logo





روش و منشِ كار جمعی

گفتگو با سعید مدنی

سه شنبه ۱۷ دی ۱۳۸۷ - ۰۶ ژانويه ۲۰۰۹

کاوه مظفری

said-madani.jpg
مدرسه فمینیستی: ناامیدی و بی اعتمادی از نخستین نشانه های برخورد با موانع و مشكلات در یك حركت جمعی است. بسیاری مواقع، وقتی یك حركت جمعی با مسائلی مواجه می شود كه سرعت حركتش را كند می كند، یا حتی خطر آنرا دارد كه كامل متوقفش كند، یكی از ساده ترین „واكنش“ها این است كه ماهیت „جمعی بودن“ كنش را زیر سوال بریم. شاید به همین دلیل است كه برخی آنقدر ناامید و بی اعتماد می شوند كه حتی می گویند: „كار جمعی دیگر فایده ای ندارد، باید فردی ادامه داد، اصلاً ایرانی ها كار جمعی بلد نیستند“. و بسیاری جملاتی از این دست كه تنها باعث تشدید مشكلات و موانع می شود.
دغدغه بررسی و تحلیل چنین مسائلی، همزمان شد با مطالعه كتاب „روانشناسی و تغییرات اجتماعی“ نوشته استوارت پیزر و جفری تراورز. این كتاب، كه توسط نشر دانژه در سال جاری راهی بازار شده، به همت سعید مدنی ترجمه گردیده است، و حاوی نكات مفیدی درباره فرایند ایجاد تغییرات اجتماعی از منظر روانشناسی اجتماعی است. بدین سبب، تصمیم گرفتم كه به بهانه این كتاب و در ارتباط با مشكلات و مسائل موجود در زمینه كار جمعی، مصاحبه ای با سعید مدنی انجام دهم.

سعید مدنی، تحصیلكرده رشته روانشناسی است. وی با اینكه، در فضاهای سیاسی بیشتر به عنوان یك فعال ملی-مذهبی شناخته شده است، اما باید ادعا كرد كه در حوزه پژوهش و تحقیق، یكی از پژوهشگران فعال در زمینه مسائل اجتماعی است. مدنی، در حوزه هایی همچون „اعتیاد“، „کودک آزاری“، „تن فروشی“ و „سرمایه اجتماعی“ تحقیقات و مطالعات ارزنده ای داشته است. در ادامه، متن گفتگو با ایشان را می خوانید:
كاوه مظفری: وقتی حركت های جمعی یا فعالیت نهادهای مدنی با مشکل مواجه می شوند، عموماً این جمله بسیار شنیده می شود که „ما ایرانی ها کار جمعی بلد نیستیم“. نظر شما در این باره چیست؟ آیا شما هم فکر می کنید ما ایرانیان توانایی انجام کار جمعی نداریم؟ و در نتیجه تغییر از پائین امکان پذیر نیست، و باید منتظر تغییر از بالا توسط نخبگان یا نیروهای ماورایی باشیم؟
سعید مدنی: پاسخ به این سوال نیاز به یک مقدمه دارد، و آن اینکه تغییر اجتماعی تا چه حد اراده گرایانه است و تا چه حد جبری. برخی تصور می کنند که کافی است تا یک اراده جمعی وجود داشته باشد که پس از مدتی نیرو و انرژی گذاشتن، آن اراده در نهایت به تغییری اجتماعی منجر شود. در مقابل، برخی معتقدند که تغییر اجتماعی حاصل گذر زمان و جبر تاریخی است. اما من یک موضع بینابین دارم. برای اینکه خیلی بحث نظری نشود، بهتر است که اشاره کنم به اتفاقاتی که در سه دهه اخیر در جامعه ایران افتاده است:
وقتی جامعه ایران سال ۱۳۸۶، را با جامعه ایران سال ۱۳۵۷ مقایسه کنیم، شاهد تغییراتی جدی خواهیم بود. تغییراتی جدی که در هر سه سطح دانش، نگرش و رفتار ایرانیان اتفاق افتاده است. اما، واقعیت این است که ما، نیروی اجتماعی جدی ای که „پروژه“ خود را، این تغییرات اجتماعی قرار داده باشد، سراغ نداریم. در واقع، در این دوره نهادهای رسمی در حال انجام کارهای خودشان بودند و هنجارهای رسمی خودشان را تبلیغ می کردند و تلاش می کردند که دانش، نگرش و رفتار مردم را متناسب با هنجارهای خودشان سامان بدهند. این نهادها در واقع قوی ترین نیروی سازمان یافته در جامعه ایران در آن دوره بودند. چراکه در آن دوره، نه حرکت سیاسی مستقل و فراگیری وجود داشت و نه نشانه ای از جنبش های پیگیر اجتماعی به چشم می خورد. در واقع، همانطور که گفتم یک نیروی اجتماعی که به صورت مستقیم تغییرات اجتماعی را در غالب یک پروژه پیگیری کند – به جز روحانیت و نهادهای رسمی حكومتی – وجود نداشت. با این وجود، تغییراتی جدی در جامعه ایران اتفاق افتاد، تغییراتی که کاملاً متفاوت از آن چیزی بود که نهادهای رسمی و روحانیون تبلیغ و ترویج می کردند. مثلاً نگرش مردم نسبت به دین تغییر کرد، که چه به سمت نواندیشی دینی حرکت کرده باشد چه به سمت نگاهی سکولار، به هر حال، این تغییر بر خلاف جهتی بوده که توسط نهادهای رسمی و روحانیون تبلیغ و ترویج می شده است. در واقع، در نهادهای رسمی اراده ای به یک جهت خاصی بوده، اما در نهایت اتفاقی که افتاده در تعارض با آن بوده است. این مسئله نشان می دهد که دینامیسم اجتماعی در طی این سال ها فعال بوده، بدون آنکه هیچ نیروی اجتماعی مشخصی (چه حكومت، چه یك جنبش اجتماعی یا سیاسی مستقل از حكومت) به عنوان یک پروژه آنرا دنبال کند، و اتفاقاً کاملاً اثربخش بوده است. بطوریکه بر اساس برخی تحلیل ها، اتفاقی که در خرداد ۱۳۷۶ افتاد، نمودی بود از این تغییرات. یعنی اینکه فرصت انتخاب میان دو گزینه ای که یکی نزدیک به روند تغییرات بود، و دیگری به دنبال روند قبلی بود، در نهایت به آنجا رسید كه آن رویکرد اصلاح گرا ظهور كرد و گفتمان غالب شد. پس تغییر اجتماعی، لزوماً مبتنی بر اراده و خواست یک نیروی اجتماعی نیست. در واقع، با اینکه نمی شود نقش نیروهای اجتماعی و سازمان های جامعه مدنی را در ایجاد تغییرات اجتماعی منکر شد، اما در عین حال باید توجه داشت که مستقل از این اراده یک دینامیسم اجتماعی هم در جریان است.
با این مقدمه بر می گردم به سوال اصلی شما که حال باید ببینیم، آن نیروی اجتماعی که پروژه تغییر را در دستور کار قرار می دهد، آیا خودش استعدادهای لازم برای اجرای این پروژه را دارد یا نه؟ واقعیت این است که اگر بخواهیم یک گزاره کلی یا یک تجربه موردی را به کل جامعه تعمیم بدهیم، چنین گزاره ای چندان جمع بندی دقیقی به دست نمی دهد. مثلاً همین جملاتی که گفتید، مانند اینکه مردم ایران استعداد کار جمعی ندارند، یا اینکه مردم ایران خیلی گرایشات فردگرایانه دارند، یا بسیاری احکام یا گزاره های عمومی دیگری شبیه اینها. به نظر من، جدا از سیر تاریخی متفاوتی که جامعه ایران در مقایسه با جوامع دیگر طی کرده – که طبیعتاً در خلقیات و روحیاتش تاثیر گذاشته و در قالب نظریه های مختلف اقتصاد سیاسی مطرح شده – در این صد ساله اخیر نشان داده شده که استعدادهای زیادی برای کار جمعی، و روابط گروهی و جمعی وجود داشته، اما باز مثل بسیاری جوامع دیگر ما هم تجربیات موفق و هم تجربیات ناموفق گوناگونی داشته ایم.
اتفاقاً، اغلب كسانی هم كه درباره جامعه ایرانی و خلق و خوی آن مطالعه كرده اند، به هر دو وجه مثبت و منفی و صفات متعارض آن اشاره داشته اند. مثلاً یاتسن با دو گروه صفات متعارض، ایرانیان را توصیف كرده: اول آنكه ایرانیان افرادی زرنگ، حسابگر، فرصت طلب، متظاهر یا دو رو، زد و بند چی، چرب زبان، پشت هم انداز، و چاخان هستند؛ و دوم اینكه آنان در عین حال مهربان، فروتن، حساس، باعاطفه، دلسوز، خون گرم، وفادار، و معتقد به عالم روحانی هستند. در واقع، هر دو الگوی „لوطی گری“ و „درویش مآبی“، „برون گرایی“ و „درون گرایی“ در روحیات ایرانیان ملاحظه می شود، و به اعتقاد من همه اینها حاصل زندگی اغلب ناامن و نامطمئن ایرانیان بوده است. اتفاقاً این دوگانه ها شامل فردگرایی – كه مانع كار جمعی می شود – و جمعگرایی – كه عامل كار جمعی است – نیز می شود.
کاوه مظفری: البته برخی ادعا می کنند که تجارب ناموفق ما در کار جمعی بیشتر از دیگر جوامع بوده است؟
سعید مدنی: حتی اگر بپذیریم که تجارب ناموفق ما بیشتر بوده، باز هم باید دید علت این عدم موفقیت در کجاست؟ آیا مربوط به ویژگی ها و خصلت های جمعی ما است یا مربوط به شرایط اجتماعی و تاریخی دیگری است؟ آیا این عدم موفقیت بر می گردد به خصلت های ژنتیک؟ مثلاً وقتی یک بچه ایرانی متولد می شود، خصلت هایی دارد که کاملاً فردگرایانه است و نمی تواند تعامل مثبت و گروهی داشته باشد؛ یا نه، مربوط است به مجموعه آموخته هایی که در طول یک دوره ای کسب می کند؟ اگر این وجه دوم، موضوع نگاه ما باشد، بنابراین نباید انسان ایرانی به طور کلی را مورد خطاب قرار داد، بلکه می شود به طور مشخص بر فرهنگ کار جمعی در سال های اخیر در ایران تاکید کرد. اینکه انسان ایرانی کمتر این امکان را داشته که کار جمعی را تجربه کند، اینکه کمتر این فرصت برایش ایجاد شده که بتواند یک تعامل فعال با جامعه پیرامونش داشته باشد، تاحدودی درست است. اما باید یادمان باشد که در جوامع دیگر هم تاحدودی این نقطه ضعف وجود داشته است. مثلاً در جامعه هند هم تا قبل از دوران معاصر، وجه قالب زندگی در محیطی مستبدانه بوده و منطق ارباب و رعیت حاکم بوده، اما بعد از تلاش های نهرو و گاندی یا بهتر است بگوییم وقتی زمینه ها تغییر كرد، آن روحیه ارباب و رعیتی اصلاح شد و الان یک روحیه تمایل به کار جمعی تقویت شده است. در جامعه ایرانی هم، هر زمان که زمینه های کار جمعی بیشتر مهیا شده، تجربه های ثمربخش کار جمعی هم بیشتر بوده است.
کاوه مظفری: خود این زمینه ها چطور فراهم می شود؟ چه مقدار ناشی از مناسبات ساختاری هستند؟ و تا چه اندازه اراده هایی مانند نهرو و گاندی می توانند چنین زمینه هایی را فراهم کنند؟
سعید مدنی: در واقع، نه لزوماً جنبه ساختی دارد و نه کاملاً جنبه ارادی. البته وجه ساختی تا حدودی روشن تر است. یعنی زمانی که نهادهای موجود اجازه مشارکت را نمی دهند، طبیعتاً مشارکت کمتر صورت می گیرد؛ و در نتیجه در بزنگاه هایی که زمینه مشارکت فراهم می شود، آن وقت مشکلی که پیش می آید این است که مهارت های مشارکت وجود ندارد. بنابراین در چنین بزنگاه هایی ما باز از محدودیت های گذشته ضربه می خوریم. پس از این زاویه، باید گفت که جنبه ساختی دارد. اما از آنجایی که به مهارت ها و دوره های باز مربوط است، جنبه های ارادی مسئله قابل بررسی است.
مثلاً، همین تجربه های سال های اخیر را ملاحظه كنید. حتی وقتی جمع ها، گروه ها و انجمن هایی اجازه فعالیت داشته اند، اغلب دو گرایش بسته یا باز بودن، دموكراتیك یا متمركز مدیریت كردن، و تمایل به برقراری رابطه سلطان و رعیت، مرید و مراد، ارباب و نوچه ملاحظه می شود، كه همه اینها به بحران در كار جمعی ختم شده است.
کاوه مظفری: در مورد جنبه های ساختی که اجازه مشارکت را نمی دهند، آیا این مسئله ویژه ایران است؟ و آیا این فشارهای ساختاری در مورد ایران حادتر است؟ مثلاً وقتی به تجربه دیگر کشورها نگاه می کنیم، می بینیم که آنجا هم مثلاً جنبش های اجتماعی سرکوب می شدند، اما باز هم به کنش جمعی ادامه می دادند و این کنش متوقف نمی شده است. یعنی منتظر نمی ماندند که شرایط ساختی باز شود یا زمینه ها فراهم شود و بعد به کنش جمعی ادامه دهند، بلکه در زمان بسته بودن فضا نیز، کنش جمعی ادامه داشته است. و شاید در نتیجه همین کنش جمعی بوده که ساخت سیاسی باز تر شده است. اما در مورد ایران، انگار که وقتی زمینه ها فراهم نیست، دیگر نمی توان کنش جمعی انجام داد. آیا این قضاوت درست است؟
سعید مدنی: به این سوال در دو سطح می شود پاسخ داد. یک سطح کلان که بحث های اقتصاد سیاسی بیشتر آنرا توضیح می دهد، اینکه سیر تحول جامعه ایران متفاوت از سیر تحول جوامع غربی بوده است. مثلاً نظریه های مختلفی که مربوط به امنیت حریم خصوصی و حقوق شهروندی است، مانند نظریه شیوه تولید آسیایی یا استبداد ایرانی و از این دست. خیلی از این نظریه ها توضیح می دهند که چرا قواعد و حقوقی که در جوامع غربی برای شهروندان وجود داشته، در ایران نبوده، و در نتیجه یک سیر تاریخی متفاوتی در ایران جریان داشته است.
اما این صرفاً وجه تاریخی و کلان قضیه است، و تحلیل نباید صرفاً به این جنبه منحصر شود. چراکه ما دوره هایی را داشته ایم که این ساخت کلان کنار رفته، و فرصت برای عواملی که در سطح میانی و خرد جریان داشته، فراهم شده است. اگرچه در بیشتر مواقع از این فرصت ها استفاده نشده است. مثلاً در دوم خرداد، زمینه ساختی برای کنش جمعی به طور نسبی مهیا شد، اما متاسفانه از این فرصت به خوبی استفاده نشد. البته، به این معنی نیست که در آن دوره جامعه ارتقاء پیدا نکرد، مسلماً نتایج مثبتی هم داشت، اما منطق تجربی کار جمعی به اندازه کافی در آن دوره رشد نکرد.
در واقع، صورت مسئله اصلی اینجاست که جامعه مدنی ایران در مقاطعی که ساخت سیاسی باز می شد – و این فرصت را داشته تا بتواند کار جمعی را تمرین کند و در واقع به مشکلات درونی اش بپردازد – بیشتر به این مسئله توجه می کرد که چالش هایش را با راس قدرت حل کند. یعنی بیشتر از آنکه به درون نگاه کند، به بیرون نگاه می کرد، و بر این تصور بود که راه حل همه مسائل به راس قدرت مربوط است. در نتیجه، مشکلات درونی همچنان باقی می ماند و باعث درجا زدن می شد. در واقع، به نوعی فرصت ها از بین می رفت و جامعه مدنی دوباره به موقعیت پیش از کار جمعی باز می گشت.
بزرگترین مثال در این زمینه، همین انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ است. شما اگر دیدگاه ها و نظرات كسانی را كه پس از انقلاب به قدرت رسیدند، پیش از پیروزی مطالعه كنید، می بینید كه همه آنها هم عدالت خواه بودند و هم دموكرات. می بینید كه رژیم پهلوی را به دلیل غیر دموكراتیك بودن و ناقص حقوق بشر بودن، نقد كرده اند، اما همین افراد وقتی در نظام قدرت قرار گرفتند، به سرعت به بازسازی همان نظام از روابط پرداختند كه قبلاً رد می كردند.
کاوه مظفری: علاوه بر سوابق تاریخی که اشاره شد، یک بحث دیگری که در مورد موانع کار جمعی وجود دارد، مربوط به رشد هویت های فردی و گسترش فردگرایی است. در واقع، در دوران معاصر، در نتیجه تحولات جهانی و گسترش تکنولوژی ارتباطات و اطلاعات، شرایطی ایجاد شده که هویت های فردی زمینه رشد و گسترش زیادی پیدا کرده است. بطوریکه، خصلت های هویتی فرد محور و روحیه فردگرایانه ای در سطح جهانی گسترش پیدا کرده، که وقتی به جامعه ایران هم نگاه می کنیم، روند مشابهی قابل ردیابی است. حال سوال اینجاست: گسترش هویت های فردی، چه تاثیری بر کنش جمعی دارد؟ آیا اهمیت یافتن هویت های فردی، منجر به تضعیف روحیه جمع گرایی و در نتیجه کار جمعی نمی شود؟
سعید مدنی: این مسئله كه طی دوران اخیر فردگرایی تقویت شده و از جمع گرایی تا حدودی دور شدیم، علاوه بر اینكه به جنبه های تاریخی مربوط است، از تجارب روزمره اجتماعی هم تاثیر پذیرفته است. به عنوان مثال، در بحران های اقتصادی در كشور ما هم، مانند خیلی جاهای دیگر، فردگرایی یا گرایش به منافع فردی عمده می شود؛ یا در شرایطی كه رونق اقتصادی بوجود می آید، فرصت برای جمع گرایی فراهم می شود. حرف من این است كه جامعه ایران نیز در مقایسه با بسیاری از جوامع دیگر، از جهت منطق فردگرایی و منطق جمع گرایی، تفاوت ویژه ای ندارد. در واقع، می خواهم سایه آن بعد تاریخی را در تحلیل تفاوت جامعه ایران با دیگر جوامع كم كنم. بنابراین، جامعه ما بیشتر از جهت فرصت هایی كه برای تقویت فردگرایی یا تقویت جمع گرایی درون اش بوجود آمده، با سایر جوامع فرق دارد.
برای اثبات این ادعا به یك نكته دیگر اشاره می كنم. به نظر من، در تاریخ جامعه ایران، همواره یك تمایل به همیاری عمومی وجود داشته است. مثلاً در سال های جنگ، با اینكه خط فقر بالا بود، و بر اساس آمارها نابرابری افزایش پیدا كرده بود. اما نمود فقر به نسبتی كه انتظار می رفت، در بیرون دیده نمی شد. در واقع، این مسئله ناشی بود از آن سنت هایی كه به نوعی برآمده از دیگرخواهی و همیاری جمعی بود. بنابراین، ما رگه هایی از جمع گرایی، همیاری و مساعدت جمعی را در كنار رگه هایی از فردگرایی در جامعه ایران می توانیم پیدا كنیم. در واقع، هر دو این روحیات در جامعه ما حضور داشته، اما این مجموعه شرایط و فرصت ها بوده كه باعث می شده یك وجه بیشتر رشد كند و یك وجه كمتر تقویت بشود. و مشكل اساسی این بوده كه غالباً شرایطی وجود داشته كه به دلیل عدم احساس امنیت و نگرانی از آینده، آن تمایل فردگرایانه بیشتر تقویت می شده است.
به علاوه سبك زندگی، آموزش و تربیت هم تمایل به اصلاح این روحیات نداشته اند. در مطالعه ای كه در سال ۱۹۶۳ در ۲۳ كشور انجام شد، كتاب های داستان كودكان این كشورها از جهت برخی شاخص ها تحلیل محتوا شد. بر اساس نتایج این پژوهش شاخص نیاز به موفقیت در تركیه ۲.۱۶+ اما در ایران ۱.۰۸- بود. شاخص نیاز به پیوندهای اجتماعی در این كتاب ها، در تركیه ۱.۶- و در ایران ۲.۴۳- بود. پس می بینید شاخص هایی كه به كار جمعی كمك می كند در داستان های كودكان ایران حتی در مقایسه با تركیه بسیار پائین تر است. در مقابل، شاخص نیاز به قدرت در كتاب های كودكان تركیه ۰.۸۸- و در كتاب های كودكان ما ۰.۲۳+ بوده است، كه نشان می دهد در متن آموزه های ما از كودكی مشكلات جدی وجود دارد.
کاوه مظفری: حال می خواهم، برای مشخص تر شدن بحث، به مشكلات كار جمعی در درون نهادها و جنبش های اجتماعی بپردازید. اگر از سنت های تاریخی، و شرایط ساختاری عبور كنیم، در سطح میانه و خرد، كنشگران اجتماعی با چه مشكلاتی مواجه هستند كه مانع از كنش جمعی آنها می شود؟
سعید مدنی: مشكلات اصلی به نظر من ناشی از فقدان یك مجموعه دانش و روش است كه باعث می شود ما در كار جمعی دچار مشكل شویم. منظورم از دانش، „مهارت“ كار جمعی است. یعنی افراد در قالب یك سازمان اجتماعی، باید روابط مشخصی را بین خودشان تعریف كنند، به آن روابط وفادار بمانند، و آن روابط این توانایی را داشته باشد كه بتواند مسائل درون سازمان را تنظیم كنند. هر سازمان یا جمعی، در واقع، تشكیل شده از یك شبكه روابط است. در این شبكه روابط، باید مهارت حفظ روابط، و حل تناقضات، مشكلات و مسائل وجود داشته باشد. اگر این مهارت ها وجود نداشته باشد، این جمع ها دچار مشكل می شوند. در واقع، نداشتن مهارت های كار جمعی، یكی از مشكلات ما به شمار می آید.
علاوه بر مهارت ها، عامل دیگری كه برای كار جمعی ضرورت دارد، „ارزش های جمعی واحد“ است. این ارزش های جمعی واحد، بخشی مربوط به تبیین مسائل بیرون از یك جمع است، یعنی موضوع فعالیت آن جمع. مثلاً اگر آن جمع در حوزه زنان فعالیت می كنند، با هم توافق داشته باشند كه وضعیت ایدآل برای زن ایرانی چیست. اما بخش دیگر ارزش های جمعی واحد بر می گردد به روابط درونی گروه ها. كه این به نظر من از اولی هم مهمتر است. منظور از ارزش های جمعی درونی، در واقع همان „اخلاق“ كار جمعی است. البته، منظورم از اخلاق، موضوعی متافیزیكی نیست، بلكه موضوعی كاملاً عینی است. یعنی اینكه، ما به عنوان جمعی كه قرار است با هم یك فرایندی را طی كنیم، به چه قواعد مشتركی پایبندیم؟ منظورم چیزی شبیه آن بحثی است كه تحت عنوان „اخلاق سازمانی“ در بحث های مدیریتی مطرح می شود. در واقع، اخلاق در سازمان جنبه متافیزیكی ندارد، بلكه قواعدی درباره رفتارهای روزمره ای است كه افراد در یك سازمان باید اجرا كنند.
حال، اگر یك جمعی در مهارت و اخلاق كار جمعی دچار ضعف باشد، وقتی اولین بحران برایش بوجود می آید؛ به تلاشی و جدایی و سوءتفاهمات و تهمت زنی و هزار و یك مسئله ای كه طی سال های اخیر دیدیم، منجر می شود.
کاوه مظفری: برای اینكه بحث را بازتر و ملموس تر كنم، می خواهم از جنبش زنان مثال بزنم. در جنبش زنان، مجموعه ای از مفاهیم و ارزش های كلی وجود دارد. مثلاً اغلب كنشگرانی كه در جنبش زنان فعالیت می كنند، می گویند كه ما مخالف پدرسالاری هستیم و روابط و رفتارهای پدرسالارانه از قبیل روابط سلسله مراتبی را نقد می كنند و می گویند كه باید روابط افقی را جایگزین كنیم. اما این ارزش ها، همانطور كه شما گفتید گویا بسیار كلی و متافیزیكی است و در جریان عمل، ما به ازای مشخصی ندارد. حال، سوال اینجاست كه چگونه این ارزش های كلی به سمت جزئی شدن و تبدیل شدن به یك اخلاق عملی منتهی می شود؟ در واقع، مسیر حركت از یك اخلاق آسمانی و ذهنی به یك اخلاق زمینی و عینی چیست؟
سعید مدنی: بحث را از مهارت شروع می كنم. وقتی بحث در سطحی نظری است، اغلب افراد می گویند اینكه بدیهی است كه باید روابط و ضوابط را تعریف كنیم. اما بعداً كه وارد عملیاتی شدن این مجموعه مباحث می شوند، آنجا دیگر فقط مسئله خواست، تمایل یا اراده افراد مطرح نیست. بلكه، مسائل و عوامل دیگری كه فراتر از اراده و خواست افراد است، وارد می شوند.
دانش و روش، بخشی از عوامل تاثیرگذار هستند. با چند مثال ساده و در عین حال مهم، توضیح می دهم: یك جماعتی دور هم جمع می شوند تا با هم گفتگو كنند. اما گفتگو نیازمند قواعدی است. مثلاً شما می خواهید فقط در مورد ایده هایی مربوط به یك موضوع، مثل چگونگی برگزاری روز زن، یك فهرست تهیه كنید. اما در عمل ممكن است كه یكی از افراد فكر كند كه هدف از این گفتگو تصمیم گیری است، دیگری ممكن است فكر كند كه هدف „نقد نظرات“ است، و غیره. در حالی كه مرحله اول هر گفتگویی، تنها طوفان مغزی است و هدف تعیین یك فهرست مطول است، جدای از ارزش هایی كه برای هر یك از ایده ها وجود دارد. حال اگر این جمع، این اصل حداقلی را رعایت نكند، به جای اینكه بتواند در یك فضای نسبتاً آرامی هر كس ایده هایش را بگوید؛ ممكن است كه در همان یك ربع یا نیم ساعت اول بحث، همه فقط بپردازند به نقد اولین ایده ای كه مطرح شده است. و این نوع رفتار، متاسفانه در جمع های ما زیاد است. تازه فاجعه زمانی شروع می شود كه نقد نظر تبدیل می شود به نقد نظردهنده. اینجا دیگر انبوهی از مسائل و خصلت های فردی و تسویه حساب های گذشته سرباز می كند و نتیجه هم معلوم است: انباری از سوءتفاهم و اختلافات كاملاً فردی.
اما، در تحلیل این نوع مشكلات، یك روش انحرافی هم وجود دارد كه باعث می شود نتوانیم از این دور خارج شویم. مثلاً برخی می گویند، علت اینكه نفر اول، فلان ایده را داد – و بقیه شروع به نقد آن كردند – نیات یا اهداف پنهان و خصلت های او بوده، و مثلاً نوعی حسادت، یا هژمونی طلبی یا رهبری طلبی، در آن فرد وجود داشته است. در واقع، این نوع تحلیل، یعنی عمده كردن رفتارها و خصلت های فردی، ریشه مشكلات را به عوامل فردی تقلیل می دهد. اما باید گفت كه مسائل فردی كه همیشه وجود داشته و همه جای دنیا هم هست؛ مگر می شود كه یك آدمی رهبری طلب نباشد، مگر می شود كه یك آدمی نخواهد موقعیتش را ارتقاء دهد، مگر می شود كه یك آدمی نخواهد نظرش را ابراز بكند و از آن دفاع كند؟ در واقع، این تحلیل روانشناختی محض نمی تواند توضیح دهنده این مشكل جمعی باشد. چراكه عوامل فردی همه جا و همیشه در سطوح مختلف، كم یا زیاد وجود دارند؛ بنابراین، مشكل اصلی، نداشتن مهارت كنترل آنها و برگزاری جلسه برای طرح ایده ها است. اگر مهارت جمعی وجود داشته باشد، حتی با وجود همه آن خصلت های فردی، همه افراد می توانند ایده هایشان را مطرح كنند و آن فهرستی كه مدنظر بود را تهیه كنند.
در ادامه همین مثال، بعد از اینكه جمع به فهرست ایده ها رسید، حال می خواهد به سمت انتخاب یك ایده مشخص حركت كند. ده ها روش „فنی“ دقیق برای اینكار وجود دارد. اما اغلب مواقع، نه تنها از این روش ها یا مكانیسم ها استفاده نمی شود، بلكه افراد با ادبیات متفاوت وارد بحث درباره موضوع های متفاوت می شوند. به این معنی كه در یك جلسه یك نفر درباره موضوع „الف“ صحبت می كند و دیدگاه مثبتی دارد؛ و دیگری درباره موضوع „ب“ صحبت می كند و دیدگاهی منفی دارد؛ بعد نفر اول فكر می كند كه دیدگاه مثبت او در مقابل دیدگاه منفی نفر دوم قرار دارد. این مسئله كاملاً پیش پا افتاده، مكرراً اتفاق می افتد؛ پس طبیعی است كه حجم زیادی سوءتفاهم ایجاد می شود، كه تنها دلیلش نداشتن همان مهارت ها است.
بنابراین، مهارت ها مربوط می شود به دانش و روشی كه بخش قابل توجهی از آن در علم مدیریت تدوین شده است. در روش های به نتیجه رساندن بحث جمعی در „مداخلات اجتماع محور“ (Community Based Interaction)، گفته می شود كه وقتی وارد یك جماعت می شویم، مهمترین كار این است كه افراد محلی را از طریق آموزش همین روش ها و مهارت ها توانمند كنیم. تجارب بسیار موفقی هم وجود دارد كه نشان می دهد افرادی كه لزوماً خیلی هم تمایل اجتماعی ندارند، تنها بر اساس ضرورت های زندگی روزمره جماعت شان، این مهارت ها را یاد می گیرند، و بعد می توانند خیلی خوب با هم كار كنند. در واقع، این مهارت ها باعث می شود كه خروجی گفتگو و كار جمعی، مثبت باشد، بدون آنكه سوءتفاهمی ایجاد شود.
کاوه مظفری: اخلاق با مهارت چه تفاوتی دارد؟
سعید مدنی: اخلاق بیشتر از جنس قرارداد و قواعد بین یك جمع است. البته همانطور كه گفتم یك اخلاق عینی، نه متافیزیكی. مثلاً یك جمعی كه دور هم می نشینند و قرار می گذارند كه حول یك موضوع مشخص با هم كار كنند، از همان ابتدا باید روشن كنند كه اطلاعات و دانشی را كه درباره آن موضوع در اختیار دارند را آیا باید در اختیار یكدیگر قرار بدهند یا خیر؟ یا مثلاً در یك جمعی، افراد به یك تصمیمی می رسند، این تصمیمات معمولاً با یك مكانیسم رای گیری به دست می آید كه ممكن است جمع را به دو گروه اكثریت و اقلیت در مورد آن تصمیم، تقسیم كند؛ حال مسئله اینجاست كه رابطه بین این اقلیت و اكثریت چگونه توضیح داده می شود؟ ممكن است یك گروهی بگوید كه ما فقط در مواردی با هم هستیم، كه همه بر روی آن اجماع و توافق جمعی داشته باشیم؛ ممكن است گروه دیگری بگویند كه اگر سه چهارم افراد با موضوعی موافق بودند، آن نظر، دیدگاه جمع محسوب می شود؛ ممكن است یك گروهی بگوید اكثریت بیشتر از نصف افراد؛ آن وقت است كه باید تكلیف آن اقلیت را مشخص كرد. چراكه آن كسی كه در گروه اقلیت قرار می گیرد، باید پشت ذهنش هیچ نگرانی از نقض حقوقش نداشته باشد، و بتواند از بیان آزادانه نظراتش مطمئن باشد. جنس این گونه مسائل اخلاقی، قواعد و قراردادهایی است كه یك جمع در درون خودش تعیین می كند.
کاوه مظفری: بسیاری از این قواعد و قراردادها، عموماً در سازمان های رسمی مانند احزاب حرفه ای، اموری پیشینی هستند. در واقع، وقتی یك سازمان رسمی و كلاسیك تشكیل می شود، از ابتدا چنین اخلاقی را در قالب آئین نامه های داخلی اش تدوین می كند. اما در مورد كنش های جمعی غیر رسمی همچون جنبش های اجتماعی، این قواعد نمی توانند كاملاً پیشینی باشند. یعنی، اگرچه برخی از مبانی و حداقل های كنش جمعی را می توان مشخص كرد، اما مسائل بسیاری هستند كه در جریان عمل خود را نشان می دهند و باید برای آنها اخلاقی جدید وضع كرد. به عبارت دیگر، چنین اخلاقی برای جنبش های اجتماعی، اموری پسینی هستند. حال، با توجه به اینكه ما ایرانیان در كنش جمعی خود، عموماً چنین قواعد و قراردادهایی را از پیش نداشتیه ایم، و همچنین به دلیل سنت های تاریخی یا فرهنگی یا هر چیز دیگری مهارت های لازم را هم نداریم؛ و اكنون در شرایطی هستیم كه فشارهای بیرونی، مانند فشار سیاسی و امنیتی، از یكسو، و فشارهای درونی ناشی از نداشتن همین اخلاق و مهارت ها در گذشته، از سوی دیگر، بر ما تحمیل می شوند؛ چگونه می توانیم به سمت تدوین و نهادینه كردن این اخلاق و مهارت ها حركت كنیم؟ آیا نداشتن این اخلاق و مهارت ها و درجا زدن در این موقعیت و اینكه كار جمعی در ایران همواره به مشكل می خورد، نشان دهنده یك دور باطل نیست؟
سعید مدنی: موافقم، این مشكلی كه می گویید، كمابیش وجود دارد. اما، از نظر من واقعیت این است كه جامعه ایران یك جامعه متحول است، و چشم انداز و سپهر بازی پیش رو دارد. بر همین اساس، دیر یا زود دوباره ما در موقعیت های جدیدی قرار می گیریم و فرصت هایی را به دست می آوریم كه می تواند زمینه ای برای حل این مشكلات باشد. حال اگر در این مدت، به یك جمع بندی از این مشكلات نرسیم و خودمان را توانمند نكنیم، دوباره ممكن است در یك دور باطل و بیهوده بیافتیم. بنابراین، باید گفت كه الان بحث دغدغه مطرح است. یعنی باید پرسید كه آیا دغدغه این مجموعه ها، یعنی كنشگران اجتماعی و سیاسی ما، با توجه به شرایط و ضعف های فعلی، باید دغدغه ای معطوف به مشكلات بیرونی باشد یا مشكلات درونی؟
خب، همه می دانیم كه در شرایط موجود، هزینه فعالیت بسیار زیاد است، و دستاورد هم بسیار كم. در واقع، بر اساس یك نگاه كاملاً بیرونی می توان به این نتیجه رسید. و در یك چنین فضایی هم، طبیعی است كه انفعال اولین پاسخ است. و در شرایط انفعال و سرخوردگی هم، سوء تفاهمات و بی اعتمادی ها افزایش پیدا می كنند. حال، من بحثم این است كه در چنین شرایطی به جای تمركز بر بیرون، باید به درون جمع ها توجه داشت. یعنی توانمند شدن جامعه مدنی، تا آماده كنش جمعی در شرایط مطلوب تر و فرصت هایی كه پیش می آید، باشد. در واقع، باید تلاش كرد تا هزینه ها و خسارت های ناشی از نداشتن این مهارت ها و قواعد كار جمعی را كاهش دهیم. می خواهم بگویم كه اگر با یك نگاه معطوف به آینده فعالیت كنیم، می توانیم از شرایط موجود به عنوان فرصتی استفاده كنیم تا توانایی های نداشته را به دست آوریم. چراكه، حتی اگر مجدداً شرایط باز شود، و این توانمندی ها را به دست نیاورده باشیم، باز هم فرصت ها را از دست می دهیم. البته، باید بگویم كه ورود به این مسیر ترمیم مشكلات و ارتقاء مجموعه نیروها سخت است، اما گذشتن از این مسیر برای تداوم كار جمعی تاحدودی اجتناب ناپذیر هم هست.
کاوه مظفری: همانطور كه درباره زمینی شدن اخلاق صحبت كردید، لطفاً درباره عینی كردن این دغدغه بازگشت به درون، و اینكه چگونه می توان در جهت مهارت ها و اخلاق كار جمعی توانمند شد، كمی بیشتر توضیح دهید. در شرایطی كه به دلیل فشارهای بیرونی از یك طرف، و مشكلاتی درونی از طرف دیگر، امید و اعتماد كنشگران اجتماعی كاسته شده است، آنها به مكانیسم هایی عینی و عملی برای ترمیم توان و اعتمادشان احتیاج دارند. حال، با چه روش های عملی می توان به ترمیم درونی جنبش های اجتماعی كمك كرد؟
سعید مدنی: مسئله اصلی این است كه چرا این جمع ها قادر به كنش جمعی نیستند، و كنش جمعی چه زمانی اتفاق می افتد؟ كنش جمعی وقتی محقق می شود كه افراد با كنش های جایگزینی روبرو شوند و منافع كوتاه مدت فردی خودشان را كنار بگذارند تا با دیگران عمل كنند و در نتیجه منافعی در درازمدت به همه برسد. یعنی تضاد بین خواست های خودخواهانه و دیگرخواهانه به سود خواست های دیگرخواهانه حل شود. در واقع، بین سرمایه اجتماعی و كنش جمعی رابطه متقابلی وجود دارد كه در نتیجه آن هر یك می تواند دیگری را تقویت كند.
در دوره اصلاحات، شرایط بیرونی مهیای یك كنش جمعی شد، برونداد این كنش جمعی ایجاد نوعی سرمایه اجتماعی بود. بطوریكه شبكه ای از روابط بوجود آمد، یك اعتماد نسبی در فضای امن بوجود آمد، و ارزش هایی جمعی مشتركی شكل گرفت. این مجموعه عوامل، توانست یك سرمایه اجتماعی قابل توجهی را بوجود آورد. این سرمایه اجتماعی، را می توان بر اساس نظریات سرمایه اجتماعی به سه نوع تقسیم كرد. نخست، سرمایه اجتماعی عمومی (Linking Social Capital) بود كه در كل فضای اصلاحات با طیف های متكثرش، كمابیش وجود داشت. بخش دوم، سرمایه اجتماعی درون گروهی (Bonding Social Capital) بود، یعنی سرمایه اجتماعی درون گروهی كه از قبل میان افرادی كه یكدیگر را می شناختند موجود بود. و سوم، سرمایه اجتماعی كه میان گروه ها وجود داشت و ناشی از پیوند و روابطی بود كه میان آنها برقرار بود، كه اصطلاحاً به آن سرمایه اجتماعی پیوندی (Bridging Social Capital) می گویند.
با افول جنبش اصلاحات، به تدریج ارزش های مشترك كمرنگ شد و شبكه روابط دچار جدایی و تكه تكه شدن، شد. یعنی سرمایه اجتماعی عمومی به تدریج تخریب شد. پس از آن، در فضای احساس شكست، تصادمات و برخوردها و سوءتفاهمات هم بیشتر شد، و تكه های باقیمانده هم میانشان كدورت ایجاد شد و در نتیجه سرمایه اجتماعی پیوندی هم تضعیف شد. یعنی پیوند میان گروه ها و جمع های متفاوت و مختلف هم به تدریج كم شد. اما، تنها چیزی كه باقی ماند، سرمایه اجتماعی درون گروهی بود، كه گروه های باقیمانده را به تدریج به سمت جمع هایی با پروژه های خاص سوق داد. در مورد آنهایی كه توانستند با بدنه ای اجتماعی پیوند برقرار كنند، مجدداً این امكان فراهم شد تا بتوانند سرمایه اجتماعی درون گروهی خود را به یك سرمایه اجتماعی بیرونی (از نوع پیوندی یا حتی ارتباطی) پیوند بزنند. این فراز و فرود را در كمپین یك میلیون امضاء به خوبی ملاحظه می كنید. اگرچه این مجموعه هم از آثار سوئی كه به آن اشاره شد، مصون نماند.
برخی جمع ها این امكان را نیافتند تا با دیگر جمع ها یا بدنه اجتماعی پیوند داشته باشند و به جزایری دور از هم تبدیل شدند. زمانی كه این اتفاق می افتد، یعنی یك جمعی به سرمایه اجتماعی درونی خودش تاكید می كند، هرچه كه سرمایه اجتماعی درونی تقویت می شود، فاصله گذاری با دیگران بیشتر می شود، و مرزبندی ها جزئی تر و دقیق تر می شود. و در ادامه، هر چقدر كه تمایل جمع به این باشد كه هویت خودش را از دیگران جدا نشان دهد، حتی این احتمال هم ایجاد می شود كه در درون همان جمع هم انشقاق اتفاق بیافتد. و مسیر سكتاریسم فعال شود.
حال، برای اصلاح این مشكل، دقیقاً عكس این روند باید اتفاق بیافتد. به نظر من، همه جریانات در حال حاضر هویت مستقل و پر رنگ در جامعه ایران دارند، اما آنچیزی كه كمبودش احساس می شود، همان هویت عمومی اجتماعی است كه امكان ظهور و شكل گیری یك جنبش اجتماعی را مهیا می كند. بنابراین، مسیری كه باید طی شود، كمرنگ كردن هویت های درونی است و توجه بیشتر به پیوند خوردن با هویت های عام تر، و عمومی تر. به این معنی كه، مصلحت جمعی محدود، آرام آرام كنار گذاشته شود، و مصلحت عمومی كل یك جنبش و جامعه در نظر گرفته شود. به عبارت دیگر، از تمركز بر ارزش های درون گروهی كم كردن، و به ارزش های عام تر توجه كردن. در واقع، یك هویت عام تر را به یك هویت خاصر تر ترجیح دادن.
کاوه مظفری: اما با توجه به اینكه نهادهای اجتماعی در ایران ضعیف هستند، آیا خود این مسئله به تضعیف بیشتر آنها منجر نمی شود؟
سعید مدنی: من معتقدم كه نه، ماهی برای شنا كردن نیاز به آب دارد. وقتی یك گروه یا نهادی خودش را در یك جامعه بزرگتر تعریف می كند، به این معنی است كه امكان تنفس و حیاتش را در آن جامعه بزرگتر بیشتر می كند. اما هر چقدر خودش را منزوی و محدودتر كند، ضربه پذیری اش نسبت به دیگران بیشتر می شود. و اتفاق دیگری كه در توجه به ارزش ها و هویت های عام می افتد این است كه كارایی و اثربخشی اش افزایش پیدا می كند. در واقع، این گرایش به عام گرایی، با اینكه در نگاه اول فقط سرمایه اجتماعی كلان یك جنبش را افزایش می دهد؛ اما در دل این رشد سرمایه اجتماعی كلان، به تدریج باعث رشد و تقویت سرمایه های اجتماعی درون گروهی هم می شود. در واقع، تعادل ایجاد می شود. به عبارت دیگر، هر گروهی در چارچوب یك جنبش باید هم به تعلقات عمومی جنبش توجه داشته باشد، و هم به تعلقات خصوصی درون گروهی اش. اما موقعی كه به یكی از اینها بی توجهی شود، نوعی عدم تعادل ایجاد می شود، كه در نهایت آن گروه یا به یك فرقه تبدیل می شود (اگر صرفاً به هویت خودش توجه كند)، یا ممكن است در حركت كلی منحل شود و اساساً از بین می رود (اگر صرفاً به ارزش های بیرونی توجه كند). بنابراین، در وضعیت موجود به نظر من باید به سرمایه اجتماعی بیرونی بیشتر توجه كنیم. چراكه در حال حاضر عدم تعادل به سمت هویت های خاص سنگینی می كند، به همین جهت باید به ارزش های عام تر توجه شود.
مثلاً در جنبش زنان، یك زمان است كه ارزش های عامی را همچون برابری در آموزش یا عدم تبعیض در آموزش دنبال می كنید، و این باعث می شود كه همه گروه ها بتوانند با هم ارتباط و همكاری داشته باشند. اما یك زمانی است كه مثلاً یك گروهی رفع حجاب را مورد توجه قرار می دهد، پیشاپیش مشخص است كه با طرح چنین شعاری، یك بخشی از نیروهای جنبش زنان كه می توانستند با اهدافی كلی تر فعال باشند، از دست می روند. بنابراین، در چنین وضعیتی مصلحت عام جنبش زنان ایجاب می كند كه ارزش ها و اهداف كلی و همه شمول را مورد تاكید قرار دهد. البته، این عامگرایی اصلاً نقض این نیست كه هر گروهی می تواند در درون خودش ارزش های خاص تری را تعریف كند. هرچند، باید توجه داشت كه ارزش های درون گروهی نباید در تناقض با ارزش های جمعی قرار بگیرد زیرا به تلاشی منجر می شود.
تصور برخی از جنبش اجتماعی، همان جنبش سیاسی است، بدون آنكه نامش برده شود. به این معنی كه با منطق سیاسی، جنبش اجتماعی را تعریف می كنند، و به دلیل شرایط بیرونی تنها اسمش را عوض می كنند. در حالیكه اصلاً اینطور نیست، منطق جنبش اجتماعی متفاوت از یك جنبش سیاسی است. یك جنبش اجتماعی، این استعداد را دارد كه بر پایه ارزش ها و هنجارهای عام و عمومی استوار باشد؛ در حالیكه یك حزب سیاسی به سختی حاضر است هویت خودش را نادیده بگیرد تا در یك هویت عام تری با دیگران همراه شود. در واقع، یك حزب سیاسی بیشتر بر هویت خودش تاكید دارد. اما یك جنبش اجتماعی، از آنجایی كه رویكردش ایدئولوژیك نیست، می تواند بر ارزش های عامتر تمركز كند. بر خلاف احزاب كه كم و بیش ناگزیر از داشتن یك ایدئولوژی هستند. جنبش های اجتماعی توانسته اند تعادلی میان ارزش های خاص و عام ایجاد كنند.
کاوه مظفری: با تشكر از وقتی كه برای این گفتگو اختصاص دادید.


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:

عدالت خواه و دموکرات، سهل الوصول نیستند
ossareh
2009-01-10 11:21:55

این گفتگوی ارزنده، جای چون و چرا را هم باز می گذارد. نقل قول زیر را در نظر بگيرید:
« بزرگترین مثال در این زمینه، همین انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ است. شما اگر دیدگاه ها و نظرات كسانی را كه پس از انقلاب به قدرت رسیدند، پیش از پیروزی مطالعه كنید، می بینید كه همه آنها هم عدالت خواه بودند و هم دموكرات. می بینید كه رژیم پهلوی را به دلیل غیر دموكراتیك بودن و ناقص حقوق بشر بودن، نقد كرده اند، اما همین افراد وقتی در نظام قدرت قرار گرفتند، به سرعت به بازسازی همان نظام از روابط پرداختند كه قبلاً رد می كردند».

کسانی که پس از انقلاب به قدرت رسیدند آيا براستی عدالت خواه و دموکرات بودند؟ جزواتی نظیر حکومت اسلامی نشانی از دموکراسی دارد؟ آيا بصرف نقد رژیم پهلوی و مبارزه با آن بدليل غير دموکراتیک و ناقض حقوق بشر بودن رژیم پهلوی، ناقدین و مبارزین، عدالت خواه و دموکرات می گردند؟ اندیشه آزادی و عمل به آن، پذیرش وجود غير، قدرت و محدوديت آن، انتخابات آزاد بعنوان ابزار جایگزینی قدرت، پارلمان و نمايندگی، حقوق اقلیت، جنبش های اجتماعی و مدنی، این عناصر ذهنی و عینی، موجودیتی مستقل از مبارزه و نقادی این یا آن رژیم مستبد و یا توتالیتر دارند. اهميت این مسئله نیز در آن است که عدالت خواهی و دموکراسی را سهل الوصول نگيریم.

سئوال دومی که پیش می آيد این است که اگر کسانی که پس از انقلاب به قدرت رسيدند، پیش از آن عدالت خواه و دموکرات بودند، چرا با رسيدن به قدرت، به باز سازی نظامی از روابط که همان روابط مبتنی بر استبداد بود، پرداختند؟ بدیهی است که دموکرات ها در قدرت به معنی نظام دموکراتیک نیست ولی حضور آن ها در قدرت، در دموکراتیک سازی، بی تاثیر نمی باشد و اگر با بقدرت رسيدن حاکمین انقلاب اسلامی، بازسازی همان نظام از روابط استبدادی تداوم يافت بدین دليل بوده است که این حاکمين غالبا چه پیش و چه پس از انقلاب اسلامی عدالت خواه و دموکرات نبوده اند. البته مهمتر از این نتیجه، یادآوری این نکته است که امر دموکراسی به رابطه دموکرات ها و قدرت محدود نگردد.

نادر عصاره


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد