشه ایده آلیسم در مقابل اندیشه ماتریالیسم قد علم کرد چون بحث آنان روی هستی حقیقی است . ارسطو با اشاره به مثلا قانون مینویسد که هر فکری فقط مفهوم یا عدد نیست . او میگفت که ایده فقط یک امکان است چون با کمک آن نمیتوان خانه ای ساخت .

افلاتون ایده را بطور ایستا در هستی میدید . ارسطو آن را در حرکت و بطور پویا تصور میکرد . ارسطو مدعی بود که هر حرکتی در طبیعت دارای هدف است و نه تنها انسان دنبال هدف میباشد بلکه طبیعت نیز . چهارمین اصل هستی ارسطو متافیزیک خاص وی است که به بحث روح ، جهان ، و خدا میپردازد .

دموکریت حرکت در جهان را مکانیکی میدید . ارسطو ولی آنرا کمی و کیفی تصور میکرد . دموکریت جهان را بدو قسمت تقسیم میکرد ؛ زیر کره ماه که دائم در حال تغییر است و ما زندگی می کنیم ، و ورای کره ماه که ستارگان دیگر و آن دنیا قرار دارد .

افلاتون میگفت که انسان باید تا آنجا که میتواند شبیه خدا شود . ارسطو پیشنهاد میکرد که انسان باید عالم گردد چون خدا نیز عالم است . در اخلاق ارسویی خدا معشوق انسان است .

در دوره فلسفه هلنی و فلسفه تزاری رومی، دیگر مثل دوره پیش از سقراط به موضوعات فلسفه طبیعی و علوم پزشکی نپرداختند بلکه فلسفه دوباره سراغ منطق ، اخلاق و متافیزیک رفت . داغ شدن بحث متافیزیک به دلیل کاهش بحث اسطورهها و ادیان بود .

در زمان امپراطوری روم که مسیحیت رو به رشد نهاد این وظیفه از فلسفه به دین واگذار گردید . در سال 529 میلادی فلسفه و مسیحیت با هم سرشاخ شدند . از زمان اپیکور (217-314 پیش از میلاد) فلسفه او یعنی فلسفه زندگی شروع شد و تا آغاز فلسفه قرون وسطی ادامه داشت . اپیکورگرایی مخالف فلسفه رواقی و به معنی فلسفه لذت جویی بود . اصل اخلاقی فلسفه اپیکوری لذت بود و نه مثل اصل پرهیز کاری در فلسفه رواقی .اپیکوریها از این طریق در جستجوی زندگی سعادت آمیز بودند ولی مشخص نیست که منظور آنان لذت بدنی بود یا لذت فکری ؟ .

در فلسفه نوافلاتونی نیز دین در مقابل علم قد علم کرد . مکتب نوافلاتونی نه تنها فلسفه بلکه دین نیز بود . با زندگی فلوطین (269-204 بعد از میلاد ) جدایی بحث خدا از بحث جهان شروع شد . فلوطین پایه گذار فلسفه نوافلاتونی بود . او در جستجوی خدا در ماورای هستی بود . یونانیها آنزمان به روح ناس میگفتند . نوافلاتونیها از طریق افراد زیر روی دین مسیح و فرهنگ قرون وسطای اروپایی تاثیر گذاشتند – آگوستین ، بوتیوس ، دیونیسوس ، و یوهانس .

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد