logo





در معرفی دو دفتر شعر از مجيد ميرزائی

سه شنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۰ - ۱۸ اکتبر ۲۰۱۱

عباس هاشمی

سراينده ی اشعار را هرگز نديده ام، و نيز بر خلاف رسم و سنت رايج، در هيچ يک از دو کتاب اش معرفی نشده است. اما در پس هر شعری ش مي توان گوشه ای از هويت فکری، نگاه و فطرت شاعرانه ی او را ديد و ريشه هايش را باز شناخت، و آنگاه دريافت که اين عدم "خودنمائی " در نوع شاعرانگی و فرهنگ فروتنانه او ريشه دارد. علاوه بر محتوای اشعار، در پای برخی از آ نها گوهردشت و نام زندانيان شهيد به چشم مي خورد، که ميرساند سراينده زندان کشيده است. در پای شعری ديگر از" سعيد سلطانپور" ياد کرده و شعری برای او سروده که کم و بيش علقه های او را نشان مي دهد.
"آوازهای دشت ققنوسان " و" تانگو در باتلاق" دو دفتر شعر از مجيد ميرزائی ست با اشعاری " برتراويده از باغ الماس های نهانی" و"از پس لايه در لايه ی درد".
اين دو دفتر ماه ژوئيه سال ۲۰۱۱ همزمان در ونکور منتشر شده اند. آوازهای دشت ققنوسان با ۱۵۲ صفحه سروده پيش از اين در دو دفتر جداگانه با نام های خون وخاکستر و آوازهای دشت ققنوسان، توسط نشر بيدار در آلمان به چاپ رسيده است.
تانگو در باتلاق با ۱۰۱ صفحه شعر نخستين بار است که منتشر گرديده، اما برغم آنکه اشعارش تاريخ سرايش ندارند مي توان دريافت که از آخرين اشعار مجيد ميرزائی اند.
سراينده ی اشعار را هرگز نديده ام، و نيز بر خلاف رسم و سنت رايج، در هيچ يک از دو کتاب اش معرفی نشده است. اما در پس هر شعری ش مي توان گوشه ای از هويت فکری، نگاه و فطرت شاعرانه ی او را ديد و ريشه هايش را باز شناخت، و آنگاه دريافت که اين عدم "خودنمائی " در نوع شاعرانگی و فرهنگ فروتنانه او ريشه دارد. علاوه بر محتوای اشعار، در پای برخی از آ نها گوهردشت و نام زندانيان شهيد به چشم مي خورد، که ميرساند سراينده زندان کشيده است. در پای شعری ديگر از" سعيد سلطانپور" ياد کرده و شعری برای او سروده که کم و بيش علقه های او را نشان مي دهد. البته او خود در مقدمه ی چند سطری اش بر آوازهای دشت ققنوسان مي گويد"اين اوراق از ديدگاه من کم و بيش بازتاب شورمندی، رنج ها و آرزوهای در خون نشسته ی نسلی ست که من به آن تعلق دارم "... به گمان من آن چه در اين دفترها اهميت دارد، عاملِ تامل در شعر اوست... از ديگر جذبه های اين اشعار مي توان از صميميت، فروتنی، ظرافت، گزيده گوئی یا اختصار و چند جانبه گی آنها گفت. اما تامل، که در شعرامروز به يک ضرورت بدل گشته، جايگاه ويژه ای در ادبيات معاصر و تحولات فرهنگی ما خواهد داشت. به گمان من اين تامل تنها راه تجديد قوا برای پرواز دوباره ی آرزوهایِ بلند اوست. محمد مختاری هوشمندانه در گفت و شنيده هايش به ساخت تامل در شعر معاصر مي پردازد و به تفصيل اهميت و ضرورت آنرا باز مي شکافد. او ابتدا از بحران شعر و تفسيرهای گوناگون از اين بحران مي گويد، به خطابه و مديحه سرائی اشاره مي کند و آن ها را دو زبان برخاسته از استبداد مي خواند که حتی در بخشی از شعر پيرو نيما – شعرمدرن- متبلور بوده است.
او مي گويد: " لفظ پردازی ها و خطاب و عتاب ما با ناتوانی مان در گفتگو، مناظره و پژوهش، و عدم رعايت حق و رای و حرف ديگری متناظر است. در حقيقت ريشه های علاقه ی ما را به خطاب و خطابه، واژه های دهان پرکن، جملات قصار، بيان های هيجانی و خطابی بايد در فقدان تجربه ی دموکراتيک باز جست. وقتی چنين عوارضی بدين گستردگی و ديرينگی هست، پس نو آوری خواه نا خواه در فاصله گرفتن از آن ها و شکستن ساخت آن هاست. پس کاربرد خطاب از جمله ادات خطابی هم در مضمون و هم در جمله، به گونه ای قابل تامل با نوع کاربرد آن در شعر پيش از انقلاب دارد فرق مي کند. زمانی " ييتس" گفته بود " خطابه زبان جدال ماست با ديگران اما شعر نام جدال ماست با خود . "
شايد بتوان بر اين قول خرده گرفت، اما نم يتوان حقيقت مورد اشاره ی محمد مختاری را کم اهميت تلقی کرد. من جدال مجيد ميرزائی و ديگر شعرای واقعا معاصر را گواهی بر حقيقت گفتار محمد مختاری مي دانم. او ادامه مي دهد: "به نظر من امروز چنين اتفاقی دارد می افتد. بحران رشد ما بحران در افتادن با خويشتنی ست که عمر و ريشه ی دو سه هزار ساله دارد. شعر امروز مي خواهد بر ساخت هائی که به وفور ديده مي شده است و می شود، در عمق و نهاد بشورد، زيرا مي خواهد خود و ديگری را که باز پيچيده در "خود" است مخاطب خويشتن سازد. ديگری را تنها به گونه ی خويشتن و گرفتار يا درگير چون "خويش" در يک هزارتوی درد آميز و مبتلا بازيابد. مي کوشد در همان موقعيت برابر و به تساوی با شان و حضور و قدرت و حق خود به او بنگرد جای خود و ديگری را در عمق عوض کند، در عمق فرهنگ به نجوا و گفتگو پردازد. در اعماق خويشتن رابطه ی ديرينه ی شبان رمگی را وانهد و بشکند. از ساخت استبدادی، به درک حضور ديگری برسد. تنها همان فاصله ای را که خود با سخن دارد، برای ديگری يا خواننده نيز در نظر گيرد يا بپسندد ... بدين گونه شعر امروز با گذشته فاصله مي گيرد تا به گفت و شنيد در اعماق برسد، پس زبان به مهربان شدن مي گرايد. به فروتن شدن مي گرايد. ساخت های زبانی بر آمد معرفت مشترک درونی مي شود. از احساسات و هيجان زدگی و عصب فاصله مي گيرد. انس و الفت و شفقت را در رابطه گيری برابر مي جويد، همدلی را در عمق نشانه مي رود ..."
از نگاه من مجيد ميرزائی ملاحظات مختاری را - که پيش شرط های امروزی بودن شعر معاصر است - داراست. يک شعر بلند او را به عنوان نمونه می آورم. اين شعر چون مسئله ی بسيار مهم و " زخم بلند ديرپا " ئی را در فرهنگ ما گشوده است، به ناگزير از زيبائی کم تری نسبت به ساير اشعار برخوردار است، اما در عوض بسی تامل برانگيز است:

دستی هميشه در کار است
تا شعرهای ما را
انديشه‏ های ما را
و گاهی هم خود ما را
قيچی کند
- اين سطر خوب نيست،
حذفش کن
- آن فکر مشکوک است
- آن کار غيرمعقول است

دستی هميشه می‏ خواهد
تا بر کتاب زندگانیِ ما
مقدمه بنويسد
موخره بنويسد
تصحيح‏مان کند
يک فصل را بريزد دور
فصلی اضافه کند
کاری کند که مثل بچه‏ ی آدم باشيم
سر به راه و تميز، مبادی آداب.
بر تارک سپيده ‏ی قنداق
دستی به خط نستعليق
حک کرد :
عبدالمجيد، عبدالله، غلام‏حسين، رقيّه ...
و پيش از آن حتی
يک صوتِ محتشم
در گوشِ ما اذان و اقامه
تلاوت کرد.
سانسور
با آن جراحتِ ناسور
- جبرانِ نقصِ آفرينشِ دادار-
آغاز شد
و در تمامِ طولِ حيات
مانند حرز جواد
آويزِ گردنِ ما بود
و دستِ زورمند «هدايت»
با ماست
حتی
روزی که ما نباشيم
روزی که رفته باشيم.

بر آخرين صحيفه‏ ی اين دفتر
خواهد نوشت دستی :
«جنّت مکان، خلد آشيان ...»
حتی اگر که گفته باشی
بيزارم
از آن مکان و آشيان که شمايان
ارزانی ‏ام کنيد.
و دستِ مشفقِ «هادی»
حتی
تا اندرون قبر رهايت نمی ‏کند
و لحنِ قاطع ‏اش
در گور هم به صوتِ جلی
خواهد خواند :
«اسمع، افهم ...»
تا شانه‏ های ترا
حتی درون قبر بلرزاند.
من اما
همواره آرزو کردم
تا اين کتاب کودکانه و کوچک را
خود بنويسم
حتی اگر غلط بنويسم
و آرزویِ من است :
ما را به حالِ خود بگذاريد !
لطفاً بر اين کتاب
چيزی
ننويسيد !

روشن است که شاعر يک مشکل فرهنگی عميق را پيش کشيده است ؛ مخاطب اش فقط مميزی رژيم شاه، يا موسسه ی سانسور در ارشاد جمهوری اسلامی نيست. پدران، ريش سفيدان، مسئولين و بزرگ تر ها وگاه عده ای که خودشان را صاحب نظر و عقل کل مي دانند، هر کدام شان "هادی" و ارشاد کننده اند، آن هم معمولا با " دستی زورمند " و اين زور و اجحاف خيرخواهانه تا درون گور هم دست از سر ما بر نمي دارد.
برای آشنائی بيشتر با شاعر لازم است چند شعر کوتاه از او را نيز برايتان نقل کنم
که هرکدام وجهی از سيمای او- باورها، نگاه و شاعرانگی اش - را نشان مي دهند :


سرود دوزخيان

ما در حريم خدايان
ابليس‏ های کوچکِ طغيانيم
که بندگان سر به راهِ خدا را
با «سيب» سرخ عشق
با شعر دلفريب برابری و آزادی
فريفته‏ ايم
ما، بذر «شورش» و «نوجستن» را
در خاکِ پوکِ «رضامندی»
در کرتِ «سنت» و «تسليم»
پاشيديم
و زيرِ پای درختِ مقدس
شاشيديم
ما
«عصيان» را به جای «اطاعت»
«شوريدگی» را به جای «ترس»
و «عشق» را به جای «گناه»
زمزمه کرديم ...
ما در حريم سلطنت «قهار»
ابليس ‏های کوچکِ عصيانيم.


عشق

عشق
حبابی با خالکوبیِ رنگين‏کمان بر گُرده
که تصاحب را برنمی ‏تابد
پروانه‏ ای که تا در مشت‏اش بگيری
آبرنگِ شگفتِ بال‏ هايش
.از دست می‏ رود


کابوس يا رويا

برف است.
در جستجوی آشيانه و دانه
به بازوان استخوانی و سرد قفس
پناه می ‏برد
پرنده ‏ی زخمين.

رويای گرمِ اين بهشت نوازش
- پناهگاهی
در سنگسارِ سرد سياره –
در ذهن می‏ رقصد
تا پلکِ اولين پگاه !


دريا نوردان

چشم در افق
به ساحل اميدهای فراخ
قايق‏ هايی شنی ساختيم
با بادبان‏ هايی کاغذين
در سودای فتح اقيانوس ‏ها
و در کرانه‏ ی روياها
بافتيم
تورهايی
از جنسِ کف
برای صيد بزرگ‏ترين ماهی ‏ها
با شوری شگفت، که مرگ را
در توفانِ رگ ‏های‏مان
به بازيچه‏ ای حقير بدل می ‏کرد.

باران عصر
با اسب‏ های نامرئی
از هر کرانه تاخت
و بر کناره به جا ماند
اثری از هيچ
با ناخدايی پرخاش‏جوی
و کودکانی که
در کار گردآوریِ تخته پاره‏اند.


سفر نامه

بر ماسه‏ ی سپيد
لاک‏پشتی
به پيش می ‏لغزد
و خاطرات سفر را
در پشتِ سر
به خط عجيبی
بر جای می ‏نهد

برای کوشش های صميمانه و ارزشمند مجيد ميرزائی آرزوی تداوم دارم، و آن را بخشی از بلوغ فرهنگی پيشگام در يک دوره ی تاريخی ميهنمان مي دانم. خوشبختانه اين کوشش ها محدود به يکی دو نفر نيست، و جانمايه ی يک نگاه همه جانبه به خود و ديگری و موقعيت بحران، آن گاه زمينه ی برون رفت از آن را تکوين مي کند.
عباس هاشمی

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد