اگر چونان می بودی
،، که دیروز را امروز می شدی ،،
آنگاه که می شدی که چنگیز را از نزدیک بدیدمی
با شمشیر و سپر و اسبی ، شاید سفید .
بی هیچ تردیدی بر شمشیر او همی بوسه می زدمی
گرچه خون از آن چکیده می شدی .
بر من خرده مگیر
فرزندِ وطن
بر من خرده مگیر
که گر چنگیز بر خاک ما حمله بیآوردی
حکایت حکایتِ دشمن بودی و دو ملکی و دو ملتی .
برمن خرده مگیرید
فرزندانِ برادران
برمن خرده مگیرید
که گر چنگیز بر ملکی و ملتی هجوم آوردی
حکایت حکایت شمشیر بودی
که گر در دست دشمن بودی ،
در دست دوست هم همانا ببودی .
برمن خرده مگیر
فرزند کشور همسایه ی من
بر من خرده مگیر
که امروز دیگر نه حکایت شمشیر هست و نه اسب
حکایت ، حکایت تکمه های قرمز است و سبز و زرد .
و هجومی که نه بدیدی و نه بشنیدی ،
و مرگ های بزرگ که بر جای بماندی ،
و آرامش خیال مهاجمان کمترشان پیدا
که ندانی از کجا برما مرگ فرو بریختی ،
و معمای نا اهل
[این غم از دشمن بیامدی و یا زدوست ؟ ]
برمن خرده مگیر که چنگیزی نیست
و اسبی نیست
و شمشیری نیست
و سپری که ضربه گیرِ شمشیری می شدی .
بر من خرده مگیر که دزدانی که باچراغ بیامدنی
امروزِ روز
نوکران نور افکن بدست را بخدمت بگرفتندی
و جنازه ها را دیگر شماره همی نکردندی .
برمن خرده مگیر .
آلمان / رضا بایگان
شنبه هفتم آبان ماه ۹۰ برابر بیست ونهم اکتبر ۲۰۱۱
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد